بریدههایی از کتاب اقیانوسی در ذهن
۴٫۴
(۷۷)
«همینه که هست و همینی که هستی»
کاربر ۶۶۲۶۲۲۵
اون بالا هم درست مثل همین پایینه. دنبال چیزایی بگرد که همهٔ ما رو به هم وصل میکنن. راههایی رو پیدا کن که از مسیرمون میگذرن، زندگی ما رو قطع میکنن و قلبامون رو گره میزنن.
son son
حس کردم تنهابودن آنقدرها هم خوشایند نیست. فقط آدم حس میکند... بیکس شده. دوباره به خودم فشار آوردم تا صدای مادرم را بشنوم، اما فقط صدای چکچک باران بود و تاریکی آدم را کر میکرد.
falinezh
این ذات گُمشدن بود؛ اینکه آزاد هستی همهجا بروی، اما واقعاً نمیدانی همهجا کجاست.
vania
اگر از قبل بدانم چه اتفاقی قرار است بیفتد، شاید خودم را پیدا کنم. همان چیزی که بهشدت بهش نیاز داشتم؛ پیداشدن
فرشاد در سرزمین عجایب
اما من بیشتر از همهٔ آدمها میتوانستم این نیاز را بفهمم که باور داشته باشی آن کسی که دوستش داری زنده است، روبهرویت میایستد و او هم دوستت دارد.
falinezh
ویترین افتخارات به درد این میخورد که ساکنانش را توی زمان و مکان خاصی نگه دارد تا بازدیدکنندهها برای همیشه در روزهای پُرافتخارشان شریک شوند.
falinezh
پایان
وصلکردن نقطهها؛ چیزی که مامان دربارهٔ ستارهشناسی میگفت. جکی اون بالا هم درست مثل همین پایینه. دنبال چیزایی بگرد که همهٔ ما رو به هم وصل میکنن.
Mr.horen~
«میدونم، اما تو راه برگشت رو پیدا کردی. پیداکردن راه، همیشه به این معنی نیست که بدونی داری کجا میری؛ اینکه راه برگشت به خونه رو پیدا کنی، مهمتره.»
جرئت کردم و به حرفزدن ادامه دادم.
Mr.horen~
من هم یک کاغذ میزنم به دیوار اتاقم؛ نقاشی صُوَر فلکی خودم با ستارههایی به نامهای پدر، گونار، خانمِ بی، فیشر، مارتین، خانم یوهانسون، اِرلی و من، یعنی جکی بِیکر. بعد با یک مداد قرمز، تمام ستارهها را به هم وصل میکنم تا شکل یک فنجان چای گُلقرمز از کار دربیاید که زیاد هم تصادفی نیست.
YAZAIKHRA
این ذات گُمشدن بود؛ اینکه آزاد هستی همهجا بروی، اما واقعاً نمیدانی همهجا کجاست.
سلام
زیر سؤال بردن چیزی که همه به خاطرش کف کرده بودند، حس خوبی داشت.
سلام
زندگی درسی به من داده بود که کاپیتان تمام تیمها هم باید آن را یاد میگرفت: نمیشود زندگی را توی یک جام جا داد و هیچچیز برای همیشه نمیماند. یکدفعه دلم برای شمارهٔ ۶۷ و همهٔ چیزهایی که نمیدانست، سوخت.
سلام
مادرم شبیه شن بود؛ شنی که وقتی از آب سرد میآیی بیرون و میلرزی، گرمت میکند... شنی که روی بدنت میماند و روی پوستت اثر میگذارد تا یادت باشد کجا بودهای و از کجا آمدهای... شنی که تا مدتها بعد از بودن در ساحل، تهِ کفشت یا توی جیبت پیدایش میکنی.
سلام
مامان همیشه میگفت نمک روی زخم کسی نریز، چون هیچوقت مزهش از دهن آدم بیرون نمیره
رهگذر معمولی
مِلوین فقط گفت گرسنه است و نمیتواند برای رسیدن به خانه و خوردن بیسکویتهای مربایی مادرش صبر کند. چهطور میتوانست اینقدر عادی دربارهٔ مادرش حرف بزند، وقتی من دیگر مادر نداشتم؟ به این کارم افتخار نمیکنم، اما یک قدم رفتم عقب و با مشت زدم وسط صورتش. بدتر از همه این بود که خودش گفت حقش بوده. خجالت میکشم بگویم گریهام گرفته بود. کاش قبل از آمدنم ازش معذرت خواسته بودم.
رهگذر معمولی
تا جایی که میدانم، کسی خیلی تند میدود که یا دنبال یکچیزی باشد و یا ازش فرار کند. دلیل دویدن فیش کدامیکی از اینها بوده؟ دلیل دویدن من کدامیکی است؟
رهگذر معمولی
با طعنه و کنایه جواب دادم: «آره، از بس که خوششانسم! اسم تمام صُوَر فلکی رو بلدم، اما تا چندتا اَبر میاد توی آسمون، گُم میشم. خیلی از مُنجّمای خوب اینجوری هستن!»
مامان سرش را گرفت بالا و به آسمان نگاه کرد. «جکی، به نظر من که تو داری دربارهٔ خودت پیشداوری میکنی. مثل اینه که انتظار داشته باشی یه دخترخانمی لباسات رو بشوره، اونم قبل از اینکه به چشمای قشنگش خیره بشی.»
مات و مبهوت نگاهش کردم.
رهگذر معمولی
حجم
۲۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان