بریدههایی از کتاب نا
۴٫۷
(۲۳۰)
سه سال پیش از آن، دکتر فارنسیس بوکای فرانسوی دربارهٔ تورات و انجیل و قرآن کتابی نوشته بود و در آن به این نتیجه رسیده بود که بین امور علمی در تورات و انجیل تناقض هست و در قرآن نه.
خستهخوان
میگفت: «آیتالله خمینی در نجف یک کلمه حرف میزند، شبکهٔ نمایندگان و مریدانش تا دورترین نقطهٔ ایران این حرف را میرساندند. اما حرف ما در نجف به ابوصخیر (روستایی نزدیک نجف) هم نمیرسد، چه برسد به بقیهٔ عراق.»
خستهخوان
پس از آن، فرح دیبا به نجف سفر کرد و، بعد از زیارت، به عیادت سید ابوالقاسم خویی رفت. او در این ملاقات از سید ابوالقاسم خویی خواست به آیتالله خمینی نامه بنویسد و بخواهد مذاکره با دولت شاه را قبول کند. سید ابوالقاسم خویی هم جواب داد: «آیتالله تکلیف خودش را میداند.»
خستهخوان
«مزد من از مردم عراق مانند مزد مسلمبنعقیل از اهل کوفه است. اگر داستانهای پلیسی یا چیزهای احمقانه مینوشتم، به من بیشتر احترام میگذاشتند و تقدیسم میکردند...»
خستهخوان
محمدباقر در جواب تحسین دیگران گفت: «یعنی مردم مشتاق دین به زبان و روش روز هستند، از مرجعی که به او اعتماد دارند. خدا قبول کند!»
خستهخوان
او حاضر بود برای ترجمهٔ دقیق الاسس المنطقیة للاستقراء هرچقدر لازم است بدهد، چون اثرش را بر جامعهٔ جهانی میدانست. اما این آرزو هیچوقت برآورده نشد.
خستهخوان
دکتر زکریا ابراهیم، که فارغالتحصیل دانشگاه سوربن و استاد دانشگاه الازهر بود و مکاتب غربی را خوب میشناخت و نقدهایش شهرت داشتند، بعد از خواندن این کتاب گفت: «اگر این کتاب به انگلیسی ترجمه شود، تفکر مادی باقی نمیماند.» اما حوزههای علمیه به این کتاب توجهی نکردند درحالیکه محمدباقر آرزو داشت این کتاب بین طلبهها دستبهدست شود.
خستهخوان
بعد پرسید: «شما کجا و در کدام دانشگاه درس خواندهاید؟» محمدباقر لبخندی زد و جواب داد:
- در دانشگاه درس نخواندهام، نه در عراق، نه در جای دیگر.
- پس کجا درس خواندهاید؟
- در مسجد. اینجا در نجف، طلبهها در مسجد درس میخوانند.
- اگر اینطور باشد، به خدا قسم مساجد نجف از دانشگاههای اروپا برترند.
خستهخوان
کتاب البنک اللاربوی او دربارهٔ بانکداری اسلامی در کشورهای دیگر شناختهشده بود. محمدباقر این کتاب را بعد از سفر حج واجب نوشت. نامهای از کارگروه بودجهٔ کویت دریافت کرده بود که نوشته بودند قصد دارند شعبههایی از بانک را به شیوهٔ اسلامی و بدون ربا راهاندازی کنند و نیازمند طرحی بودند که راهنمای کارشان باشد. نامه را برای دو نفر دیگر هم فرستاده بودند. اما فقط محمدباقر بود که جوابشان را داد. برای نوشتن این کتاب، روزانه به چند کتابخانهٔ نجف میرفت- یک روز از صبح تا نماز ظهر، یک روز بعد از نماز عشاء. نظرش را با یکیدو نفر فارغالتحصیل حسابداری و چند نفر بازاری محک زد، یک ماه مطالعه کرد و دهروزه آن را نوشت.
خستهخوان
«در حدیث آمده که اگر حکام را بر در خانههای علما دیدید، بگویید چه خوب حکمرانانی و چه خوب علمایی! و اگر علما را بر در سرای حکام دیدید بگویید چه بد علمایی و چه بد حکمرانانی!»
