درحالیکه اشک در چشمانم حلقه زده بود، گفتم: «بهتان قول میدهم که این احتمالاً آخرین جنگ نیست. به محض اینکه یک دشمن از بین برود، یکجورهایی دشمن دیگری پیدا میشود. این موضوع بیپایان و بیمعنی است. جنگ خوب یا جنگ بد وجود ندارد.»
محمد
به محض اینکه یک دشمن از بین برود، یکجورهایی دشمن دیگری پیدا میشود. این موضوع بیپایان و بیمعنی است. جنگ خوب یا جنگ بد وجود ندارد.»
محمد
این هم مثل بقیهٔ کارهای سخت بود، آدم خسته میشد و میخواست ولش کند، بعد بیشتر خسته میشد و فراموش میکرد که رهایش کند و به محض اینکه قدمی برنمیداشت که تغییری ایجاد کند، تا ابد همانطور در همان حالت میماند، بیهیچ امیدی، بدون راه فرار، آنقدر بیحس که نمیشد تمامش کرد و اگر آدم تمامش نکند که راه به جایی ندارد.
omid