بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب آه | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب آه

بریده‌هایی از کتاب کتاب آه

نویسنده:یاسین حجازی
انتشارات:جام طهور
امتیاز:
۴.۵از ۱۸۱ رأی
۴٫۵
(۱۸۱)
دو دست زیرِ گلوی او گرفت و چون پر شد، به آسمان پاشید و گفت «چون چشمِ خدا می‌بیند، آن‌چه بر من آمد سهل باشد.»
takhtary
عمر ابن سعد سر به زیر انداخت. آن‌گاه گفت «به خدا سوگند ای همدانی، من می‌دانم آزار کردنِ او حرام است ولیکن در خود نمی‌بینم که بتوانم مُلک ری را به دیگری واگذارم.» پس، بریر ابن خضیرِ همدانی بازگشت و با حسین گفت «عمرِ سعد راضی شد که تو را به ولایتِ ری بفروشد.»
t
منهال ابن عمرو گفت: مردی پیشاپیشِ سرِ حسین سورهٔ کهف می‌خواند تا به این آیت رسید: اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الکهفِ و الرَّقیم کانُوا مِن آیاتِنا عَجَبا. (پنداشتی که اصحابِ کهف و رقیم از آیاتِ شگفتِ ما بودند؟) سر به زبانِ فصیح گفت «شگفت‌تر از قصّهٔ اصحابِ کهف، کشتن و به تحفه فرستادنِ من است.»
Moho Sheba
حسین افتان و خیزان بود: به مشقّت برمی‌خاست، باز می‌افتاد.
زهرا یارمحمد
حسین بیامد و بر سرِ علی بایستاد. روی بر روی او نهاد. حمید ابن مسلم گفت: آن روز این سخن از حسین شنیدم که می‌گفت «خدا بکشد آن گروهی را که تو را کشتند. چه دلیرند بر خداوندِ رحمان و بر شکستنِ حرمتِ پیغمبر.» اشک از دیدگانش روان گشت و گفت «بعد از تو، خاک بر سرِ دنیا.» صدای حسین به گریه بلند شد ــ و کسی تا آن زمان صدای گریهٔ او را نشنیده بود.
Moho Sheba
ما فیء را به خود اختصاص نمی‌دهیم و صرفِ خاندانِ خود نمی‌کنیم، مانندِ یکی از شما زندگی می‌کنیم تا شما به ما تأسّی کنید در ترک اسراف و تجمّل.
•| ز غبار این بیابان |•
«هر کس لقای خدا را دوست دارد، خدا نیز لقای او را دوست دارد. بارخدایا، من لقای تو را دوست دارم، پس لقای مرا دوست دار و آن را برای من مبارک گردان
میرزا ابراهیم
و زینب هرگز اشکش نمی‌ایستاد و گریه و ناله سبک نمی‌کرد و هرگاه علی ابن حسین را می‌دید، اندوهش تازه‌تر می‌شد و غمش افزوده‌تر می‌گشت.
محمدحسین
حرّ با حسین گفت «چون عبیدالله مرا سوی تو روانه کرد، از کوشک او به در آمدم: از پشتِ سر آوازی شنیدم که "ای حرّ! شاد باش که به خیری رو داری." من سر به پشت گردانیدم و نگریستم: کس ندیدم. گفتم "این چه بشارتی است؟ که من به پیکارِ حسین می‌روم." و با خود اندیشه نمی‌کردم که پیروی تو کنم.»
محمدحسین
حسین هزاروهشتصد ــ و بعضی گفته‌اند هزارونهصدوپنجاه ــ مردِ جنگی بکشت، غیر از مجروحان. عمرِ سعد قومِ خود را گفت «وای بر شما! می‌دانید با که کارزار می‌کنید؟ این پسرِ کشندهٔ عرب است! از هر سوی بر او تازید!» چهارهزار کماندار تیر باریدند بر وی، و شمر ابن ذی‌الجوشن با قریبِ ده نفر از پیادگانِ کوفی سوی آن منزل آمدند که بار و بنه و عیالِ او بدان‌جا بودند و میانِ او و سراپرده‌اش حایل گشتند. حسین بانگ زد «وای بر شما ای پیروانِ آلِ ابی‌سفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمی‌ترسید، در دنیا آزاده‌مرد باشید و اگر از عربید، به گوهرِ خود بازگردید.» شمر فریاد زد «ای پسرِ فاطمه، چه می‌گویی؟» گفت «من و شما با هم کارزار می‌کنیم و بر زنان گناهی نیست. تا من زنده‌ام، آن سرکشانِ خود را از رحل و عیالِ من بازدارید.» شمر گفت «ذلِک لَک یابنَ فاطِمَة.» (یعنی این کار کنیم و تو حق داری.)
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
علی ابن حسین گفت: پدرم آن روز، مرا به سینه چسبانید و گفت «ای فرزند، از من این دعا فراگیر ــ که فاطمه به من آموخت و او از رسولِ خدا و او از جبرئیل فراگرفته بود. در هر حاجت و مهم و مصیبت که پیش آید و امرِ عظیم‌دشوار بگوی: بِحَقِّ یس وَ القُرآنِ الحَکیم، وَ بِحَقِّ طه وَ القُرآنِ العَظیم، یا مَن یقدِرُ عَلی حَوائِجِ السّائِلین، یا مَن یعلَمُ ما فِی الضَّمیر، یا مُنَفِّسآ عَنِ المَکروبین، یا مُفَرِّجآ عَنِ المَغموُمین، یا راحِمَ الشَّیخِ الکبیر، یا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغیر، یا مَن لایحتاجُ اِلَی التَّفسیر، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد، وَ افعَل بی کذا وَ کذا.
پوریا
پدرم آن روز، مرا به سینه چسبانید و گفت «ای فرزند، از من این دعا فراگیر ــ که فاطمه به من آموخت و او از رسولِ خدا و او از جبرئیل فراگرفته بود. در هر حاجت و مهم و مصیبت که پیش آید و امرِ عظیم‌دشوار بگوی: بِحَقِّ یس وَ القُرآنِ الحَکیم، وَ بِحَقِّ طه وَ القُرآنِ العَظیم، یا مَن یقدِرُ عَلی حَوائِجِ السّائِلین، یا مَن یعلَمُ ما فِی الضَّمیر، یا مُنَفِّسآ عَنِ المَکروبین، یا مُفَرِّجآ عَنِ المَغموُمین، یا راحِمَ الشَّیخِ الکبیر، یا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغیر، یا مَن لایحتاجُ اِلَی التَّفسیر، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد، وَ افعَل بی کذا وَ کذا.
صدف
و ابن زیاد نامه سوی حسین فرستاد، به این مضمون: به من خبر رسید که در کربلا فرود آمدی. و امیرالمؤمنین، یزید، به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوندِ لطیف و خبیر برسانم یا به حکمِ من و حکمِ یزید ابن معاویه بازآیی. والسلام. چون نامهٔ او به حسین رسید و آن را بخواند، از دست بینداخت و گفت «رستگار نشوند آن قوم که خشنودی مخلوق را به خشمِ خالق خریدند.» رسول گفت «ای اباعبدالله، جواب نامه؟» گفت «این نامه را نزدِ من جواب نیست! او مستحقِ کلمهٔ عذاب است.» (حسین سوی کسی نامه نویسد که امید به هدایت و ارشادش بوَد.)
mohdiu
گفت «پدرم برای من حدیث کرد از جدّم که چون نمازِ بامداد بگزاردی، سخن‌نگفته سبحه بگرفتی و گفتی "اللّهُمَّ اِنّی اَصبَحتُ اُسَبِّحُک وَ اَحمَدُک وَ اُهَلِّلُک وَ اُکبِّرُک وَ اُمَجِّدُک بِعَدَدِ ما اُدیرُ بِهِ سُبحَتی. خدایا، صبح می‌کنم امروز را و تسبیحت می‌کنم و ستایشت می‌کنم و اقرار به یگانگی‌ات می‌کنم و تکبیر می‌گویمت و بزرگ می‌شمارمت به شمارهٔ این دانه‌های تسبیح که می‌گردد." این دعا می‌خواند و سبحه می‌گردانید و هر سخن که می‌خواست، می‌گفت غیر از تسبیح. و می‌گفت که "این سبحه گردانیدن ذکر محسوب است و من در پناهِ آنم تا شب به بستر روم." و چون در بستر می‌رفت، همان دعا می‌خواند و سبحه زیرِ بالین می‌نهاد و برای او تسبیح محسوب می‌گردید، از وقتی تا وقتی. و من در این کار، اقتدا به جدِّ خویش کردم.»
م.ظ.دهدزی
بامداد، حسین با اصحاب نماز بگزارد و برای خطبه برخاست: خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و اصحابِ خود را گفت «خدای ــ عزّوجلّ ــ خواست شما و من را کشته ببیند... بر شما باد صبر کردن.»
م.ظ.دهدزی
و در مکه هیچ کس نماند، مگر از رفتنِ حسین اندوهگین بود.
م.ظ.دهدزی
مردی بر او حمله کرد و به گرزی آهنین بر فرقِ سر او کوفت که سرِ او بشکافت و از اسب بگردید و فریاد زد «یا اباعبدالله! عَلَیک مِنِّی السَّلام.»
کاربر ۳۴۱۱۸۲۵
یکی از اصحاب که بریر ابن خضیرِ همدانی نام داشت ــ و زاهد بود ــ با حسین گفت «یابنَ رسولِالله، مرا دستوری ده نزدِ ابن سعد روم و با او سخنی گویم دربارهٔ آب. شاید پشیمان شود.» گفت «اختیار تو راست.» پس آن مردِ همدانی سوی عمرِ سعد شد و بر او درآمد و سلام نکرد. ابن سعد گفت «ای مردِ همدانی، تو را چه بازداشت از سلام کردن؟ مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسولِ او را نمی‌شناسم؟» همدانی گفت «اگر مسلمان بودی، به جنگِ عترتِ رسولِ خدای بیرون نمی‌آمدی تا آنها را بکشی. تو این آبِ فرات را ــ که سگان و خوکانِ رَساتیق از آن می‌نوشند ــ میانِ حسین ابن علی و برادران و زنان و خاندانِ وی مانع گشتی و نمی‌گذاری از آن بنوشند و آنها از تشنگی جان می‌دهند. می‌پنداری خدای و رسولِ
کاربر ۴۳۱۱۰۵۸
هر چه خدای خواهد همان شود و هر چه اراده فرماید، به همان حکم کند.»
zeinab
خدایا، تو تکیه‌گاهِ منی در هر سختی و امیدم در هر گرفتاری. در هر پیشامدی، تو تکیه و توانمی. چه بسیار غمها که دل در آن ناتوان شد و چاره کم آورد و دوست تنها گذاشت و دشمن به سرزنش ایستاد. در همه آن غمها، من روی سوی تو کرده‌ام و شکایت پیشِ تو آورده‌ام ــ از آنکه به تو مشتاق و از دیگران رویگردانم. تو همیشه گرهها را گشوده‌ای و غصه‌ها را سر آورده‌ای. صاحبِ همه نعمت‌ها و خوبی‌هایی و سرانجامِ همه آرزوهایی.»
دانش جو

حجم

۵۶۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

حجم

۵۶۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰
۵۰%
تومان