خستهخوان
محمدباقر میراث حوزهٔ نجف را برکت تلاش پیشینیان میدانست، اما باورش این بود که آنچه در مجلس درس آن روزها میگذرد، نیازها را پاسخ نمیدهد. اگر حکومت اسلامی به ولایت فقیه تکیه دارد و همراهی علمای دینی را میخواهد، «نهاد مرجعیت» لازم است که برنامه و تشکیلات داشته باشد و با شبکهٔ حوزهها آدم تربیت کند. برای چنین کار بزرگی، اصول و فقه و منطق رایج جوابگو بود؟ مثالش را از ریاضیات شیخ بهایی و طب شیخالرئیس میآورد که با آنهمه آوازهٔ بلندی که در روزگار خود داشتند، در دنیای امروز جایی ندارند، جز افتخاری بر گذشته. میگفت باید بهروزترین نظرها و ایدهها در اختیار طلبهها قرار بگیرند. باید طلبهها برای تحقیق محفل داشته باشند.
به شاگردانش میگفت: «دور هم بنشینید، مسئلهای بهروز را بیاورید و با هرچه در فلسفه و اقتصاد و فقه و کلام میدانید پاسخش را بدهید.»
خستهخوان
وقتی از آیتالله دربارهٔ ایران پرسید، شنید: «حاکمان ایران شیطاناند.» پرسید: «آیا تیمی در کنار شما هست؟» جواب آیتالله او را به فکر فرو برد: «خیر.» چطور او قصد تغییر حکومت داشت، بدونآنکه تشکیلاتی همفکر و همراه داشته باشد؟ آیتالله جوابش روشن بود: «با مردم.»
خستهخوان
اگر شاگردانش را میدید که بین راه سرشان به اینور و آنور میچرخد، تشر میزد که از فرصت بین راه برای فکرکردن استفاده کنند. میگفت: «بیشتر از آنچه میخوانید، فکر کنید. اگر به صِرف خواندن عادت کنید، در بین متنها و سطرها محدود میشوید. آنوقت نوآور نمیشوید.»
خستهخوان
سالها بعد، طلبهای از او پرسید: «اگر کسی از شما بپرسد محمدباقر صدر چطور محمدباقر صدر شد، چه پاسخی میدهید؟» جواب داد: «محمدباقر صدر ده درصد مطالعه میکند و نود درصد میاندیشد.»
خستهخوان
وقتی درِ گنجهٔ لباسها را باز کرد و فهمید او فقط همان یک دست عبا و قبا و دشداشهٔ سفید را دارد، پرسید: «همین؟» بیبی خندید و رو به پسرش گفت: «نگفتم همسرت تعجب میکند؟» اما محمدباقر جواب داد: «مگر من چند بدن دارم که چند لباس بدوزم یا بخرم؟»
خستهخوان
محمدباقر میگفت حوزه باید اصلاح شود، تشکیلات علما و روشهای آموزشیاش باید راه دیگری پیش بگیرد، باید کاری کنند که وقتی کسی از حوزه بیرون میرود، نه فقط برای مسلمانها، بلکه برای دیگران هم حرفی داشته باشد. از اینجا رهبری دینی را به دست فقهایی که، بهطور طبیعی و تدریجی، حیات اجتماعی و سیاسی را به دست میگیرند و حکومت اسلامی را بنا میکنند ترسیم میکرد.
خستهخوان
محمدباقر آقاموسی را باهوشترین فقیه در مسئلههای روز میدانست. سالها بعد به یکی از شاگردانش گفت: «او اگر در حوزهٔ نجف میماند، مرجع مطلق شیعه میشد.»
خستهخوان
«همهٔ فداکاریها و امیدها به باد رفت. من که عقبنشینی نمیکنم، آنها هم مرا میکشند، ولی نمیخواهم در زندان کشته شوم، میخواهم پیش چشم مردم کشته شوم، شاید خونم آنها را بیدار کند. من که جز خون سلاح دیگری ندارم، همان را هم میخواهند از چنگم دربیاورند.
سرسرا
دکتر زکریا ابراهیم، که فارغالتحصیل دانشگاه سوربن و استاد دانشگاه الازهر بود و مکاتب غربی را خوب میشناخت و نقدهایش شهرت داشتند، بعد از خواندن این کتاب گفت: «اگر این کتاب به انگلیسی ترجمه شود، تفکر مادی باقی نمیماند.» اما حوزههای علمیه به این کتاب توجهی نکردند درحالیکه محمدباقر آرزو داشت این کتاب بین طلبهها دستبهدست شود.
سرسرا
وقتی درِ گنجهٔ لباسها را باز کرد و فهمید او فقط همان یک دست عبا و قبا و دشداشهٔ سفید را دارد، پرسید: «همین؟» بیبی خندید و رو به پسرش گفت: «نگفتم همسرت تعجب میکند؟» اما محمدباقر جواب داد: «مگر من چند بدن دارم که چند لباس بدوزم یا بخرم؟»
miiimkaaaf
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان