یون فوسه میگوید: «شعر گفتن یعنی گوش سپردن ... نهاینکه بخواهی طرحی نو در اندازی، سرودن یعنی سخن گفتن از امری که از قبل هم موجود است __برای همین هم هست که وقتی آدم شعری معرکه میخواند اغلب این حس را دارد که “قبلاً هم این را تجربه کردهام، منتها هیچگاه آن را بروز ندادهام.”»
Baseer Koushan
از خواندن، حس کردن، و فکر کردن در سکوت حظ میبرم چون همان حسی را میدهد که در طبیعت، رختخواب، یا به وقت خواندن دارم __تجربیاتی که به وقت جوانی تصور میکردم خیلی منحصربهفردند. اما حالا میبینم آنقدرها هم نامعمول نبودهاند. دنیا در یک لحظه از نظر دور، و سکوت و آرامش حکمفرما میشود. به باور من، ما همه این احساسها را به درجات و طرق مختلف تجربه میکنیم که بهنظرم خیلی ارزشِ پروراندن دارند. گاهی تکهسنگی خزهپوش از پای کوه میآورم و روی پیشخان آشپزخانه یا در اتاق نشیمن میگذارم تا یادآور آن تجربهها و سفرها باشد. گاهی آن تکهسنگهای زیبا را هدیه میدهم. همیشه هم تکهسنگی در دفتر کارم نگه میدارم.
Baseer Koushan
یک روز صبح زود، هلبرگ راهنمای گروهی از راهپیمایان از کلبهٔ کوهستانی معروفِ فینسِهیتا شد. آفتاب تابستانی داشت دوباره راهش را پیدا میکرد و زمستان دیگر کمکم رخت برمیبست. همهچیز اینور و آنور رنگی نو یافته بود. اوضاع و احوال عالی بود، اما هلبرگ، بهجای آنکه از آن حرف بزند، شروع کرد به پخش کردن چند تکه کاغذ میان افراد که رویش نوشته بود: «بله، واقعاً معرکهست.»
ویتگنشتاین فقط تا حدی از «منع سخن گفتن از امر ناگفتنی» تبعیت کرد. او موضوع ساکت ماندن را مسکوت نگذاشت که هیچ، اغلب از آن حرف هم میزد. هلبرگ در این زمینه از ویتگنشتاین هم فراتر رفت. فقط در سکوت ماند.
Baseer Koushan
«دربارهٔ آنچه نمیتوان از آن سخن گفت باید سکوت کرد» آخرین جملهٔ ویتگنشتاین در رسالهٔ منطقی_فلسفی (۱۱) است.
Baseer Koushan
هیچوقت بافندگی نکردهام، اما وقتی میبینم کسانی چیزی میبافند، تصور میکنم آنها هم به همان آرامش درونی رسیدهاند که من در سفرهای اکتشافیام به دست آوردهام، حتی اگر فضای اطرافشان آنقدرها آرام نباشد.
الهام مولوی