بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نا | صفحه ۲۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نا

بریده‌هایی از کتاب نا

ویراستار:فهیمه شانه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۳۰ رأی
۴٫۷
(۲۳۰)
بااین‌همه، هم‌کلاس‌هایش به او حسادت نمی‌کردند، چون نه تفاخری داشت، نه خودش را تافتهٔ جدابافته می‌دانست. بعد از مدرسه، بچه‌هایی که در درسی ضعیف بودند همراهش به خانه می‌رفتند تا او کمک کند عقب‌ماندگی‌هاشان را جبران کنند.
Chamran_lover
نیمهٔ سال مرشد کلاس اول از سید عسگری خواست محمدباقر را در کلاس دوم بپذیرند، چون برنامهٔ کلاس را تمام کرده بود. سید عسگری او را آزمود و اجازه داد به کلاس بالاتر برود. سال بعد هم این‌طور شد و محمدباقر، تا آخر سال دوم، کلاس چهارم را به آخر رساند. همان سال چهارم، معلم کلاس دینی برای اثبات خالق از آیات قرآن مثال زد. محمدباقر اجازه خواست: - چطور برای اثبات وجود خدا از کتاب خودش استفاده می‌کنید؟ این اثبات باید با ادلّه‌ای غیر از قرآن باشد.
Chamran_lover
سید حیدر گاهی محمدباقر را در آغوش می‌گرفت و با خودش به حرم می‌برد. همهٔ بچه‌ها به چشم پدر عزیز بودند. می‌گفت: «اگر پشه سراغم بیاید و بخواهد خونم را بمکد، کنارش نمی‌زنم، مبادا برود و خون یکی از بچه‌هایم را بمکد.»
Chamran_lover
با همهٔ مشغله‌ای که داشت، یادش نمی‌رفت از درسشان سراغ بگیرد و رهاشان نمی‌کرد تا مطمئن شود خوب یاد گرفته‌اند و اشکالی باقی نمانده. صبا در کلاس سوم دبستان مدتی در ریاضی اُفت کرده بود. چند روز وقت گذاشت و جدول ضرب را، همان‌طور که خودش بلد بود به روش چینی و با محاسبهٔ انگشتی، یادش داد.
Chamran_lover
بارها سفارش کرده بود: «راضی نیستم به هر دلیلی میوه بخرید. حتی اگر به‌خاطر مهمان باشد.» و درمقابل نگاه پرسؤال بچه‌ها توضیح داده بود: «وقتی همهٔ مردم بتوانند میوه بخرند، ما هم می‌خریم.»
Chamran_lover
شیخ محمدرضا نعمانی آمده بود که باهم «وجوهات» را تقسیم کنند. نبوغ و جعفر هم ایستادند به تماشا. در ذهن کودکانه‌شان، نمی‌توانستند این همه پول را با شرایطی که داشتند مقایسه کنند. چند روز پیش از این جعفر، به‌خاطر آنکه در بازار دلش موز خواست و شیخ برایشان خرید و با نبوغ یکی از آنها را با هوس خوردند، توبیخ ملایم بابا را چشیده بود. آن هم وقتی بابا پوست موز را در سطل زبالهٔ خانه دید. شیخ به‌خاطر محبتی که به فرزندان او کرده بود بازخواست شد و دم نزد.
Chamran_lover
«مزد من از مردم عراق مانند مزد مسلم‌بن‌عقیل از اهل کوفه است. اگر داستان‌های پلیسی یا چیزهای احمقانه می‌نوشتم به من بیشتر احترام می‌گذاشتند و تقدیسم می‌کردند»
Chamran_lover
با هرکس به گفت‌وگو می‌نشستم از او می‌گفتم؛ اعضای خانواده، دوستان یا همکاران. یعنی داشت مرا شیفته می‌کرد: کودکی که گوشهٔ دنجی می‌خواست و کتابی، نوجوانی که در سیزده‌سالگی کتابی نوشته بود و این کتاب در همین سال‌های اخیر موضوع رسالهٔ دکتری کسی در مؤسسهٔ موشه‌دایان شده بود -وقتی کتاب به دستم رسید و خواندمش، انگار آن نوجوان جلویم نشسته بود و حرف می‌زد و قصه می‌گفت و استدلال می‌کرد. بارها و بارها بی‌اختیار پرسیدم: «مگر می‌شود؟»- شاگردی که پر از سؤال بود و مدام می‌خواند و بیشتر فکر می‌کرد، مردی که دوست‌داشتنش را نشان می‌داد، پدری که بودنش به چشم فرزندانش می‌آمد و آنها از داشتنش شاد بودند، استادی که نامه‌هایش برای شاگردانش سراسر احساس و عاطفه بود و سینه‌ای گشاده داشت برای نقادی و بحث و همه‌چیز را جور دیگری نگاه می‌کرد.
Chamran_lover
