بریدههایی از کتاب اکو؛ جلد اول
۴٫۷
(۶۵)
حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.
i_ihash
«سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.»
هانیه
«سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.»
Mahya
«فقط نگاه کنین که دانشآموزاتون چه بلایی سر پسرم آوردهن. لبش اونقدر وَرَم کرده که نمیتونه حرف بزنه. پیشونیش زخمی شده و بخیه میخواد. مچ دستش هم شکسته و حتماً باید چندهفتهای تو گچ بمونه.»
مدیر مدرسه به صندلی تکیه داد، دستهایش را روی شکمش گذاشت و گفت: «ببینین آقای اشمیت، اتفاقی که افتاد، بهخاطر شیطنتای پسرونه بوده؛ یهکم شلوغکاری تو حیاط مدرسه.
یک مشکل لاینحل، sky
من که واسه این جماعتی که هیتلر رو خدا میدونن، تره هم خُرد نمیکنم.
یک مشکل لاینحل، sky
برای بار صدم، او چیزی را میخواست و از آن میترسید.
B.A.H.A.R
«موسیقی مال نژاد و گروه خاصی نیست. هر سازی صدای خودش رو داره. موسیقی زبون بینالمللیه. موسیقی میتونه تموم فاصلهها رو بین مردم از بین ببره.»
mehrsa
موسیقی بهترین دوای روحه.
یك رهگذر
سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود
.
چرا مردم نمیتونن تو رو قبول کنن و درونت رو ببینن؟
B.A.H.A.R
اونجا پُر از مخالفای هیتلره. اسمش رو گذاشتهن اردوگاه کار و بازپروری؛ ولی یه زندانه با کار اجباری. روی دروازهش نوشتهن: کار، شما رو آزاد میکنه؛ ولی بهتر بود بنویسن: کار، شما رو میبره زیر خاک.
یک مشکل لاینحل، sky
«سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.»
(mohammad amin)
«سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛ حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد، زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود.»
mehrsa
فردریش به اطرافش نگاه کرد تا مطمئن شود کسی او را نمیبیند و برای آخرینبار، توی سازدهنیای که به او اعتمادبهنفس و اراده بخشیده بود، دمید. صدای آکورد پُر از امید بود. دستش را روی حرف M کشید و آن را داخل یک جعبه گذاشت. وقتی درش را بست، احساس کرد قلبش تیر کشید. جعبهٔ سازدهنی را کنار تعداد زیادی جعبهٔ دیگر گذاشت. آنها بهزودی داخل صندوقهای بزرگ قرار میگرفتند و با قطار برقی به کشتیهای باری میرسیدند و از آنجا هم از آلمان به گوشه و کنار دنیا میرفتند.
فردریش آهسته گفت: «سفربهخیر، دوست قدیمی.» با خودش فکر کرد، نفر بعدی که این سازدهنی به دستش میرسد، چه کسی است و آیا او هم آن لذت و آرامش را تجربه خواهد کرد؟
سائوری هایامی
جادوگر به آنها گفته بود بچهٔ سرِراهی هستند و هرروز به آنها گوشزد میکرد که باید از لطف او ممنون باشند.
اما قدرشناسی از او کار راحتی نبود.
کلبه، خرابه و نمور بود. جادوگر هیچوقت سقف را تعمیر نمیکرد؛ سه خواهر را مجبور میکرد لباسهای کهنه بپوشند و بههیچوجه دوستشان نداشت. همانقدر نسبت به آنها بیاعتنا بود که نسبت به یک سنگ توی چشمه؛ اما این را میدانست که دخترها خیلی به دردش میخورند، چون از صبح تا شب جارو میزدند و مرتب میکردند و میشستند و میپختند.
تصور کنید جادوگر چقدر پُرتوقع شده بود!
خواهرها در زندگیشان که پُر از بدبختی بود، فقط دو قوّتِقلب داشتند: اولی آوازخواندن بود. آنها سه صدای متفاوت داشتند: اولی، صدای آواز پرنده؛ دومی، صدای آبی که آرام از بین سنگها عبور میکند؛ و سومی، صدایی مثل آوای وزش باد بین چوبهای توخالی. وقتی شروع به خواندن میکردند، صدایشان آنقدر جادویی بود که همهٔ موجودات جنگل از هیولاها تا پریها از کارشان دست میکشیدند و گوش میدادند و از آنهمه زیبایی تعجب میکردند.
شهرزاد بانو😇
تاحالا به این فکر کردی که آدم میتونه با ساز زدن، نیرو و دیدگاه و دانشش رو منتقل کنه؟
vania
موسیقی زبون بینالمللیه. موسیقی میتونه تموم فاصلهها رو بین مردم از بین ببره.
یك رهگذر
«تو برای ما هم خاصی؛ و مجبور نیستی هرچی که اونا میگن انجام بدی. تو قبلاً احساسات خودت رو داشتی و مثل خودت فکر میکردی، نه مثل کس دیگهای.»
B.A.H.A.R
صدای پدر میلرزید؛ «همهٔ اینا فقط به این دلیله که اون مثل بقیه نیست؟ واقعاً دیگه نمیتونم منطقی باشم.»
B.A.H.A.R
که همیشه پدرش میگفت، تقویت کند؛ «یه پا جلوتر از پای دیگه. فقط به جلو حرکت کن. به آدم نادون هیچ توجهی نکن.»
B.A.H.A.R
حجم
۱۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان