بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان شهریار | صفحه ۵۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان شهریار

بریده‌هایی از کتاب دیوان شهریار

انتشارات:طاقچه
امتیاز:
۴.۶از ۷۷۲ رأی
۴٫۶
(۷۷۲)
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
eli
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست
صابر
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
صابر
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
eli
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
کاربر ۲۲۲۱۴۹۳
کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
Mithrandir
خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر از خواب برآرم که نبینند به خوابت
Mithrandir
کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
parisa
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
parisa
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
زهرا بی اذیت
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
مبینا
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران
مبینا
بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود دیشب که ساز داشت سرسازگاریم شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد چشمی نماند شاهد شب زنده داریم
مبینا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
•♡zhr♡•
لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما نشود یار کسی تا نشود بار کسی گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
saber
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
ادریس
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
نیلوفر
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
yosra alvannassari
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
خورشیدِ تاریک"
با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان من بیش از این اسیر زندان تن نباشم بیژن به چاه دیو و چشم منیژه گریان گر غیرتم نجوشد پس تهمتن نباشم
مبینا

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان