بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تو تنها نیستی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب تو تنها نیستی اثر جکلین وودسون

بریده‌هایی از کتاب تو تنها نیستی

امتیاز:
۴.۷از ۲۳ رأی
۴٫۷
(۲۳)
من و عمو دوتا قانون داشتیم: دروغ ممنوع، طفره رفتن ممنوع. هر کدام اگر هر سؤالی می‌پرسیدیم، قانونش این بود که آن‌یکی باید جواب می‌داد. نمی‌شد جاخالی بدهیم یا موضوع را عوض کنیم. عمو می‌گفت: «دعواها همین جوری راه می‌افتن، دعواهای خانوادگی هم همین‌طور.»
fateme.notes
«می‌خوام بدونی هیچ‌کدوم از ما بی‌عیب‌ونقص نیستیم. همه‌مون یه روزهای خاصی داریم که دلمون می‌خواد توی لاک خودمون باشیم، روزهایی که می‌خوایم بی‌خیال کل دنیا بشیم. این باعث نمی‌شه آدم‌های بدی باشیم. برای هر آدمی پیش می‌آد. زمان هم مثل همیشه می‌گذره. این یه لحظه وسط یک ماه، اصلاً چیز بزرگی نیست.»
fateme.notes
می‌خوام تصور کنم از اول فقط یه بابا داشتم و هیچ‌وقت مامان نداشتم.» «اما مامان داشتی.» «می‌دونم.» هالی اخم کرد و با سردرگمی پرسید: «دلت می‌خواد حتی همون خاطره‌های کمرنگی رو هم که ازش داری فراموش کنی؟» «این‌جوری که تو می‌گی نیست. دلم نمی‌خواد هر وقت به این موضوع فکر می‌کنم، ناراحت و عصبی بشم. فقط می‌خوام به خاطره‌های خوب فکر کنم.» هالی گفت: «اگه این‌جوریه، باید بخشش بخوای، نه فراموشی.»
کتاب خوان معرکه
خانم لاورن گفت: «باید هر روز از خودمون بپرسیم اگه بدترین اتفاق جهان بیفته، آیا کمک می‌کنم کس دیگه‌ای در امان بمونه؟ می‌تونم خودم رو پناهگاهی کنم برای یکی که بهم نیاز داره؟» بعد گفت: «می‌خوام هر کدوم از شما به همدیگه بگین: من پناه تو خواهم بود.»
Zynb
هنوز استبان را نمی‌شناختم. راستش، غیر از هالی هیچ‌کس را نمی‌شناختم، ولی دلم می‌خواست بروم سمتش و محکم بغلش کنم. برایم مهم نبود چقدر خیس است، هیچ‌کس هیچ‌وقت نباید این‌قدر غمگین باشد.
Zynb
درخت عرعر؛ «درختِ بهشت». خانم لاورن این را یادمان داد. همان درختی است که دختر توی کتاب درختی در بروکلین بزرگ می‌شود از روی پله‌های اضطراری دیدش. نکته‌ای که دربارهٔ این درخت وجود دارد این است که همه‌جا می‌تواند رشد کند و همین‌طور بزرگ و بزرگ‌تر شود. توی داستان، درخت استعاره بود از این‌که حتی وقتی همه چیز برای همهٔ شخصیت‌های داستان واقعاً سخت می‌شد، درخت همچنان رشد می‌کرد و بزرگ می‌شد؛ حتی وقتی پدر مُرد و مادر مجبور شد برای پول درآوردن کف خانه‌ها را بسابد و بسابد، حتی وقتی چند روز بود بچه‌ها چیزی نداشتند بخورند و خانه سرد بود. شخصیت اصلی کتاب، فرانسیس، مثل همان درخت بود. خانم لاورن گفت همهٔ ما (استبان، تیاگو، هالی، اماری، اشتون و حتی من) مثل همان درختیم.
mani
«دوست داشتن چیزهای آشنا ایرادی نداره، ولی از چیزهای ناآشنا هم نباید ترسید و در ضمن ازشون نباید دوری هم کرد.»
fateme.notes
وقتی از عمو پرسیدم نکتهٔ اخلاقی داستان چه بود، گفت: «نکتهٔ اخلاقی نداشت، فقط یه پایان خوش داشت.»
کتاب خوان معرکه
اشتون گفت: «من که واقعاً نمی‌فهمم واسه چی داریم می‌ریم یه کلاس دیگه، تازه اون‌هم تنهایی.»
کتاب خوان معرکه
«با خودم فکر کردم دارم یه دختر شجاع و قوی بزرگ می‌کنم و کارم رو درست انجام می‌دم.» خم شدم و سرم را به بازوهای عمو تکیه دادم. «بعضی‌وقت‌ها احساس شجاعت نمی‌کنم، بعضی‌وقت‌ها فقط می‌ترسم.» گفت: «می‌دونم. من هم همین احساس رو دارم.»
Zynb

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان