تراژدی تقلید از خودِ آدمها نیست، بلکه تقلید از کنش و زندگی، و شادی و رنج آنهاست.
ع.ث
منتقدان، فقط برای اینکه در گذشته شاعران خوبی در هر رشته از تراژدی بوده، حالا انتظار دارند که هر شاعری بتواند در این موارد از پیشینیان پیشی بگیرد.
وقتی مارکوپولو به سفر دورودراز خود به چین میرفت، در میان اروپاییان این باور بود که در سرزمینهای دور موجودی به نام یونیکورن (اسب شاخدار) وجود دارد؛ حیوانی سفیدرنگ، آرام و کشیده، با شاخی بر روی پوزه. مارکوپولو در سفرش به چین مشخصاً در پی یافتن این اسب شاخدار بود. و… شاید در جاوا بود که نخستینبار با حیوانی شبیه به یونیکورن روبهرو شد… زیرا یک شاخ روی پوزه داشت. از آنجا که تمام سنت او را آماده کرده بود که یونیکورن ببیند، او آن حیوانها را به عنوان یونیکورن شناسایی کرد. اما… حقیقت این بود که این یونیکورنها با آنهایی که در افسانهها آمده بودند خیلی متفاوت بودند. اینها نه سفید که سیاه بودند، و موهایی چون گاومیش داشتند، سُمهایشان هم به بزرگی پای فیل بود، زبانشان نیز خاردار بود، سرشان هم مانند سر گرازِ وحشی بود. در واقع آنچه مارکوپولو دیده بود کرگدن بود.
شهرام صفاری زاده
اگر ماجراها بهظاهر اتفاقی و خودبهخودی روی دهند، شگفتیِ تراژدی بیشتر خواهد بود؛ و تصادفی بودن خود شگفتانگیزتر میشود اگر از طرحی گنگ پیرَوی کند. مثلاً میتوان مجسمهٔ میتیس را در آرگوس نمونه آورد که در یک جشن و در مقابل چشم مردم روی قاتلش میافتد و او را میکشد. چنین واقعههایی را نمیتوان صرفاً به احتمال نسبت داد. پس پیساختهایی که با اصل ضرورت ساخته میشوند از بهترینها هستند.
رضا