بریدههایی از کتاب اکو؛ جلد اول
۴٫۷
(۶۵)
چطور همزمان چیزی را آنقدر میخواست و از آن میترسید؟
B.A.H.A.R
حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.
یك رهگذر
قوّتِقلبِ دیگر خواهرها این بود که همدیگر را داشتند. هرشب که روی تشکهای حصیریشان دراز میکشیدند و از سوراخهای سقف به آسمان شب نگاه میکردند، پیشگویی خدمتکار را مثل یک دعا تکرار میکردند:
«سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.»
بعد هم بهترتیب دربارهٔ پرندهٔ کوچکی که میتوانست خیلی راحت پرواز کند و از جنگل خارج شود، آواز میخواندند. یک و دو و سه هنوز امید داشتند که روزی بتوانند از جنگل بیرون بروند. آنها رؤیای یک خانهٔ امن و آرام را میدیدند؛ رؤیای خانوادهای که دوستشان داشته باشند و آنها را به اسم صدا کنند.
شهرزاد بانو😇
«سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.»
mahzooni
پدر گفت: «موسیقی مال نژاد و گروه خاصی نیست. هر سازی صدای خودش رو داره. موسیقی زبون بینالمللیه. موسیقی میتونه تموم فاصلهها رو بین مردم از بین ببره.»
B.A.H.A.R
، پیشگویانه در گوشش زمزمه کرد:
«سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.»
B.A.H.A.R
«سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.»
MOBINA
«اونجا تیمارستانه، آقای محترم!»
فردریش لباس پدرش را محکم گرفت. از الیزابت دربارهٔ چنین جایی شنیده بود؛ جاییکه دیوانهها زندگی میکنند و آنها را مجبور میکنند همهٔ لباسهایشان را، بهجز لباس زیر، دربیاورند. آیا واقعاً او را بهخاطر رهبری یک اُرکستر خیالی و حرفزدن با یک دوست خیالی به آنجا میبرند؟ سرش از فکر این قضیه گیج رفت.
صدای پدر میلرزید؛ «همهٔ اینا فقط به این دلیله که اون مثل بقیه نیست؟ واقعاً دیگه نمیتونم منطقی باشم.» پدر دست فردریش را گرفت و باهم از دفتر مدیر بیرون آمدند، از راهرو رد شدند و به حیاط رسیدند.
sahar
فردریش، دیگه همهچیز معنی خودش رو از دست داده. همسایه دربارهٔ همسایهش گزارش میده. دوست دربارهٔ دوستش گزارش میده... همه ترسیدهن و هنوز چقدر دیگه ترس و وحشت تو راهه!
رهگذر معمولی
دستهایش مشت شده بود و به بدنش میخورد. مثل حیوان زوزه میکشید. برای چندلحظه، پسر شبیه دیوانهها شده بود؛ انگار که شیطان تسخیرش کرده باشد؛
nzf
جواب را میدانست؛ «غرورم.»
kiyan
لالاییِ بِرامس
لالا لالا، این شبِ آروم
رزهای صورتی رو بوم
سوسنها دوروبَرِت هرجا
تختخوابت، همیشه پابرجا
آروم و گرم، بخواب حالا
زودی برگرد پیش ما
آروم و گرم، بخواب حالا
زودی برگرد پیش ما
kiyan
«موسیقی مال نژاد و گروه خاصی نیست. هر سازی صدای خودش رو داره. موسیقی زبون بینالمللیه. موسیقی میتونه تموم فاصلهها رو بین مردم از بین ببره.»
پشیز | pashiz
تاحالا به این فکر کردی که آدم میتونه با ساز زدن، نیرو و دیدگاه و دانشش رو منتقل کنه؟»
پشیز | pashiz
هر آهنگی که انتخاب میکنین، باید جوری اجرا کنین که شنونده نتونه کاری بهجز شنیدن آهنگ داشته باشه؛ اونم با تمام وجودش.»
B.A.H.A.R
حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود
me
پنجاه سال قبل از وقوع جنگ بزرگ که قرار بود پایان همهٔ جنگها باشد
:)
اُتو از حرفهای عجیب خواهرها دستپاچه شده بود. برای همیشه با نخ نامرئی سرنوشت بههم متصلاند؟ از حرفهایشان ترسیده بود. سرش درد گرفته بود و احساس گیجی میکرد؛ «من واقعاً خستهم. فقط دلم میخواد برم خونه.»
یک گفت: «
کاربر ۲۸۷۵۶۳۶
حجم
۱۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان