بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جنوب بدون شمال | صفحه ۶ | طاقچه
کتاب جنوب بدون شمال اثر چارلز بوکوفسکی

بریده‌هایی از کتاب جنوب بدون شمال

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۲.۵از ۳۹ رأی
۲٫۵
(۳۹)
می‌دانستم که صف داشت نابودم می‌کرد. نمی‌توانستم تحملش کنم، اما بقیه مشکلی نداشتند. بقیه عادی بودند. زندگی به چشمشان زیبا بود. آن‌ها می‌توانستند بدون هیچ ناراحتی در صف بایستند. آن‌ها در صف می‌ایستادند، با هم حرف می‌زدند و می‌خندیدند و شوخی می‌کردند. آن‌ها کار دیگری نداشتند انجام دهند. آن‌ها فکرشان به چیز دیگری نمی‌رسید و من مجبور بودم به گوش‌هایشان و دهانشان و گردن‌هایشان و پاهایشان و سوراخ دماغشان نگاه کنم، همه‌اش همین. می‌توانستم حس کنم امواج مرگ مثل غباری دودآلود از بدن‌هایشان متصاعد می‌شود و وقتی به حرف‌هایشان گوش می‌دادم دلم می‌خواست فریاد بزنم: «خدای من، کسی به دادم برسد! آیا باید این همه را تحمل کنم تا بتوانم نیم کیلو گوشت چرخ‌کرده و چند تا نان همبرگری بخرم؟»
سورینام
اسب‌ها هم فقط حیوان‌های زبان‌بسته‌اند. آن‌ها هم خطا می‌کنند. یک سوارکار قدیمی گفته بود: «هزارتا راه هست که آدم یه مسابقه رو ببازه و یکی از اون‌ها بُردن اونه.»
سورینام
مثل بقیهٔ کارهای سخت بود، آدم خسته می‌شد و می‌خواست ولش کند، بعد بیشتر خسته می‌شد و فراموش می‌کرد که رهایش کند و به محض اینکه قدمی برنمی‌داشت که تغییری ایجاد کند، تا ابد همان‌طور در همان حالت می‌ماند، بی‌هیچ امیدی، بدون راه فرار، آن‌قدر بی‌حس که نمی‌شد تمامش کرد و اگر آدم تمامش نکند که راه به جایی ندارد.
Ailin_y
هر چه کمتر به زندگی ایمان داشتی کمتر می‌باختی. من چیزی نداشتم که ببازم
Ailin_y
زندگی در زندان به‌مرور بهتر می‌شد. یک روز بهم خبر دادند که به زمین ورزش نروم. دو مأمور از اف. بی. آی. آمده بودند تا مرا ببینند. از من چند سؤال کردند، بعد یکی از آن‌ها گفت: «ما پرونده‌ت رو بررسی کردیم. لازم نیست به دادگاه بری. می‌برندت خدمت نظام. اگر ارتش قبولت کنه، می‌ری ارتش. اگر قبولت نکردند، دوباره آزاد می‌شی.» گفتم: «از اینجا خیلی هم بدم نمی‌آد.» ‌ معلومه، سرحال به نظر می‌آی. گفتم: «دغدغه‌ای ندارم، نه کرایه‌خونه‌ای، نه قبض آب و برقی، نه بگومگویی، نه مالیات، نه جریمهٔ رانندگی، نه خرج غذا و نه حال خراب...»
سورینام
همه‌جوره سرمان کلاه گذاشته بود، اما نمی‌توانستیم از قانون حرف بزنیم، چون وقتی آدم پول ندارد قانون به کار نمی‌آید.
سورینام
این هم مثل بقیهٔ کارهای سخت بود، آدم خسته می‌شد و می‌خواست ولش کند، بعد بیشتر خسته می‌شد و فراموش می‌کرد که رهایش کند و به محض اینکه قدمی برنمی‌داشت که تغییری ایجاد کند، تا ابد همان‌طور در همان حالت می‌ماند، بی‌هیچ امیدی، بدون راه فرار، آن‌قدر بی‌حس که نمی‌شد تمامش کرد و اگر آدم تمامش نکند که راه به جایی ندارد.
سورینام
می‌دانید، گاهی اگر آدم به آنچه انجام می‌دهد اعتقادی نداشته باشد می‌تواند خیلی بهتر عمل کند، چون به عمل خود ایمان ندارد.
سورینام
بورکهارت همه‌جوره سرمان کلاه گذاشته بود، اما نمی‌توانستیم از قانون حرف بزنیم، چون وقتی آدم پول ندارد قانون به کار نمی‌آید
Fereshte
"به دنیا آمده‌ام تا بمیرم." "بعضی‌ها یه چیزهایی رو می‌خرند و بعضی‌ها به خاطر همون چیزها سرشون می‌ره بالای دار." "سوپ گه سگ." "بیشتر از اونکه عاشق تنفر باشم از عشق متنفرم."
1984

حجم

۱۶۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۱۶۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰
۳۰%
تومان