بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان شهریار | صفحه ۸۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان شهریار

بریده‌هایی از کتاب دیوان شهریار

انتشارات:طاقچه
امتیاز:
۴.۶از ۷۶۸ رأی
۴٫۶
(۷۶۸)
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند شرح خزان دل به زبان نگاهش است
farimah
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را
sarah khaleghpoor
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوس
کاربر ۲۲۲۱۴۹۳
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
کاربر ۲۲۳۹۰۴۰
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت چه شبهایی که چون سایه
کاربر ۲۲۳۹۰۴۰
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
کاربر ۲۲۳۹۰۴۰
اشک روشنگر چشم است ولیکن نه چنان که چراغ دل افروخته خاموش کنیم خون دل ریخته ترک نگهی کو رستم تا ز توران طلب خون سیاووش کنیم
مبینا
ملت غمی اولسا ، بو جوجوقلار چؤپه دؤنمه ز اربابلاریمیزدان دا قارینلار طبیل اولماز
masdulux
غزل شمارهٔ ۲۱ - یکشب با قمر از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
rasool
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
زهرا صادقی
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
elmira
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
yosra alvannassari
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی
F N
هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی پیاده گر به خط مستقیم شاه من است نگاه من نتواند جمال جانان جست جمال اوست که جوینده نگاه من است من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است
behzad palizvan
به چاه گور دگر منعکس شود فریاد چه جای داد که بیداد میرسد ما را تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر علی و آل به امداد میرسد ما را
م.ح.م.د.م.ه.د.ی
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
همای رحمت
تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر علی و آل به امداد میرسد ما را
دینا
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها مستم از ساغر خون جگر آشامیها بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت شادکامم دگر از الفت ناکامیها
negin
به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم
|قافیه باران|
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
|قافیه باران|

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان