بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به‌ خاطر زندگی | طاقچه
تصویر جلد کتاب به‌ خاطر زندگی

بریده‌هایی از کتاب به‌ خاطر زندگی

ویراستار:مهدی خطیبی
امتیاز:
۴.۴از ۱۰۰ رأی
۴٫۴
(۱۰۰)
در دنیای آزاد، بچه‌ها درمورد اینکه وقتی بزرگ شدند چه‌کاره می‌خواهند بشوند، رؤیابافی می‌کنند و اینکه چطور می‌توانند از استعدادهایشان بهره ببرند. وقتی چهار یا پنج‌ساله بودم، تنها بلندپروازی برای بزرگسالی‌ام این بود که یک‌عالمه نان بخرم. چون دلم می‌خواست یک دل سیر نان بخورم. وقتی همیشه گرسنه باشید، به تنها چیزی که فکر می‌کنید غذاست.
chanyexo
ازآنجاکه برق در منطقهٔ ما خیلی کم بود، زمانی‌که چراغ‌ها روشن می‌شدند مردم خوشحالی می‌کردند، شروع می‌کردند به شادی و هورا کشیدن، حتی اگر در نیمه‌های شب این اتفاق می‌افتاد بیدار می‌شدیم تا از این روشنایی بهره ببریم. وقتی کم‌سن‌وسال هستید کوچک‌ترین چیز می‌تواند خوشحالتان کند و این یکی از معدود ویژگی‌های زندگی در کره‌شمالی است که واقعاً دلم برایش تنگ شده.
sogol
همگی بیابان‌های خودمان را داریم، شاید بیابان شما مثل بیابان من نباشد، اما همگی باید از آن عبور کنیم تا به هدفمان برسیم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
مردمی که مرا می‌بینند و با من ملاقات می‌کنند، می‌پندارند، شادترین و مثبت‌اندیش‌ترین فردی هستم که تا حالا دیده‌اند. نه! من فقط زخم‌هایم را به‌خوبی پنهان کرده‌ام.
asma.
برای دو چیز بسیار شکرگزارم: اول اینکه در کره‌شمالی متولد شدم و دوم اینکه از کره‌شمالی فرار کردم. هر دو اتفاق مرا شکل دادند، و من این دو را با یک زندگی آرام و معمولی عوض نخواهم کرد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«روزی سر مزارم بیا و بگو شمال و جنوب دوباره باهم متحد شده‌ند.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
پسرها به زبان کره‌ای فریاد می‌زدند: «هی تو! تو که اون‌طرف وایستادی، حتماً گرسنه‌ای؟» و من در جوابشان فریاد می‌زدم: «نه! خفه شو چینیِ چاقالو.» و این حقیقت نداشت. در واقع خیلی هم گرسنه بودم، اما دلیلی نداشت که با صدای بلند اعتراف کنم.
M.Taha
از اعماق وجودم می‌فهمیدم چیزی درست نیست، اما ما مردم کره‌شمالی در دروغ گفتن حتی به خودمان هم خبره هستیم
asma.
در کره‌جنوبی فهمیدم که از این سؤال متنفرم: «به چی فکر می‌کنی؟» چه کسی اهمیت می‌داد که به چه فکر می‌کنم. زمان زیادی طول کشید تا شروع کنم به فکر کردن درموردِ خودم و اینکه چرا نظرات شخصی‌ام مهم هستند. بعد از پنج سال تلاش برای آزادی تازه فهمیدم، رنگ مورد علاقه‌ام سبز بهاری و سرگرمی‌ام خواندن کتاب و تماشای فیلم‌های مستند است، و اینکه دیگر جواب‌های دیگران را کپی نمی‌کردم و برای هر سؤال شخصی، جواب مخصوص و ویژهٔ خودم را داشتم.
sogol
کره‌شمالی و جنوبی از پیشینه‌های نژادی مشترکی برخوردار هستند. به یک زبان حرف می‌زنند، به‌جز چند کلمه: مرکز خرید، آزادی بیان و عشق که حداقل همان‌گونه که بقیهٔ دنیا این کلمات را می‌شناسند در کره‌شمالی معنا و مفهومی ندارد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
هرگز نمی‌دانستم شادمانی ممکن است از راه دانش به‌سراغ ما بیاید
sogol
یک زندگی وقتی معنادار است که مستلزم در آغوش کشیدن چیزهایی مهم‌تر از خودتان باشد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
در کشور ما مردان همیشه در اولویت هستند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
مردم کره‌شمالی دو تئوری موازی در سر دارند؛ دو تئوری که همچون دو قطار موازی در حرکت است. یکی اینکه: چیزی را که به شما آموخته‌اند باید باور کنید، و دیگری اینکه: چیزی را باور کنید که با چشم‌های خودتان می‌بینید. وقتی به کره‌جنوبی فرار کردم، ترجمه‌ای از کتاب ۱۹۸۴ جورج اورول خواندم و لغتی برای این شرایط عجیب و غریب پیدا کردم؛ دوگانه باوری. این توانایی است که دو ایدهٔ متناقض را در یک زمان در ذهنتان نگه دارید، البته نباید دیوانه‌کننده باشد. دوگانه باوری به‌شکلی است که می‌توانید شعارهای محکوم‌کنندهٔ کاپیتالیسم را صبح فریاد بکشید، سپس بعدازظهر در بازار دنبال خرید لوازم آرایشی قاچاق از کره‌جنوبی باشید.
asma.
جایی که ارتباط‌های خانوادگی و وفاداری به حزب به یک اندازه اهمیت دارد، جایی که سخت کار کردن هیچ امکان و رفاهی را برای شما تضمین نمی‌کند، اما سخت کار کردن و جان کندن برای لقمه‌ای نان احتمالاً زندگی‌تان را نجات می‌دهد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ازآنجاکه برق در منطقهٔ ما خیلی کم بود، زمانی‌که چراغ‌ها روشن می‌شدند مردم خوشحالی می‌کردند، شروع می‌کردند به شادی و هورا کشیدن، حتی اگر در نیمه‌های شب این اتفاق می‌افتاد بیدار می‌شدیم تا از این روشنایی بهره ببریم.
M.Taha
«اگر سخت کار کنید، پاداش نصیبتان خواهد شد و نتیجهٔ تلاشتان را خواهید دید.»
Book
برای دو چیز بسیار شکرگزارم: اول اینکه در کره‌شمالی متولد شدم و دوم اینکه از کره‌شمالی فرار کردم. هر دو اتفاق مرا شکل دادند، و من این دو را با یک زندگی آرام و معمولی عوض نخواهم کرد.
asma.
همچنین کتاب‌هایی دربارهٔ تاریخ جهان و رمان‌های اساطیری خریدم و زندگی‌نامهٔ آبراهام لینکلن، فرانکلین روزولت و هیلاری کلینتون را خواندم و مجذوب کشور آمریکا شدم.
قلمِ مبارز || محسن
پدر حالا مرا با آرایش و ناخن‌های مانیکورشده به‌سختی می‌توانست بشناسد. من شخص دیگری شده بودم، مسئول زندگی والدینم و خیلی‌های دیگر. پدر هیچ کاری نمی‌توانست بکند و راهی نبود تا این بار را از شانه‌های من بردارد. حتی مجبور بود برای هر کاری به من تکیه کند. شاید همین موجب تشدید بیماری‌اش شد.
کتاب خورالدوله

حجم

۸۲۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۸۲۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۱۸صفحه بعد