بریدههایی از کتاب کتاب آه
۴٫۵
(۱۸۱)
اشک در چشمِ حسین بگردید و آن را نگاه داشتن نتوانست و این آیت قرائت کرد «فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن ینتَظِر وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلا: بعضی از مؤمنان جان باختند بر سرِ عهدی که با خدا بسته بودند و بعضی چشم به راهِ آن جان باختناند و عهدشان، بیهیچ تغییری، همان است.»
MhmdReza
عبیدالله سعد ابن عبدالرحمان را گفت تا تفحّص کند و از متخلّفان هر کس بیند، نزدِ او برَد.
سعد یک نفر شامی را، که به مهمّی از لشکرگاه به کوفه آمده بود، گرفته نزدِ عبیدالله برد.
گفت تا او را گردن زدند.
دیگر کسی را جرأتِ تخلّف نماند
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
«رستگار نشوند آن قوم که خشنودی مخلوق را به خشمِ خالق خریدند.»
M.Mosaferi
«مردم بندگانِ دنیایند و دین لیسیدنیای است روی زبانِ ایشان نهاده. تا مزه از آن میتراود، نگاهش دارند و وقتی بنای آزمایش شود، دینداران اندک باشند.»
M.Mosaferi
و ابن زیاد پیوسته عَساکر میفرستاد نزدِ عمر: شبث ابن ربعی را با هزار تن، کعب ابن طلحه را با سههزار تن، یزید ابن کابِ کلبی را با دوهزار تن، حصین ابن نمیرِ سلونی را با چهارهزار تن، مضائر ابن رهینهٔ مازنی را با سههزار تن، نصر ابن عرشه را با دوهزار تن، حجّار ابن ابجر را با هزار تن، شمر ابن ذیالجوشن را با چهارهزار شامی.
و جز اینها، هزار تن از قادسیه با حرّ آمده بودند و چهارهزار تن از کوفه با عمر ابن سعد.
(و همهٔ یاورانِ حسین هشتادودو تن بودند: سیودو سوار و باقی پیاده، و سلاحِ جنگ جز شمشیر و نیزه نداشتند.)
para32oo
و تیر بر تنش مانندِ خار بود بر تنِ خارپشت. و آن همه تیر بر پیشِ تنِ حسین بود.
چون زخم بر پیکرش بسیار شد، صالح ابن وهبِ یزنی نیزه بر تهیگاهِ او زد:
حسین از اسب به زمین افتاد به گونهٔ راست. گفت «بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُولِالله.»
افتاد و برخاست.
Sajjad Reyhani
عباس به طلبِ آب رفت: بر او حمله کردند. او هم بر آنها تاخت و میگفت:
از مرگ نمیترسم آنگاه که بانگ زند.
چنان میجنگم که میانِ جنگاوران پوشیده شوم از خاک.
جانم فدای آن جانِ برگزیدهٔ پاک.
عبّاسم من
که با مشک میآیم
و از گزند و زخمِ خصم باکی ندارم.
آنها را پراکنده ساخت.
زید ابن رقادِ جهنی پشتِ خرمابُنی کمین کرد. حکیم ابن طفیلِ سنبسی یاورِ او گشت و شمشیر به دستِ راستِ عباس زد. عباس تیغ به دستِ چپ گرفت و حمله کرد و رجز میخواند:
saqqa
«حبیبی یا حسین! گویا تو را بینم در این نزدیکی: بهخونآغشته و کشته، در زمینِ کربوبلا، به دستِ گروهی از امّتِ من، و تو تشنه هستی و آبت ندهند و آرزوی شفاعتِ من دارند. خداوند آنها را روزِ قیامت به شفاعتِ من نائل نگرداند.
هیدرونیوم
و کلیسا بسیار بدانجاست، بزرگتر از همه کلیسای حافر است. در محرابِ آن حُقّهای آویخته است زرّین، و سُمی در آن است. گویند این سم آنِ خری است که عیسا وقتی بر آن سوار شد. و گردِ آن حقّه را به دیبا آراستهاند و هر سال گروهی ترسا به زیارتِ آن روند و بر گردِ آن طواف میکنند و میبوسند و آنجا حاجتها از خدای خواهند. با سمِ خری که آن را سمِ خرِ عیسا پندارند چنین کنند، شما دخترزادهٔ پیغمبرتان را میکشید؟ چه شوممردمید شما و چه نامبارکدینی است دینِ شما.»
¥عاشق مطالعه¥
ترسا گفت «دینِ من بهتر از دینِ شماست. پدرم از نبیرگانِ داوود است و میانِ من و او، پدران بسیار است. ترسایان مرا بزرگ دارند و خاکپای مرا به تبّرک برند، شما فرزندِ دخترِ پیغمبرتان را میکشید با اینکه یک مادر میان است؟ پس این چه دین است که شما دارید؟»
¥عاشق مطالعه¥
شب، حسین از سرای بیرون آمد و سوی قبر جدِّ خویش رفت و گفت «السلامُ علیک یا رسولَالله. من حسین ابن فاطمه، جگرپارهات و فرزندِ جگرپارهات هستم ــ که مرا در میانِ امّت خلیفه گذاشتی. پس ای پیغمبرِ خدا، بر ایشان گواه باش که مرا تنها گذاشتند و رها کردند و نگاهداری نکردند. این شکایتِ من است به تو تا تو را ملاقات کنم.»
زینب سادات رضازاده
و من بیرون نیامدم برای تفریح و اظهارِ کبر، و نه برای فساد و ظلم. خارج شدم برای اصلاحِ امّتِ جدّم و امرِ به معروف و نهی از مُنکر خواهم و به سیرتِ جدّ و پدرم، علی ابن ابیطالب، رفتار کنم.
پس هر کس مرا قبول کند، خداوند سزاوارتر است به حق و هر کس ردم کند، صبر میکنم تا خدا میانِ من و این قوم بهحق حکم کند ــ و او بهترینِ حکمکنندگان است.
این وصیتِ من است به تو ای برادر.
کاربر ۵۳۹۵۳۱۰
حسین روی به اصحاب کرد و گفت «مردم بندگانِ دنیایند و دین لیسیدنیای است روی زبانِ ایشان نهاده. تا مزه از آن میتراود، نگاهش دارند و وقتی بنای آزمایش شود، دینداران اندک باشند.»
محمد حسن
چون خواهران و دخترانش آرام گرفتند، حسین خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و چنانکه سزاوار بود، او را یاد کرد و درود بر نبی و فرشتگان و پیغامبرانِ او فرستاد ــ که از هیچ سخنگوی هرگز منطقی بدان بلاغت شنیده نشد، نه پیش از وی و نه پس از او. آنگاه گفت:
«اما بعد، نسبِ مرا به یاد آورید ببینید کیستم. و به خود آیید و خویش را ملامت کنید و باز نیکو بنگرید که آیا رواست کشتنِ من و شکستنِ حرمتِ من. مگر من پسرِ دخترِ پیغمبرِ شما و فرزندِ وصی و پسرعمِّ او نیستم؟ ــ آن که اول او ایمان آورد و رسولِ خدای را تصدیق کرد در هر چه از جانبِ خدای آورده بود. آیا حمزهٔ سیدالشهدا عمِّ من نیست؟ آیا جعفرِ طیار، که خدای در بهشت دو بال بدو داد، عمِّ من نیست؟
moonlight
علی ابن حسین گفت:
با حسین خارج شدیم. و در هیچ منزل فرود نیامد و کوچ نکرد، مگر از یحیی ابن زکریا یاد کرد.
روزی گفت «از پستی دنیا نزدِ خداست که سرِ یحیی را نزدِ زناکاری از زناکارانِ بنیاسرائیل هدیه بردند.»
ALI REZA
«وای بر شما! شما را چه زیان دارد که گوش فرادهید و سخنِ مرا بشنوید؟ من شما را بر راهِ راست میخوانم. هر کس فرمانِ من برَد، بر راهِ صواب باشد و هر که نافرمانی کند، هلاک شود. و شما همه فرمانِ مرا عصیان میکنید و به گفتارِ من گوش نمیدهید ــ که شکمهای شما از حرام انباشته و بر دلهای شما مُهر نهاده است. وای بر شما! آیا خاموش نمیشوید و گوش نمیدهید؟»
مسعود رئوفی
مسلم گفت «به خدا سوگند که من برای خود گریه نمیکنم و
از کشتنِ خود جَزَع ندارم. اگرچه هرگز مرگِ خود را هم دوست نداشتهام، برای خویشان و خاندانِ خود که روی به این جانب دارند و برای حسین و آلِ او، گریه میکنم.»
takhtary
چون مسلم آوازِ سمِ اسبان و صدای مردان بشنید، آن دعا که میخواند، به شتاب تمام کرد. زره بپوشید و طوعه را گفت «نیکی و احسانِ خود را به جای آوردی و بهرهٔ خویش از شفاعتِ رسولِ خدا، سیدِ انس و جان، دریافتی.»
takhtary
سکینه گفت:
چون او را در آغوش گرفتم، بیهوش شدم. در آن حال، شنیدم میگفت:
چون آبِ گوارا نوشیدید، یادم کنید
چون از غریب یا شهیدی شنیدید، بر من بگریید
Moho Sheba
مردی بر او حمله کرد و به گرزی آهنین بر فرقِ سر او کوفت که سرِ او بشکافت و از اسب بگردید و فریاد زد «یا اباعبدالله! عَلَیک مِنِّی السَّلام.»
چون حسین او را بر کنارِ فرات برزمینافتاده دید، بگریست. گفت «اکنون پشتِ من شکست و چارهام کم شد.»
قبرِ او نزدیک شریعه است: همانجای که کشته شد.
maryhzd
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰۵۰%
تومان