روزی که نسخه‌ای از کتاب فلسفتنا از چاپخانهٔ بیروت به دست محمدباقر رسید، روکش کتاب را، که انتشارات دارالفکر طراحی کرده بود، برداشت و گفت: «این‌طوری بفروشید، بدون روکش.» روکش طرحی از چهرهٔ محمدباقر و زندگینامهٔ او را داشت که به مذاقش خوش نیامد. به خواست او، کتاب‌ها بدون روکش فروخته شدند.
Reza Asghari
تعدادی از دوستان به ملاقات او آمدند و از او خواستند در لبنان بماند و حوزهٔ علمیه‌ای راه بیندازد، اما محمدباقر قبول نکرد. حوزهٔ نجف روزهای سختی را می‌گذراند و برای او محال بود که بر این سختی‌ها چشم ببندد و زندگی‌اش را بکند.
Reza Asghari
می‌گفت: «سؤال بیشتر از دعا مرا به خدا نزدیک می‌کند.»
Reza Asghari
علمایی که از کشورهای مختلف آمده بودند همه دور سفره‌ای رنگین نشستند. محمدباقر با این سفره‌ها دمخور نبود. تا وقتی بود، خودش را به آب و چند لقمه نان و سبزی سرگرم کرد، بدون اینکه جلب توجه کند. برنامه تمام شد و برگشت پیش فاطمه. - دخترعمو، برای خوردن چه داریم؟ - مگر مهمانی نبودی؟ - چرا، ولی دلم نیامد تو نان بخوری و من... باهم نان و پنیر و خرما و چای خوردند؛
Reza Asghari
تا اینکه دو روز نتوانست به حرم برود. بعد از دو روز، عبدالحسن او را صدا زد و گفت: «در عالم خواب امیرالمؤمنین (ع) به من گفتند: به فرزندم سید محمدباقر بگو چرا دیگر به درس ما نمی‌آیی؟» محمدباقر لبخندی زد و پس از آن این کلاس درس را هرگز ترک نکرد، تا روزی که در نجف بود و منعی نداشت.
علی صلواتی
وقتی سید مرتضی عسگری گفت که از سید ابوالقاسم خویی شنیده: «اجتهاد سید صدر از چهارده‌سالگی مسلم بوده»، خواست اجازهٔ کتبی اجتهاد این نوجوان را از استاد بگیرد. اما محمدباقر هنوز سن‌وسالی نداشت.
علی صلواتی
کتاب فدک در تاریخ را در فرصت تعطیلی حوزهٔ نجف، در ماه رمضان سال هزاروسیصدوبیست‌وهفت نوشت، درحالی‌که سیزده سالش بود. برای خودش، این کتاب دفترچه خاطراتی علمی بود که در این یک ماه تعطیلی نوشته بود تا به سؤال‌های ذهنی‌اش دربارهٔ این اتفاق مهم تاریخی پاسخ بدهد. هفت سال بعد، صاحب کتابخانهٔ حیدریه آن متن را چاپ کرد و محمدباقر حق چاپ را به او فروخت. آن زمان سید شرف‌الدین در صور بود. کتاب که به دستش رسید خواند و گفت: «به خدا او مجتهد است.»
علی صلواتی
علم بزرگ‌ترین نعمتی است که خداوند پس از ایمان به بشر ارزانی می‌دارد
zahra
به‌خاطر لذتی که از کتاب‌های او نصیبش شده بود، تشکر کرد و گفت خودش و تعدادی از استادان دانشگاه این کتاب‌ها را خوانده و استفاده کرده‌اند. از «روژه گارودی» نام برد که مشتاق زیارت اوست. بعد پرسید: «شما کجا و در کدام دانشگاه درس خوانده‌اید؟» محمدباقر لبخندی زد و جواب داد: - در دانشگاه درس نخوانده‌ام، نه در عراق، نه در جای دیگر. - پس کجا درس خوانده‌اید؟ - در مسجد. اینجا در نجف، طلبه‌ها در مسجد درس می‌خوانند. - اگر این‌طور باشد، به خدا قسم مساجد نجف از دانشگاه‌های اروپا برترند.
zahra
اینجا با آنجا فرق دارد، اما دل‌ها اختلاف نمی‌کنند. عادات و رسوم هم اگر فرقی داشته باشند، بین دو نفر که همدیگر را دوست داشته باشند حل می‌شوند و روح‌ها در کورهٔ عشق یکی می‌شوند.
سرسرا
چقدر این حرف به قلبش سنگین آمده بود! حزب کمونیست چه عمیق در دل جوان‌های عدالت‌طلب رسوخ کرده بود!
mohammadi.m2
مالک اشتر وقتی دید امام علی (ع) عموزادگانش را در سرزمین‌های مسلمانان حاکم کرده است به ایشان عرض کرد: پس ما دیروز برای چه با شیخ جنگیدیم؟ من تصور می‌کنم حسی که حرف اشتر در جان امیرالمؤمنین به جا گذاشت حس شادمانی آمیخته با دردی سخت یا دردی آمیخته با شادی بود. شادی از این لحاظ که در میان اصحابش افرادی هستند که مراقبت و اصلاح کنند و دردی هم ناشی از اینکه انسان تمایل دارد یارانش دیدگاهی کامل و بی‌نقص داشته باشند.
علی نورا

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان