بریدههایی از کتاب نیمدانگ پیونگیانگ
۴٫۲
(۹۶۷)
در راه هیچ خبری از تغییر چهرهٔ مردم نمیبینیم. دریغ از یک لبخند، چه رصد به شادمانی و پایکوبی...
avghh
در نمونهٔ کرهٔ شمالی، تحریم باعث حذف ارتباطات میشود و حذف ارتباطات یعنی نشنیدن صداهای دیگر و ورود به تک صدایی. تکصدایی در دورهٔ طولانی عادت میشود و احساس عدمِ آزادی را از بین میبرد...
ترس از گرسنهگی آرام آرام مشکلِ اول میشود و نیازهای دیگر مثل آزادی را از اولویت میاندازد.
تقریباً همین فرآیند را در ایران، ترس از عدم امنیت باعث میشود...
پس در همچه شرایطی باز هم پادزهر، ارتباطات وسیع است چه در داخل و چه در فضای بینالملل... و در این میان بایستی در شرایط تحریم، همواره با تکصدایی مبارزه کرد...
مصطفی پندار
تفاوتها امروز در جاده و اتومبیل و ساختمان نیست. اینها دیگر در همهجای دنیا دارند شبیه به هم میشوند. امروز تفاوتها برمیگردد به نحوهٔ زندهگیِ آدمها، شادیشان، رضایتشان از زندهگی
بابایِ نهال
همه با هم یک کار را تکرار میکنند... همیشه هم جشنی در همان نزدیکیها هست. جشن تولد جناب اون و پدر و پدربزرگش، جشن پیروزی بر امریکا، جشن استقلال، جشن روزی که ناوچهٔ جاسوس امریکایی را گرفتیم...
کاربر ۲۸۱۰۲۹۴
علی معلم دامغانی زمانی سروده بود که
شهد سمرقندیان به قند فروشند
دانگی از این روستا به چند فروشند؟
و ما حالا گرفتار فهم نیمدانگ پیونگیانگ هستیم! هراسان که کلد نودل را گلد نودل فهم نکنیم!
م رشوند
دیگر برای انسان ایرانی مهم نبود که مثلاً آیا حکم حجاب میتواند حکومتی باشد یا نه؟ حجاب اجباری است یا اختیاری؟ مسأله پیشینی بود. مهم این بود که حکومت در خواستهٔ خود، یعنی حجاب اجباری، فارغ از درستی یا نادرستی، ناکارآمد بوده است.
این تغییر جنسِ سؤال از «آیندهنگر» به «نگران» و از آیندهساز به مضطرب آشکارکنندهٔ آبستنی است. این انسان ایرانی آبستن تغییراتی است و این تغییرات دوباره سؤالات تازهتر خواهد آفرید...
م رشوند
توضیح میدهم که برای تکمیل نوشتهام به چهار مشاهدهٔ واقعی از شهر نیازمندم: اول حضور و بازدید از یکی از مجتمعهای مسکونی در شهر و روستا به صورت عادی، دوم حضور در یک مراسم ازدواج، سوم حضور در یک مراسم فوت و چهارم حضور در یک بیمارستان و گزارش نوع مواجهه با تولد فرزند... بدیهی است در زندهگی انسانی چیزی مهمتر از چهار موضوع فوق وجود ندارد! به او میگویم که زندهگی، تولد دارد و ازدواج و مرگ... میپسندد.
م رشوند
با رفتن به باغ وحش میفهمم که همهٔ این بازدیدها برای پر کردن وقت است. طبیعتاً گردشگر یا حتا گروه سیاسی، نباید وقت آزاد داشته باشد. نباید بتواند تصمیم بگیرد و مختار باشد. باید چنان وقتش پر شود که هوس چیز دیگری نکند.
zahra.n
آمد و هنوز شروع نکرده بود که گربه را دم حجله کشتم که اصلاً ماه مبارک سفر نمیروم. از آن «اصلاً» هایی که هفت هشت مثال نقضش را همان موقع به یاد آوردم. حسین توضیح داد که سفر، هفتهٔ آخر ماه مبارک است و کراهت ندارد و شاید فقط شب بیست و سوم را از دست بدهی. جامهٔ تقوا اتو کردم و استغفرالله غلیظی به صورت نقطهزن فرستادم سمتش.
zahra.n
به من اگر بود فتوا میدادم که هر ایرانی موظف است با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آنها را به خانهٔ خود دعوت کند... و این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی، یعنی رابطه با دویست و چهل میلیون غیرایرانی.
کتابدوست
دیگر برای انسان ایرانی مهم نبود که مثلاً آیا حکم حجاب میتواند حکومتی باشد یا نه؟ حجاب اجباری است یا اختیاری؟ مسأله پیشینی بود. مهم این بود که حکومت در خواستهٔ خود، یعنی حجاب اجباری، فارغ از درستی یا نادرستی، ناکارآمد بوده
Mary
آزادی با احساس آزادی متفاوت است؛ همانگونه که استبداد با احساسِ استبداد.
Mary
این تغییر جنسِ سؤال از «آیندهنگر» به «نگران» و از آیندهساز به مضطرب آشکارکنندهٔ آبستنی است.
