بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نا | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نا

بریده‌هایی از کتاب نا

ویراستار:فهیمه شانه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۳۰ رأی
۴٫۷
(۲۳۰)
فاطمه به شوخی گفت: «پس این‌همه کتاب می نویسی، یکی را تقدیم کن به همسر عزیزت.» محمدباقر خیلی جدی جواب داد: «اینها را برای کسی نمی‌نویسم... اینها مال خدا است!»
کوثر
محمدباقر داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد. با عجله پله‌ها را پایین رفت و به حاج عباس گفت که برای سربازها آب ببرد. «حسابی عرق کرده‌اند.» شیخ با تعجب پرسید: «برای اینها؟ اینها کودکان شما را می‌ترسانند و ما را زندانی کرده‌اند.» محمدباقر نگاهی کرد و جواب داد: «ما مسلمانیم. اینها که گناهی ندارند، درست تربیت نشده‌اند. شاید خدا هدایتشان کرد... دل ما باید برای اینها هم جا داشته باشد.»
fa.noon
در نگاه محمدباقر، می‌شد سراسر زندگی بر پایهٔ نظام اسلام استوار باشد. این کتاب را نوشت تا بگوید: «آسمانی‌شدنِ زمین موجب شکوفایی استعدادهای انسان مسلمان و انگیزش امکانات او می‌شود. درحالی‌که جداکردن زمین از آسمان جانشینی را از معنی تهی می‌سازد و نگاه انسان مسلمان به زمین را در یک قالب منفی‌گرا به انجماد می‌کشاند.
کتابخوار
«آسمانی‌شدنِ زمین موجب شکوفایی استعدادهای انسان مسلمان و انگیزش امکانات او می‌شود. درحالی‌که جداکردن زمین از آسمان جانشینی را از معنی تهی می‌سازد و نگاه انسان مسلمان به زمین را در یک قالب منفی‌گرا به انجماد می‌کشاند. بنابراین، منفی‌گرایی از طبیعت نگاه انسان جهان اسلامی به آسمان برنمی‌خیزد، بلکه آنگاه که زمین در چارچوب ناسازگار با آن نگاه به انسان عرضه می‌شود، از نیروی جنبش‌آفرین خود بازمی‌ماند...»
حانیه ب
کتاب البنک اللاربوی او دربارهٔ بانکداری اسلامی در کشورهای دیگر شناخته‌شده بود. محمدباقر این کتاب را بعد از سفر حج واجب نوشت. نامه‌ای از کارگروه بودجهٔ کویت دریافت کرده بود که نوشته بودند قصد دارند شعبه‌هایی از بانک را به شیوهٔ اسلامی و بدون ربا راه‌اندازی کنند و نیازمند طرحی بودند که راهنمای کارشان باشد. نامه را برای دو نفر دیگر هم فرستاده بودند. اما فقط محمدباقر بود که جوابشان را داد. برای نوشتن این کتاب، روزانه به چند کتابخانهٔ نجف می‌رفت- یک روز از صبح تا نماز ظهر، یک روز بعد از نماز عشاء. نظرش را با یکی‌دو نفر فارغ‌التحصیل حسابداری و چند نفر بازاری محک زد، یک ماه مطالعه کرد و ده‌روزه آن را نوشت.
saqqa
گاهی به دخترها می‌گفت: «بیایید باهم به مامان کمک کنیم.» و به کارهای خانه می‌رسیدند. به‌خصوص بعد از مهمانی‌ها، با دخترها ظرف می‌شستند. وجود فاطمه، بهشت زمینی‌اش، با هیچ‌چیز برابر نبود. آنچه از او بود هم به چشم پسرعمو رنگ‌وبوی دیگری داشت. آنقدر از دستپخت و خیاطی‌اش تمجید می‌کرد و احسنت و بارک‌الله از زبانش می‌ریخت، انگار شاهکاری به چشم دیده و به مذاق چشیده که لنگه ندارد. برای دیگران هم با آب‌وتاب از آن تعریف می‌کرد. چقدر دلش می‌خواست برای فاطمه شعر بگوید! بارها به او از این آرزو گفته بود. اما نتوانست. بعد از شهادت او، فاطمه هیچ‌وقت نام پسرعمو را نبرد، مگر با چشم تر.
saqqa
کسی نمی‌دانست وقتی سید ابوالقاسم خویی رسالهٔ عملیه‌اش را آمادهٔ چاپ کرد، به‌خاطر اعتمادی که به دقت محمدباقر داشت، نسخه را برای او فرستاد و سفارش کرد که همخوانی فتواها را با مبانی اصول بررسی کنید. این رساله حاشیه‌ای بر منهاج الصالحین آیت‌الله حکیم بود. سه چهار روز بعد، کتاب به همراه نودوشش صفحه اصلاحیه به دست آیت‌الله خویی رسید که دقیق و بدون ایراد بودند و آیت‌الله همه را پذیرفت.
فرعیسم
اما بودند کسانی که به دینداری هم شهرتی نداشتند و وفادار بودند. حاج عباس نامهٔ تعدادی از این جوان‌ها را آورد. ده‌پانزده دینار عراقی هم لای نامه بود. با زبانی ساده و خودمانی نوشته بودند: «ما نماز نمی‌خوانیم، روزه نمی‌گیریم، اما می‌دانیم شما مظلوم هستید. این پول ناچیز را از ما قبول کنید، شاید لازمتان شود. ما فردا ساعت سه بعدازظهر می‌آییم به کمک شما.» شیخ نعمانی نامه را که خواند شک کرد اما محمدباقر گفت: «منتظر بمانیم ببینیم چه می‌شود.» یک ربع به سه، محمدباقر و شیخ به اتاق مشرف به کوچه رفتند و از لای پنجره بیرون را پاییدند. شش نفر مرد نقاب‌دار به نگهبان‌ها حمله کردند. دو طرف گلاویز شدند و چند نفر از نگهبان‌ها زخمی شدند. محمدباقر آنها را تحسین کرد و به شیخ گفت: «اگر قسمت شود و همه‌چیز به روزهای عادی برگردد، بخشی از وجوهات شرعی را برای تربیت این افراد می‌دهم. اینها شجاعتی دارند که ما به آن نیازمندیم. این جوان‌ها از کسانی که ما را در حصر رها کردند یا به ما تهمت‌ها زدند بهترند.»
fr
اما بودند کسانی که به دینداری هم شهرتی نداشتند و وفادار بودند. حاج عباس نامهٔ تعدادی از این جوان‌ها را آورد. ده‌پانزده دینار عراقی هم لای نامه بود. با زبانی ساده و خودمانی نوشته بودند: «ما نماز نمی‌خوانیم، روزه نمی‌گیریم، اما می‌دانیم شما مظلوم هستید. این پول ناچیز را از ما قبول کنید، شاید لازمتان شود. ما فردا ساعت سه بعدازظهر می‌آییم به کمک شما.»
fr
همهٔ غم‌ها می‌گذشتند الاّ غمی که از طرف دوست می‌رسید. شاگردی قدیمی، که حالا در عراق نبود، به گوشش رسانده بود: «تو نمایندهٔ آمریکایی. این بازی‌ها کمکی به تو نمی‌کند. قهرمان‌بازی درنیاور.» محاسنش را، که در صورت استخوانی‌اش سفید شده بودند، به دست گرفت و اشک‌هایش سرازیر شدند: «اینها به‌خاطر دین سفید شده‌اند، با چنین حال‌وروزی به من می‌گوید آمریکایی هستی.»
fr
یک هفته نگذاشته بودند غذایی به این خانه برسد. بعد از نماز مغرب، محمدباقر به دیوار خانهٔ عبدالرزاق، همسایهٔ دیواربه‌دیوارشان، کوبید. صدایی پرسید: «چیزی شده، آقا؟» و او گفت: «پنج روز است غذا نداریم.» عبدالرزاق مقداری غذا و نان را به هزار ترفند از پشت بام‌خانه به آنها رساند. گاهی از اتفاق‌های روز هم خبرهایی به او می‌داد. بی‌بی ذات‌الریه داشت و از تنگی نفس حال‌وروز خوبی نداشت. داروهایش تمام شده بودند و داروهای گیاهی افاقه نمی‌کردند. اما هیچ پزشکی حق نداشت به این خانه وارد شود. عبدالرزاق، پنهانی از روی پشت‌بام خانه‌ها، پزشکی به این خانه برد. روز بعد او را بازداشت و به اتهام رابطه با سید صدر اعدام کردند.
fr
کتاب در کمتر از یک ماه در بازار کمیاب شد. آن را برای چاپ دوم آماده می‌کردند که خبر رسید عده‌ای از اهل سنت هم مشتری کتاب‌اند، یعنی می‌خواهند مقلد او باشند. تعدادی از دانشگاهیان بغداد به ملاقات او آمدند و گفتند با این کتاب تقلیدشان را از ابوحنیفه برمی‌گردانند. محمدباقر این اقبال را از صدقهٔ سر فقه پویای جعفری می‌دانست.
fr
محمدباقر در جواب تحسین دیگران گفت: «یعنی مردم مشتاق دین به زبان و روش روز هستند، از مرجعی که به او اعتماد دارند. خدا قبول کند!»
fr
محمدباقر تصمیم گرفت رسالهٔ عملیه بنویسد، جوری که هرکس آن را می‌خواند، خوب بفهمد. چند موضوع فقهی را انتخاب کرد و، از نظر شکل و سبک نگارش، آنها را به صورت‌های مختلف نوشت. از شیخ نعمانی خواست متن‌ها را به افراد مختلف، به‌خصوص دانش‌آموزان، بدهد تا بخوانند و هرجا را نمی‌فهمند علامت بزنند. چندین بار این کار را انجام داد تا دستش آمد چطور می‌تواند با «حفظ استواری محتوای فقهی، بهترین اسلوب و ساده‌ترین عبارت» را انتخاب کند. حالا وقت آن بود که با خیال آسوده الفتاوی الواضحة را بنویسد؛ «رساله‌ای مستقل به زبان نو و روشن و با فصل‌بندی متفاوت» که تصویری از مرجعیت از چشم مردم باشد.
fr
فدای تو و دردها و اشک‌هایت شوم! چه آتشِ سوزانی در درونم شعله می‌کشد وقتی احساس می‌کنم نمی‌توانم قطره‌ای از آن اشک‌ها را از صورتت برگیرم...
fr
اگر شاگردانش را می‌دید که بین راه سرشان به این‌ور و آن‌ور می‌چرخد، تشر می‌زد که از فرصت بین راه برای فکرکردن استفاده کنند. می‌گفت: «بیشتر از آنچه می‌خوانید، فکر کنید. اگر به صِرف خواندن عادت کنید، در بین متن‌ها و سطرها محدود می‌شوید. آن‌وقت نوآور نمی‌شوید.»
fr
طلبه‌ای از او پرسید: «اگر کسی از شما بپرسد محمدباقر صدر چطور محمدباقر صدر شد، چه پاسخی می‌دهید؟» جواب داد: «محمدباقر صدر ده درصد مطالعه می‌کند و نود درصد می‌اندیشد.»
m kazemi
«در زمان رکود، حسینیه‌ها معنای گریه‌خانه داشته‌اند؛ حسینهٔ آل فلان یعنی گریه‌کنندگان آل فلان... این درست نیست. امروز روز حرکت است و نگاه مردم به مرجعیت. مسجد و حسینیه باید جایی برای رهبری باشند.»
zahra.n
پیوستن به حزب و فعالیت سیاسی در حوزهٔ نجف آن روزگار برچسبِ همراهی با استعمار داشت و انحراف از راه بود، چه برسد به اینکه کسی خودش حزب تأسیس کند؛ حتی اگر آن حزب پسوند اسلامی داشته باشد. تشکیل حکومت اسلامی هنگام ظهور امام عادل امکان داشت و بس. نجف تجربهٔ حزب جعفری را هنوز به یاد داشت؛ بعد از قیام مردمی که خواستار دولتی مستقل بودند و پادشاهیِ وابسته به بریتانیا را نمی‌خواستند. جمعی از جوانان، برای تغییر شرایط اجتماعی و آوردن اسلام به زندگی، دور هم جمع شدند و سراغ بعضی علما رفتند تا به حمایت آنها دلگرم شوند اما از اغلب آنها شنیدند که در شرایط امروز چنین کاری ممکن نیست
zahra.n
برای مادر، خانهٔ علمایی طبیعی‌ترین شکل زندگی بود؛ کم‌خرج برای اهل‌وعیال و گشاده به روی مردم. هرچه بود، اشتیاق علم بود و خدمت به اسلام و مسلمین.
zahra.n

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان