من آن چیزی نیستم که بودم. من آن چیزی که میباید میبودم نبودم. من آن چیزی که میباید میشدم نشدم. من آن چیزی را که باید رعایت میکردم نکردم.
zohreh
من برای خود معما شدم. من وقت را هدر دادم. من وقت را خواب ماندم. من خواستم زمان را متوقف کنم. من خواستم زمان را شتاب دهم. من با زمان به تضاد رسیدم. من نخواستم پیر شوم. من نخواستم بمیرم. من نگذاشتم چیزها به من نزدیک شوند. من نتوانستم خود را مقید کنم. من صبوری نکردم. من انتظار نتوانستم. من به آینده نیاندیشیدم. من به آتیهام نیاندیشیدم. من لحظه را زیستم. من خود را ستودم. من طوری رفتار کردم که انگار در دنیا تنها هستم.
zohreh
من آزادی را با بیبندوباری اشتباه گرفتم. من صداقت را با افشای نفس اشتباه گرفتم. من شناعت را با اصالت اشتباه گرفتم. من اجبار را با ارشادِ واجب اشتباه گرفتم. من عشق را با غریزه اشتباه گرفتم. من علت را با معلول اشتباه گرفتم.
zohreh
من کورکورانه کیفیات را به چیزهای جهان نسبت دادم. من چشمبسته کلماتِ دالِّ بر کیفیات چیزها را به خود چیزها نسبت دادم. من کورکورانه از دریچهٔ کلماتِ دالِّ بر کیفیتها به جهان نگاه کردم.
zohreh
من در مواقعی که باید بلند سخن میگفتم بهپچپچ سخن گفتم. من در مواقعی که سکوتکردن ننگ بود سکوت کردم.
zohreh
من رفتم. من بیهدف رفتم. من باهدف رفتم. من از راهها رفتم. من از راههائی رفتم که رفتن از آنها ممنوع شده بود. من از راههائی نرفتم که حکم شده بود بروم. من از راههائی رفتم که بیهدفرفتن از آن راهها گناه بود.
zohreh
من یاد گرفتم از صوَر غایب بترسم. من یاد گرفتم آرزو کنم صوَر غایب حاضر شوند. من لغت «آرزوکردن» و «ترسیدن» را یاد گرفتم.
zohreh
من با گرایش به شر و بدی بازی کردم.
پیمان