جلد دفترچه نوشته است. نوشته: برای گریسی؛ به امید اینکه این دفترچه آنقدری بزرگ باشد که بتواند قلب بیقرارت را تسکین بدهد. او همیشه میگوید که من تندی و تیزی شخصیتم چنان است که احتمالاً روزی چشمان یکی را کور خواهد کرد. منظورش را درست نمیفهمم؛ مادرم کمی مبهم و شاعرانه حرف میزند. او زمانی یک نوازندهٔ ویولن حرفهای بود. مادرم گفت این دفترچهٔ خاطرات را به این دلیل به من داده که نیاز دارم تندوتیزیام را در جایی تخلیه کنم؛ میگوید اینکه بنشینم و احساساتم را توی یک دفتر بنویسم، بهتر از این است که کل روز به روشهای مختلف اذیت و آزار میلی فکر کنم. تا این لحظه فقط توانستهام شش صفحه بنویسم و حدود یک ساعت است که اینجا نشستهام و فکر میکنم. در واقع قرار بود تکلیف مدرسهام را انجام بدهم، اما تاحالا که کتاب غولها، دریانوردان و عمو سَم: یک تاریخ آمریکایی، بهطرز غیرقابل تحملی کسلکننده بودهاند.
melina
و من عاشق میلی هستم و دلم برایش تنگ شده است. همهاش همین است.
واقعاً.
برای همیشه.
بدرود.
کاربر ۴۸۱۵۵۰۷
حالا، ما واقعاً رفتهایم.
Dr mohamad
من هرگز اینجا نبودم.
Dr mohamad
مادرم لابد میگوید من فقط دنبال دردسر میگردم؛ که البته معمولاً بهطرز عجیبوغریبی همینطور است.
Dr mohamad
مرتب به خودم میگویم نگران نباش؛ اما انگار هربار که چنین چیزی به خودت میگویی، دهبار بیشتر نگران میشوی.
کاربر ۵۷۸۸۱۲۰
«کیهان نهتنها از چیزی که ما فکر میکنیم، عجیبتر است، بلکه حتی عجیبتر از چیزی است که ما توانایی فکر کردن به آن را داریم.»
A.zainab
در آن لحظه بود که فهمیدم حتی اگر هیچوقت غمِ از دست دادن میلی را فراموش نکنیم، بازهم در کنار هم خواهیم بود؛ بازهم یک خانواده خواهیم بود. او هنوز کنار ما بود.
A.zainab
برایم سؤال است که یعنی همیشه همینطور پیش میرود؟ مرتب بزرگتر میشویم و تغییر میکنیم و از کارهای احمقانهٔ گذشتهمان شرمسار میشویم؟
A.zainab
هرچه ابعاد بیشتری از طبیعت وحشی را میبینم، بیشتر فکر میکنم که ما - انسانها، حیوانها و حتی جنگلها - از هم جدانشدنی هستیم.
A.zainab