بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تو تنها نیستی | طاقچه
تصویر جلد کتاب تو تنها نیستی

بریده‌هایی از کتاب تو تنها نیستی

امتیاز:
۴.۷از ۲۴ رأی
۴٫۷
(۲۴)
«می‌خوام بدونی هیچ‌کدوم از ما بی‌عیب‌ونقص نیستیم. همه‌مون یه روزهای خاصی داریم که دلمون می‌خواد توی لاک خودمون باشیم، روزهایی که می‌خوایم بی‌خیال کل دنیا بشیم. این باعث نمی‌شه آدم‌های بدی باشیم. برای هر آدمی پیش می‌آد. زمان هم مثل همیشه می‌گذره. این یه لحظه وسط یک ماه، اصلاً چیز بزرگی نیست.»
Hana
فکر می‌کردم هرچی بزرگ‌تر می‌شی، کارهایی که می‌تونی انجام بدی از کارهایی که نمی‌تونی بیشتر می‌شه.
i_ihash
به این فکر کردم که حتی مغزهای ما هم اتاق دارد و می‌توانیم چیزهایی را که نمی‌خواهیم بهشان فکر کنیم یا نمی‌خواهیم یادمان بیایند در آن اتاق‌ها پنهان کنیم.
i_ihash
و شب‌هنگام، وقتی سگ به سمت سایه‌ها زوزه می‌کشد به او بگو نترسد از آن‌چه نمی‌تواند ببیند یا از چیزهایی که هنوز درکشان نکرده. همه جا رازی جاری‌ست. زیر سنگ‌ها، زمینِ نمناک پنهان است و لشکری از مورچه‌ها که نقشهٔ انقلاب در سر دارند.
mani
همیشه بهمون می‌گفت شما خیلی ثروتمندین، اما منظورش از نظر مالی نبود، چون همه چیز پول نیست. ثروت توی رویاهاتونه،
fateme.notes
به نظرم وقتی آخرین بار برای دیدنمان نیامد پایین، چیزی توی قلبم شکست. چیزی که حتی نمی‌دانستم شکستنی است، درونم تکه‌تکه شد.
بلاتریکس لسترنج
«می‌خوام بدونی هیچ‌کدوم از ما بی‌عیب‌ونقص نیستیم. همه‌مون یه روزهای خاصی داریم که دلمون می‌خواد توی لاک خودمون باشیم، روزهایی که می‌خوایم بی‌خیال کل دنیا بشیم. این باعث نمی‌شه آدم‌های بدی باشیم. برای هر آدمی پیش می‌آد. زمان هم مثل همیشه می‌گذره. این یه لحظه وسط یک ماه، اصلاً چیز بزرگی نیست.»
fateme.notes
به قول عمو، زندگی ما چندتا خط‌تیره است؛ چند خط تیره در فاصلهٔ زندگی تا مرگ. هر روز یک خط‌تیرهٔ جدید است و روز بعد یک فرصت دیگر. می‌خواستم به او بگویم آدم‌ها هم خط‌تیره‌اند، هر کدام تکهٔ کوچکی هستند که به آدم بعدی وصل می‌شوند.
mani
و شب‌هنگام، وقتی سگ به سمت سایه‌ها زوزه می‌کشد به او بگو نترسد از آن‌چه نمی‌تواند ببیند یا از چیزهایی که هنوز درکشان نکرده. همه جا رازی جاری‌ست. زیر سنگ‌ها، زمینِ نمناک پنهان است و لشکری از مورچه‌ها که نقشهٔ انقلاب در سر دارند.
Mahdi19aa
انگار آسمون تغییر کرد و همه جا روشن شد. کایرا خندید و گفت اون و مامانم همیشه دربارهٔ نور حرف می‌زدن و فکر می‌کردن هر وقت نور جابه‌جا می‌شه، یعنی یه مُرده داره برامون پیام می‌فرسته، پیام‌های عاشقانه. گفت هر وقت خورشید می‌رفت پشت ابر و بعد دوباره ظاهر می‌شد، یه پیام از اون دنیا می‌آد.»
mani
من و عمو دوتا قانون داشتیم: دروغ ممنوع، طفره رفتن ممنوع. هر کدام اگر هر سؤالی می‌پرسیدیم، قانونش این بود که آن‌یکی باید جواب می‌داد. نمی‌شد جاخالی بدهیم یا موضوع را عوض کنیم. عمو می‌گفت: «دعواها همین جوری راه می‌افتن، دعواهای خانوادگی هم همین‌طور.»
fateme.notes
«می‌خوام بدونی هیچ‌کدوم از ما بی‌عیب‌ونقص نیستیم. همه‌مون یه روزهای خاصی داریم که دلمون می‌خواد توی لاک خودمون باشیم، روزهایی که می‌خوایم بی‌خیال کل دنیا بشیم. این باعث نمی‌شه آدم‌های بدی باشیم. برای هر آدمی پیش می‌آد. زمان هم مثل همیشه می‌گذره. این یه لحظه وسط یک ماه، اصلاً چیز بزرگی نیست.»
fateme.notes
می‌خوام تصور کنم از اول فقط یه بابا داشتم و هیچ‌وقت مامان نداشتم.» «اما مامان داشتی.» «می‌دونم.» هالی اخم کرد و با سردرگمی پرسید: «دلت می‌خواد حتی همون خاطره‌های کمرنگی رو هم که ازش داری فراموش کنی؟» «این‌جوری که تو می‌گی نیست. دلم نمی‌خواد هر وقت به این موضوع فکر می‌کنم، ناراحت و عصبی بشم. فقط می‌خوام به خاطره‌های خوب فکر کنم.» هالی گفت: «اگه این‌جوریه، باید بخشش بخوای، نه فراموشی.»
کتاب خوان معرکه
وقتی از عمو پرسیدم نکتهٔ اخلاقی داستان چه بود، گفت: «نکتهٔ اخلاقی نداشت، فقط یه پایان خوش داشت.»
کتاب خوان معرکه
خانم لاورن گفت: «باید هر روز از خودمون بپرسیم اگه بدترین اتفاق جهان بیفته، آیا کمک می‌کنم کس دیگه‌ای در امان بمونه؟ می‌تونم خودم رو پناهگاهی کنم برای یکی که بهم نیاز داره؟» بعد گفت: «می‌خوام هر کدوم از شما به همدیگه بگین: من پناه تو خواهم بود.»
Zynb
هنوز استبان را نمی‌شناختم. راستش، غیر از هالی هیچ‌کس را نمی‌شناختم، ولی دلم می‌خواست بروم سمتش و محکم بغلش کنم. برایم مهم نبود چقدر خیس است، هیچ‌کس هیچ‌وقت نباید این‌قدر غمگین باشد.
Zynb
درخت عرعر؛ «درختِ بهشت». خانم لاورن این را یادمان داد. همان درختی است که دختر توی کتاب درختی در بروکلین بزرگ می‌شود از روی پله‌های اضطراری دیدش. نکته‌ای که دربارهٔ این درخت وجود دارد این است که همه‌جا می‌تواند رشد کند و همین‌طور بزرگ و بزرگ‌تر شود. توی داستان، درخت استعاره بود از این‌که حتی وقتی همه چیز برای همهٔ شخصیت‌های داستان واقعاً سخت می‌شد، درخت همچنان رشد می‌کرد و بزرگ می‌شد؛ حتی وقتی پدر مُرد و مادر مجبور شد برای پول درآوردن کف خانه‌ها را بسابد و بسابد، حتی وقتی چند روز بود بچه‌ها چیزی نداشتند بخورند و خانه سرد بود. شخصیت اصلی کتاب، فرانسیس، مثل همان درخت بود. خانم لاورن گفت همهٔ ما (استبان، تیاگو، هالی، اماری، اشتون و حتی من) مثل همان درختیم.
mani
«دوست داشتن چیزهای آشنا ایرادی نداره، ولی از چیزهای ناآشنا هم نباید ترسید و در ضمن ازشون نباید دوری هم کرد.»
fateme.notes
فقط می‌خواهم بگویم که همدیگر را پناه دهیم، حتی غریبه‌ها را، هر روز.
حسین علیزاده
اشتون گفت: «من که واقعاً نمی‌فهمم واسه چی داریم می‌ریم یه کلاس دیگه، تازه اون‌هم تنهایی.»
کتاب خوان معرکه

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد