بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب غروب فاطمی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب غروب فاطمی اثر محمدرضا انصاری

بریده‌هایی از کتاب غروب فاطمی

امتیاز:
۴.۷از ۱۰ رأی
۴٫۷
(۱۰)
ندای فاطمی فدک اما این ماجرا پایان نداشت! باید چراغی ابدی بر سر درِ باغ فدک نصب می‌گردید: درخششی با صدای فاطمی! آن روز فرا رسید... بانوی عصمت با گام‌هایی همچون رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به سوی مسجد می‌آمد تا محاکمه تاریخی غاصبان ولایت را بر بلندای تاریخ ثبت کند. ازدحام مردم در مسجد دیدنی بود: یک سو مردان و سوی دیگر بانوان همراه با دختر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پشت پرده. صدای سوزناک فاطمه علیهاالسلام می‌آمد! ندایی که سخن از مظلومیت ولایت و حق غدیر داشت اینگونه آغاز شد:
😍Mobina😍
چرا باید صاحب غدیر حق خویش را یادآور شود؟ مگر نبودند و نشنیدند سخنان وحی را که علی علیه‌السلام را امیر مردم اعلام فرمود؟
چڪاوڪ
آنجا بود که عمر سیدة النساء علیهاالسلام را با لحنی تمسخرآمیز خطاب کرد و گفت: «ما را با زنان چه کار است»!!
Maryam Bagheri
امیرالمؤمنین علیه‌السلام وصیت‌ها را قبول کرد و فرمود: ای دختر عمو، من نیز سه خواسته از تو دارم که می‌خواهم قبول کنی: اول آنکه اگر از سوی من نسبت به تو کوتاهی شده عفو کنی. دوم آنکه وقتی پدرت را ملاقات کردی از من به او سلام برسانی و تحیت مرا به او ابلاغ کنی. سوم آنکه هنگامی که نزد پدر رفتی شکایت مرا به او نکنی.
sadeghi
برای آنکه بی‌حیایی آنان را به دنیا نشان دهد هر روز دست امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را می‌گرفت و از خانه خارج می‌شد و با عبور از بقیع، زیر درختی که بیرون از مدینه بود می‌نشست و می‌گریست و شب همراه همسرش به خانه بازمی‌گشت. اما سقیفه دست‌بردار نبود! پس از چند روز آن درخت را قطع کردند و حضرت زیر آفتاب نشست و گریست. امیرالمؤمنین علیه‌السلام به جای آن درخت، سایبانی از شاخه‌های نخل برای حضرت زهرا علیهاالسلام ساخت و آنجا را «بیت الاحزان» نام نهاد، تا عملاً پاسخ این هتاکی را داده باشد.
sadeghi
در همان لحظات امیرالمؤمنین علیه‌السلام با چشمانی سرخ از غضب فورا به طرف درِ خانه آمد و ابتدا عبای خود را روی همسرش انداخت و او را به سینه چسبانید و با صدای بلند خطاب به فضه فرمود: نزد بانویت بیا که از فشار و ضربتِ در فرزندش کشته شد. بدن محسن را در انتهای خانه دفن کن که به جدش ملحق می‌شود و نزد او شکایت خواهد کرد. فضه آمد و امیرالمؤمنین علیه‌السلام بانو را به او سپرد تا خود سراغ مهاجمین رود. فضه آن حضرت را از کنار درِ آتش گرفته به داخل خانه برد تا به حال او رسیدگی کند.
sadeghi
هزار و اندی سال منتظریم او بیاید، تا با ظهورش قاتلان مادر را به محاکمه کشاند؛ اولین محاکمه برای آغاز عدالت جهانی. همچنان منتظریم، یابن الحسن!
سپیده دم اندیشه
عمر و یارانش بدون اعتنا به ندای فاطمی، امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به طرف مسجد می‌کشیدند. در این حال حضرت زهرا علیهاالسلام، مولای غدیر را گرفته بود و می‌کشید و آنان نمی‌توانستند بر ممانعت حضرت غلبه کنند. اینجا بود که عداوت با آل محمد علیهم‌السلام در وحشیانه‌ترین گونه آن ظاهر شد. عمر شمشیرِ خالد را گرفت و سه بار با غلاف آن بر کتف حضرت زهرا علیهاالسلام زد به طوری که آن‌حضرت را مجروح کرد و خون جاری شد، ولی فاطمه علیهاالسلام همسرش را رها نکرد.
sadeghi
عده‌ای که فراریان میدان جنگ بودند با شمشیرهایشان به امیرالمؤمنین علیه‌السلام حمله‌ور شدند و حضرت را در میان گرفتند و طناب سیاهی بر گردن او انداختند! عمر جلو آمد و به فاتح خیبر گفت: «برخیز تا برای بیعت با ابوبکر برویم»، اما حضرت ابا کرد. عمر دست حضرت را گرفت و گفت: «برخیز». اما حضرت برنخاست. آنجا بود که اهل سقیفه با طنابی که بر گردن امیرالمؤمنین علیه‌السلام انداخته بودند آن حضرت را کشان کشان بردند...!
sadeghi
کم کم آتش به این سوی درِ خانه رسید در حالی که شعله می‌کشید و حرارت آن بر بدن و صورتِ آسمانیِ سیدة النساء علیهاالسلام می‌خورد. ناگهان عمر چنان با لگد به درِ نیم سوخته زد که آن را شکست و از جا کند! پیش از آنکه حضرت زهرا علیهاالسلام بتواند کنار برود، در با تمام سنگینی بر روی آن حضرت افتاد. در این حال فاطمه علیهاالسلام بین در و دیوار قرار گرفت و بر همه بدن آن بانوی باردار آسیب رسید. با شکستن در عمر بی‌محابا وارد خانه شد، و در حالی که حضرت زهرا علیهاالسلام بین در و دیوار بود بار دیگر با محکم‌ترین لگد به در زد. سپس چنان در را بر روی حضرت زهرا علیهاالسلام فشار داد که آسمان‌ها تیره و تار شد!
sadeghi

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان