اگه تختت رو دوست نداری، تیکهتیکهش کن و دوباره بسازش.
i_ihash
این اشباح در میان قبرها پرسه میزدند و چیزهایی میگفتند که آرزو میکردند ای کاش قبلاً گفته بودند، یا سعی میکردند آن حرفهایی را که نباید میگفتند، پس بگیرند.
B-vafa
کدومش مهمتره؟ جستوجو یا پیداکردن؟
vania
اما پی بالأخره آنجا را ترک کرد. او به دنبال خانهٔ جدیدی نبود، چون خانهٔ خودش را داشت. او یک مسافر و دریانورد بود؛ کسی که نقشهٔ مسیرها را میکشد و راهش را پیدا میکند. او همچنان داشت راهش را پیدا میکرد.
Mr.horen~
تنهابودن آنقدرها هم خوشایند نیست.
i_ihash
«بعضی وقتا بهتره تمام مسیر، پیش روت نباشه. بذار زندگی غافلگیرت کنه جکی. اون بالا خیلی ستاره هست، خیلی بیشتر از اونایی که اسم دارن... و همهشون هم زیبا هستن.»
i_ihash
یک سؤال نیز برایش به وجود آورد: چرا؟
vania
اِرلی اختیار داستان را نداشت. او فقط میتوانست آن را تعریف کند؛
Mr.horen~
هِی میخواستم بهش بگویم گفته بودم که باکی رو نیار، اما مامان همیشه میگفت نمک روی زخم کسی نریز، چون هیچوقت مزهش از دهن آدم بیرون نمیره؛ برای همین دهانم را بستم.
Mr.horen~
راهی سفر شدن آنهم در نیمهٔ شب کم چیزی نیست.
Mr.horen~