بریدههایی از کتاب متفکران بزرگ
۴٫۱
(۵۵)
سنکا میگوید: «برای کاهش نگرانی، باید فرض کنید چیزی که از وقوع آن میترسید، واقعاً «قرار است» اتفاق بیفتد». سنکا خطاب به دوستی که با ترسِ به زندان افتادن در عذاب بود بی تعارف نوشت: «کسی که هستی را به درستی درک کرده همیشه میتواند زندان را تحمل کند.»
رواقیون پیشنهاد میکنند که اوقاتی در روز را به تمرین بدترین سناریوهای ممکن اختصاص دهیم. مثلاً، یک هفته در سال فقط نان بیات بخوریم و کف آشپزخانه فقط با یک ملافه بخوابیم، در این صورت دیگر فکر اخراج شدن از کار و به زندان افتادن آنقدر اذیتمان نمیکند.
به این ترتیب، آنطور که مارکوس میگوید میفهمیم که: «برای شاد زندگی کردن، به چیزهای بسیار اندکی نیاز داریم».
یک رواقی خوب، هر روز صبح «پیش اندیشی» میکند: پیش اندیشی دربارهٔ همهٔ اتفاقات وحشتناکی که ممکن است در ساعات پیش رو اتفاق بیفتد.
محمدرضا
تراژدی به ما یادآوری میکند که امور وحشتناک میتواند برای انسانهای محترم از جمله خودمان رخ دهد. یک ضعف کوچک میتواند به از هم پاشیدن کل زندگی منجر شود. بنابراین، باید شفقت و ترحم بیشتری نسبت به کسانی داشته باشیم که اقداماتشان به نحو فاجعه آمیزی غلط از آب در آمده است. لازم است این حقایق خطیر را به طور جمعی به کرات بیاموزیم. از منظر ارسطو وظیفهٔ هنر این است که این حقایق عمیق دربارهٔ زندگی را در اذهان ما جا بیندازد.
محمدرضا
ما به سانسور نیاز داریم
امروزه سانسور ما را عصبی میکند. اما افلاطون نگران آزادی از نوع غلط آن بود: آتن حراجِ بدترین ایدهفروشان بود. مفاهیم دینی جنون آمیز و به ظاهر مطلوب، اما خطرناک، توده را جلب میکرد و آتن را به حکومتهای ویرانگر و جنگهای بیجهت (از جمله حملهٔ شوم به اسپارت) میکشاند.
محمدرضا
پیش از افلاطون، هیچ کس این پرسش اساسی را نپرسیده بود: چرا ما چیزهای زیبا را دوست داریم؟ او دلیلی جذاب پیدا کرد: ما در این چیزهای زیبا جزئی از «خیر» را شناسایی میکنیم.
خیرهای زیادی وجود دارد که ما سودایِ داشتن آنها را داریم: مهربانی، وقار، هماهنگی، توازن، آرامش، قدرت، احترام. اینها ویژگیهای انسانی هستند. اما آنها کیفیاتی در اشیا هم هستند. ما زمانی تحریک و هیجان زده میشویم که در اشیا ویژگیهایی مییابیم که نیازمند آنهاییم اما جایشان در زندگی ما خالیست.
محمدرضا
افلاطون به کرات در طول ۳۶ کتابی که نوشت، نشان داد که این فهم عرفی گرفتار خطاها، پیشداوری و خرافه است. ایدههای عرفی دربارهٔ عشق، شهرت، پول یا خیر به سادگی در برابر عقل تاب نمیآورند.
افلاطون این را هم در نظر داشت که مردم چقدر به خود میبالند که غریزه یا شورمندیهایشان آنها را هدایت میکند (یعنی پریدن به دامن تصمیمات صرفاً بر پایهٔ «آنچه احساس میکنند»). او این وضع را شبیه این میدانست که اختیار خود را به دستهای اسبِ چشم بستهٔ وحشی بسپاریم.
با اینکه فروید به اذعان آن به خود میبالید، افلاطون بود که مبدع درمان بود. مُصر بر اینکه یاد بگیریم همهٔ افکار و احساساتمان را به عقل واگذار کنیم. همانطور که افلاطون به کرات نوشت، ذات فلسفه به این فرمان ختم میشود:
ــ «خود را بشناس».
محمدرضا
«اگر گناهی علیه زندگی باشد، احتمالاً این نیست که از امید به زندگی دیگر ناامید باشیم، بلکه فرار کردن از اصالت عمیق همین زندگی است».
rain_88
ما فقط زمانی از زندگی کردن برای دیگران دست میکشیم که میفهمیم دیگران نمیتوانند از نیستی نجاتمان دهند؛ آن موقع است که از نگرانی دربارهٔ اینکه دیگران چه فکر میکنند دست بر میداریم و از اختصاص دادن بخش عمدهٔ زندگی و انرژیمان برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران دست میکشیم؛ دیگرانی که اساساً برای ما اهمیتی قائل نیستند. «اضطرابِ» «نیستی» هرچند آزاردهنده است اما میتواند نجاتمان دهد: آمادگی به سوی مرگ Sein-Zum-Tode راهی به سوی زندگی است.
rain_88
یک ارتباط خوب باید به این معنا باشد که ما دیگری را دقیقاً آنطور که هست دوست نداشته باشیم. عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آنها است که نسخهٔ بهتری از خودشان باشند ــ و گذارهای طوفانیای که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند ــ و در عین حال آنها هم از تلاششان برای ارتقای ما دست نکشند.
rain_88
فراموش کردهایم که زندهایم
amir_abbas
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
قیمت:
۷۱,۵۰۰
۳۵,۷۵۰۵۰%
تومان