«زندگی تو شهرهای کوچیک اینطوریه. اینجا آدمها به کارهای خوب و بد خونوادههاشون گره میخورن.»
hamtaf
«قاتلها از درون خیلی داغونن.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«زندگی تو شهرهای کوچیک اینطوریه. اینجا آدمها به کارهای خوب و بد خونوادههاشون گره میخورن.»
n re
«هرچیزی رو وقتی زیادی روش زوم کنی، یه گندی از توش درمیآد. درسته؟»
n re
بعضی رازها را هیچگاه نباید بر زبان آورد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
اما همیشه وقتی دختری گم میشود یا آسیب میبیند، اصلیترین فرض این است که یا کار دوستپسرش است یا یک عاشق دلخستهٔ ناامید؛
ولنسی پارسی
او هم دختر ترکخورده و شکستهٔ دیگری بود که قطعههایش ناشیانه کنار هم چسبانده شده بود. سرِپا بود، اما دیگر آن آدم سابق نبود.
n re
آنقدر درگیر حسرت و افسوس گذشتهام که متوجه نیستم دارم به کدام سمت میروم
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
اینجا آدمها به کارهای خوب و بد خونوادههاشون گره میخورن.»
الری با لحن متفکرانهای میگوید: «و به بدیهایی که در حق خونوادهشون شده.»
ولنسی پارسی
کابوسها بالاخره یهروزی تموم میشن
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
سادی همیشه میگفت بهترین بازی زمانی شکل میگیرد که بازیگر با صحنه رابطهٔ احساسی برقرار کند و من آنقدر از ماجرای بروک ناراحت و درمانده هستم که بتوانم از پس این نقش برآیم.
ولنسی پارسی
اما غمی که پشت خندهٔ اوست، سینهام را چنگ میزند.
Helly
اگر بگویی، فراموشم میشود.
اگر یادم دهی، شاید بهخاطر بیاورم.
اما اگر شریکم کنی، میآموزم.
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
چیزی یاد گرفته باشم، این است که دوستپسرها همیشه گناهکارند.
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
عجیب است. همیشه فکر میکردم زندگی در ساختاری ازپیشتعیینشده برایم اعصابخردکن و زجرآور باشد؛ اما در برنامهٔ روزانهای که مادربزرگ برایمان تعیین کرده، تسکین و آرامش خاصی وجود دارد
hamtaf
صدایی که آنقدر ضعیف بود که ممکن بود اصلاً متوجهش نشوم، و کاش هیچگاه متوجهش نشده بودم
M
بهنظرم این بدترین چیز ممکن بود که یکی از قُلهای آدم برود و دیگر برنگردد.
n re
همیشه مراقب خواستههات باش.»
ولنسی پارسی
این عنصر گمشده، امید بود.
Helly
«مگه تو بهشت هم ممکنه مشکلی باشه؟»
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