Mary
نکتهٔ جالب این بود که تراز تجاری سعودی و کرهٔ شمالی بالاتر از مبادلات ایران و کرهٔ شمالی بود. دلیل آن نیز صادرات نیروی کار اجباری کرهٔ شمالی بود. کرهٔ شمالی کارگران را به جایی میفرستد که آزادیهای محدود داشته باشند و با مردم کشور مقصد مراوده نداشته باشند، گروههای واقعی حقوق بشریِ مردمی در آن فعال نباشند، و کجا بهتر از کمپهای نفتی در صحاری سعودی!
MASOUMEH KHAKI
به من اگر بود فتوا میدادم که هر ایرانی موظف است با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آنها را به خانهٔ خود دعوت کند... و این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی، یعنی رابطه با دویست و چهل میلیون غیرایرانی.
ahya
با کلی ترس و لرز از راهپلهٔ یشمی بالا میرویم. مجتبا میگوید:
ــ کفشها را در بیاوریم و زیر بغل بگیریم! بد نباشد اینجوری!!
البته این افتخار به سنگِ یشم یعنی هنوز در ساخت و ساز ماندهاند؛ دورهٔ ماقبل صنعتی. بعدتر تازه نوبت این میشود که به دستگاهها و صنعت افتخار کنند. مثل ما که در دورهٔ صنعتی فروماندهایم. و روزی خواهد رسید که همه بفهمیم فقط باید راجع به روابط انسانها صحبت کنیم... این یعنی ورود به دورهٔ جدید... آنجا جایی است که باید کفشها را در آورد...
علی نورا
ــ صدا را با گوش نمیشنوی... صدا را با اعصاب نخاعی میشنوی... امواج صدا نه از هوا که از یخ جامد به بدنت میرسد... از وسط دو شقه میشوی...
سر تکان میدهد. میگویم:
ــ این صدای فروپاشی است. در هر جامعهای که گسل باشد، تلاش کن یک پا را این سمت گسل بگذاری و پای دیگر را آن سمت... بعد ورجه ورجه کن... اگر صدایی در ستونِ فقراتت شنیدی، یعنی وحشت... همهٔ ترکها فعال میشوند و گسل درست میکنند...
سیدموسوی میخندد:
ــ پیونگیانگ را میگویی؟
ــ نه من اینجا گسلی نمیبینم... ترکها را هم با تست اولتراسونیک باید دید.
علی نورا
دیگر برای انسان ایرانی مهم نبود که مثلاً آیا حکم حجاب میتواند حکومتی باشد یا نه؟ حجاب اجباری است یا اختیاری؟ مسأله پیشینی بود. مهم این بود که حکومت در خواستهٔ خود، یعنی حجاب اجباری، فارغ از درستی یا نادرستی، ناکارآمد بوده است.
علی جعفری خرمی
حالا دوستان ناراحت میشوند که چرا آنها متوجه نشدهاند که ای دی اف هیچ ربطی به شبکهٔ تلفن همراه ندارد و شبکهٔ آزاد در محیط نظامی چرت است و عمراً اگر سیمکارت وصل شود در پیونگیانگ و...
سیدمجتبا یکهو جیغ میکشد:
ــ خالیبندیست!! خالیبندیست. زنگ گوشی را از روی پخش صوت گوشی پخش کرد...
کم مانده است همسفران متشخص بیافتند دنبالم... اما حالشان عوض میشود دست کم. چیزی بین شادی و خشم! گروه مستندساز هم موضوع جدیدی پیدا میکنند و «نو» کمرنگ میشود...
العبد
ــ خودت خوبی؟! بچهها چهطورند؟ زیاد زنگ میزنیها. بازی کی شروع میشود؟ تهران شلوغ است؟ مردم چه کار میکنند؟ انشاءالله که ببریم... (بعد تصمیم میگیرم که قشنگ ضربهفنیشان کنم.) حالا گوشی را بگذار روی بلندگو که بچهها هم بشنوند... بچهها خوبید؟ من هم خوبم! میبریم حتماً... من هم میآیم... (حالا همه دارند به مبایلهاشان ور میروند. یکی دو نفر گوشی را روشن و خاموش میکنند. ادامه میدهم.) نه! فقط من تلفن دارم. رفتیم موزهٔ جنگ در قسمت هواپیماها من از روی شبکهٔ ای دی اف آنجا گوشی را به آنتن ویاوآر متصل کردم، چون فضای نظامی بود، آزادی شبکه وجود داشت. نود آزاد بود و دیتا دیسپچینگ کانکت شد. (نمیدانم ای دی اف یا اتوماتیک دیرکشن فایندر را چهجور به زبان آوردم و باقی خزعبلات را چهجور سر هم کردم! اما مسلسلوار به اعصاب و روان همسفران شلیک میکنم!) از آن موقع سیمکارتم وصل شده است... نه هیچکدام از اعضای گروه نتوانستند این کار را انجام دهند... تخصصی بود... (حالا دیگر همه دارند خشمگین مرا نگاه میکنند.) الان تو اتاق نیستم... سر شام زنگ زدهای اینبار...
العبد
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰۳۰%
تومان