بریدههایی از کتاب متفکران بزرگ
۴٫۱
(۵۹)
۳. به لوکس بودن زیادی اعتقاد داریم
رویای ما تجملات است: خانهٔ زیبا، اتاقهای شیک و چشم اندازهای دلپذیر. دربارهٔ سفر به مناطق باصفا رویا میبافیم، جایی که میتوانیم استراحت کنیم و دیگران به ما سرویس بدهند...
اما اپیکور با این آرزوهای ما مخالف بود. او باور داشت آنچه در پسِ فانتزی تجمل به دنبالش هستیم، آرامش است. اما آرامش صرفاً از طریق تغییر چشم انداز و مالکیت یک عمارت دلپذیر ممکن نمیشود.
آرامش یک کیفیت درونی است که نتیجهٔ تحلیل است: آرامش زمانی به دست میآید که در دغدغههایمان غرق شویم و آنها را به درستی بفهمیم. بنابراین، به زمان کافی برای خواندن، نوشتن و بیش از همه حمایت مستمر یک شنوندهٔ خوب نیاز داریم: یک شخص همدل، مهربان و باهوش که در زمانهٔ اپیکور فیلسوف بود و امروزه به آن درمانگر میگوییم
محمدرضا
۲. فکر میکنیم به پول زیاد نیاز داریم
آن زمان، مثل امروز، مردم فکر و ذکرشان درگیر کار بود و شهوتِ پول و تعریف و تمجید محرک آنها بود. اما اپیکور به دشواریهای کار تأکید میکرد: حسادت، غیبت یا زیرآب زنی و جاه طلبیهای ناکام مانده.
اپیکور باور داشت کار زمانی رضایت بخش میشود ــ حال چه تنها کار کنیم و چه در گروههای کوچک ــ و معنادار به نظر میرسد که حس میکنیم به نوعی به دیگران کمک میکنیم یا کاری میکنیم که جهان را جای بهتری میکند. پول یا پرستیژ آن چیزی نیست که واقعاً به دنبالش هستیم؛ آنچه میخواهیم حس شکوفا شدن از طریق کار است.
محمدرضا
اپیکور میدید که سعادت و عشق (چه رسد به ازدواج) تقریباً هرگز همراه نیستند. حسادت، سوء تفاهم و تلخی بسیاری در عشق وجود دارد. سکس پیچیده و به ندرت با عاطفه در پیوند است. اپیکور نتیجه گرفت بهتر است زیاد روی رابطههای عاشقانه حساب باز نکنیم. در مقابل، به این نکته اشاره کرد که اغلب دوستیها بسیار ارزشمند هستند: در دوستی مؤدبایم، به دنبال تفاهمایم، تمسخر یا سرزنش نمیکنیم و انحصارطلب نیستیم. اما مشکل اینجا است که دوستانمان را به قدر کافی نمیبینیم. اجازه میدهیم کار و خانواده اولویت پیدا کنند. وقت کم میآوریم. دوستانمان از ما دور میشوند.
محمدرضا
سنکا میگوید: «برای کاهش نگرانی، باید فرض کنید چیزی که از وقوع آن میترسید، واقعاً «قرار است» اتفاق بیفتد». سنکا خطاب به دوستی که با ترسِ به زندان افتادن در عذاب بود بی تعارف نوشت: «کسی که هستی را به درستی درک کرده همیشه میتواند زندان را تحمل کند.»
رواقیون پیشنهاد میکنند که اوقاتی در روز را به تمرین بدترین سناریوهای ممکن اختصاص دهیم. مثلاً، یک هفته در سال فقط نان بیات بخوریم و کف آشپزخانه فقط با یک ملافه بخوابیم، در این صورت دیگر فکر اخراج شدن از کار و به زندان افتادن آنقدر اذیتمان نمیکند.
به این ترتیب، آنطور که مارکوس میگوید میفهمیم که: «برای شاد زندگی کردن، به چیزهای بسیار اندکی نیاز داریم».
یک رواقی خوب، هر روز صبح «پیش اندیشی» میکند: پیش اندیشی دربارهٔ همهٔ اتفاقات وحشتناکی که ممکن است در ساعات پیش رو اتفاق بیفتد.
محمدرضا
تراژدی به ما یادآوری میکند که امور وحشتناک میتواند برای انسانهای محترم از جمله خودمان رخ دهد. یک ضعف کوچک میتواند به از هم پاشیدن کل زندگی منجر شود. بنابراین، باید شفقت و ترحم بیشتری نسبت به کسانی داشته باشیم که اقداماتشان به نحو فاجعه آمیزی غلط از آب در آمده است. لازم است این حقایق خطیر را به طور جمعی به کرات بیاموزیم. از منظر ارسطو وظیفهٔ هنر این است که این حقایق عمیق دربارهٔ زندگی را در اذهان ما جا بیندازد.
محمدرضا
ما به سانسور نیاز داریم
امروزه سانسور ما را عصبی میکند. اما افلاطون نگران آزادی از نوع غلط آن بود: آتن حراجِ بدترین ایدهفروشان بود. مفاهیم دینی جنون آمیز و به ظاهر مطلوب، اما خطرناک، توده را جلب میکرد و آتن را به حکومتهای ویرانگر و جنگهای بیجهت (از جمله حملهٔ شوم به اسپارت) میکشاند.
محمدرضا
پیش از افلاطون، هیچ کس این پرسش اساسی را نپرسیده بود: چرا ما چیزهای زیبا را دوست داریم؟ او دلیلی جذاب پیدا کرد: ما در این چیزهای زیبا جزئی از «خیر» را شناسایی میکنیم.
خیرهای زیادی وجود دارد که ما سودایِ داشتن آنها را داریم: مهربانی، وقار، هماهنگی، توازن، آرامش، قدرت، احترام. اینها ویژگیهای انسانی هستند. اما آنها کیفیاتی در اشیا هم هستند. ما زمانی تحریک و هیجان زده میشویم که در اشیا ویژگیهایی مییابیم که نیازمند آنهاییم اما جایشان در زندگی ما خالیست.
محمدرضا
افلاطون به کرات در طول ۳۶ کتابی که نوشت، نشان داد که این فهم عرفی گرفتار خطاها، پیشداوری و خرافه است. ایدههای عرفی دربارهٔ عشق، شهرت، پول یا خیر به سادگی در برابر عقل تاب نمیآورند.
افلاطون این را هم در نظر داشت که مردم چقدر به خود میبالند که غریزه یا شورمندیهایشان آنها را هدایت میکند (یعنی پریدن به دامن تصمیمات صرفاً بر پایهٔ «آنچه احساس میکنند»). او این وضع را شبیه این میدانست که اختیار خود را به دستهای اسبِ چشم بستهٔ وحشی بسپاریم.
با اینکه فروید به اذعان آن به خود میبالید، افلاطون بود که مبدع درمان بود. مُصر بر اینکه یاد بگیریم همهٔ افکار و احساساتمان را به عقل واگذار کنیم. همانطور که افلاطون به کرات نوشت، ذات فلسفه به این فرمان ختم میشود:
ــ «خود را بشناس».
محمدرضا
«اگر گناهی علیه زندگی باشد، احتمالاً این نیست که از امید به زندگی دیگر ناامید باشیم، بلکه فرار کردن از اصالت عمیق همین زندگی است».
rain_88
ما فقط زمانی از زندگی کردن برای دیگران دست میکشیم که میفهمیم دیگران نمیتوانند از نیستی نجاتمان دهند؛ آن موقع است که از نگرانی دربارهٔ اینکه دیگران چه فکر میکنند دست بر میداریم و از اختصاص دادن بخش عمدهٔ زندگی و انرژیمان برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران دست میکشیم؛ دیگرانی که اساساً برای ما اهمیتی قائل نیستند. «اضطرابِ» «نیستی» هرچند آزاردهنده است اما میتواند نجاتمان دهد: آمادگی به سوی مرگ Sein-Zum-Tode راهی به سوی زندگی است.
rain_88
یک ارتباط خوب باید به این معنا باشد که ما دیگری را دقیقاً آنطور که هست دوست نداشته باشیم. عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آنها است که نسخهٔ بهتری از خودشان باشند ــ و گذارهای طوفانیای که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند ــ و در عین حال آنها هم از تلاششان برای ارتقای ما دست نکشند.
rain_88
فراموش کردهایم که زندهایم
amir_abbas
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
قیمت:
۱۶۹,۰۰۰
۸۴,۵۰۰۵۰%
تومان