بریدههایی از کتاب عاشقی به سبک ونگوگ
۴٫۰
(۲۴)
میگفتی اینها یک مشت خطنگاری است، اداست، آب و رنگ اینجایی دادن به چیزی است که نه شعورش را داریم، نه اندازهٔ آن شدهایم که بفهمیمش. با تمسخر میگفتی این کارها را چهل، پنجاه سال پیش، لترینگهای فرانسه و آلمان کهنه کردهاند. خُب، من مثل تو نبودم که بروم رُم، بروم موزههای پاریس را بگردم و توی کافهها بنشینم و کنار رود سن قدم بزنم و با پول آقاجانم هم شعورش را پیدا کنم، هم اندازهاش شوم. هرچه بودم امّا خودم را از تک و تا نمیانداختم و هر چیزی را که میآمد این طرف، میبلعیدم.
maryhzd
ونگوگ هم افسردگیاش یک نوع علیلی بود. علیل که نباشی، عشق علیلت میکند. ذلیل هم میشوی. لازم نیست کر و کور باشی. برو عاشق شو. صد رحمت به چلاق شدن و کر و کور شدن.
بهناز
من میدانم یک جایی، یک سومشخصی وجود دارد؛ یک دانای کلّ نامحدودی که میداند، همهچیز را میداند. چیزی را که فقط او میداند، حقیقت است. حتّی اگر هیچ وقت هم روایت سومشخصم را ندانم، حتّی اگر هیچ وقت دانای کلّام را پیدا نکنم، باز میدانم حقیقتی وجود دارد ورای حقایقی که من و اوّلشخصهای دیگر میدانیم. فقط یک دانای کلّ نامحدود، پوست کندن یک نقّاش را بلد است. فقط یک دانای کل میتواند من را برای خودم روایت کند.
M a r i a m
دهن باز کن! من خستهام؛ خستهٔ چیزهایی که دیدهام، چیزهایی که دانستهام. کوبیده است تمام تنم و این بیدار شدن، این پلک باز کردن به دنیای دیگری است که کوفتهام کرده است. میخواهم نفس بکشم حالا. پوستهٔ تاریک آهکیام را شکستهام و مثل جوجهکلاغ گیج آن کاج بلند، خیلی دلم میخواهد که با این تن بیمو و پلکهای نیمهباز و جگر خسته بفهمم کجای این کاج ایستادهام.
M a r i a m
چرا باید دلم مثل دل سگ بزند و ذهنم بشود توی این هول و ولا، مثل استخر خالی وسط باغ، که دست خودش نباشد و باد، هرچه دلش میخواهد، بلند کند و بریزد تویش؟
maryhzd
چرا باید دلم مثل دل سگ بزند و ذهنم بشود توی این هول و ولا، مثل استخر خالی وسط باغ، که دست خودش نباشد و باد، هرچه دلش میخواهد، بلند کند و بریزد تویش؟
maryhzd
حجم
۳۳۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۳۳۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان