بریدههایی از کتاب کتاب آه
۴٫۵
(۱۸۱)
چون یارانِ حسین کشته شدند و غیرِ اهلبیتِ او کس نماند، گردِ هم آمدند و یکدیگر را وداع کردن گرفتند و دل بر مرگ نهادند. و ایشان فرزندانِ علی و جعفرِ طیار و عقیل و اولادِ حسن و اولادِ خودِ حسین بودند.
درّین
حسین یاران را میگفت «شکیبایی کنید ای بزرگزادگان ــ که مرگ نیست مگر پلی، که شما را از رنج و سختی به باغهای گشاده و فراخ و نعیمِ جاودانی برد. کیست از شما که نخواهد از زندان به کوشک منتقل گردد؟ و مرگ برای دشمنانِ شما، چنان است که کسی از کاخی به زندان و عذاب رود.»
درّین
گفتارِ همهٔ شما این است که: «امامی نداریم، سوی ما بیا! شاید خدا به سببِ تو ما را بر هدایت و حق جمع کند.»
و من مسلم ابن عقیل را، برادر و پسرعَمِّ من که در خاندانِ
من ثِقهٔ من است، سوی شما فرستادم و او را امر کردم که حال
و رای شما را برای من بنویسد. پس، اگر برای من نوشت که
رای خردمندان و اهلِ فضل و رای و مشورتِ شما چنان است که فرستادگانِ شما گفتند و در نامههای شما خواندم، بهزودی نزدِ شما میآییم، ان شاء الله.
زهرا یارمحمد
نوشتند:
بسم الله الرحمن الرحیم. سوی حسین ابن علی از شیعهٔ او، از مؤمنین و مسلمین.
اما بعد، بیا که مردم چشم به راهِ تو دارند و رای آنها در غیرِ تو نیست. بشتاب! بشتاب! بشتاب!
والسلام علیک.
زهرا یارمحمد
وهب بیرون آمد و رجز میخواند و حمله کرد و بکوشید، تا چند تن بکشت و نزدِ مادر و زنش آمد: بایستاد و گفت «ای مادر، آیا راضی شدی؟»
گفت «راضی نمیشوم، مگر اینکه پیشِ روی حسین کشته شوی.»
مورچهی کتاب خوان :)
حسین دستها برداشت و گفت «اَللّهُمَّ اَنتَ ثِقَتی فی کلِّ کرب، وَ رَجائی فی کلِّ شِدَّة، وَ اَنتَ لی فی کلِّ اَمر نَزَلَ بی ثِقَةٌ وَ عُدَّة. کم مِن هَمٍّ یضعُفُ فیهِ الفُؤاد، وَ تَقِلُّ فیهِ الحَیلَة، وَ یخذُلُ فیهِ الصَّدیقُ، وَ یشمُتُ فیهِ العَدُوّ، اَنزَلتُهُ بِک وَ شَکوتُهُ اِلَیک، رَغبَةً مِنّی اِلَیک عَمَّن سِواک. فَفَرَّجتَهُ وَ کشَفتَه. فَاَنتَ وَلِی کلِّ نِعمَة، وَ صاحِبُ کلِّ حَسَنَة، وَ مُنتَهی کلِّ رَغبَة. خدایا، تو تکیهگاهِ منی در هر سختی و امیدم در هر گرفتاری. در هر پیشامدی، تو تکیه و توانمی. چه بسیار غمها که دل در آن ناتوان شد و چاره کم آورد و دوست تنها گذاشت و دشمن به سرزنش ایستاد. در همه آن غمها، من روی سوی تو کردهام و شکایت پیشِ تو آوردهام ــ از آنکه به تو مشتاق و از دیگران رویگردانم. تو همیشه گرهها را گشودهای و غصهها را سر آوردهای. صاحبِ همه نعمتها و خوبیهایی و سرانجامِ همه آرزوهایی.»
اشک انار
امّکلثوم سر از محمل بیرون کرد و گفت «مردانتان ما را میکشند و زنانتان بر ما گریه میکنند؟ روزِ داوری، خدا میانِ ما و شما حکم کند.»
علی دائمی
دست بر آن زخم گذاشت. چون پر شد، سوی آسمان پاشید: یک قطره از آن برنگشت و سرخی در آسمان دیده نشده بود تا آن گاه.
بار دوم، دست بر آن نهاد و روی و محاسن را بدان آغشته کرد و گفت «جدِّ خویش، رسولِ خدا، را چنین خضابشده دیدار کنم.»
sherhan
قاسم ابن حسن با حسین گفت «آیا من هم در کشتهشدگانم؟»
دلِ حسین بر او بسوخت و گفت «ای پسرک من، مرگ نزدِ تو چگونه است؟»
گفت «ای عمّ، از انگبین شیرینتر.»
گفت «آری، به خدا سوگند. عمِّ تو فدای تو باد. تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند، بعد از آنکه شما را بلای عظیم رسد و پسرم عبدالله هم کشته شود.»
شقایق خیری
و نزدِ پدر بازگشت: زخمهای بسیار بدو رسیده.
گفت «ای پدر، تشنگی مرا کشت و سنگینی آهن تاب از من ببرد. شربتِ آبی هست تا بر دفاعِ دشمن قوّت یابم؟»
حسین گفت «ای فرزند، زبانِ خود را نزدیک آور.»
زبانِ او را در دهان گرفت و بمکید و انگشتری بدو داد که «نگین در دهان نِه.» و گفت «به جنگِ دشمن بازگرد که امیدوارم پیش از شام، جدِّ تو جامی پر به تو بنوشاند که دیگر تشنه نشوی.»
علی دائمی
حسین گفت «همهٔ شما فردا کشته میشوید. و از شما یک تن هم نمانَد.»
علی دائمی
«رستگار نشوند آن قوم که خشنودی مخلوق را به خشمِ خالق خریدند.»
fatemeh
خدایا، تو تکیهگاهِ منی در هر سختی و امیدم در هر گرفتاری. در هر پیشامدی، تو تکیه و توانمی. چه بسیار غمها که دل در آن ناتوان شد و چاره کم آورد و دوست تنها گذاشت و دشمن به سرزنش ایستاد. در همه آن غمها، من روی سوی تو کردهام و شکایت پیشِ تو آوردهام ــ از آنکه به تو مشتاق و از دیگران رویگردانم. تو همیشه گرهها را گشودهای و غصهها را سر آوردهای. صاحبِ همه نعمتها و خوبیهایی و سرانجامِ همه آرزوهایی.»
م.ظ.دهدزی
شنیدم با اصحابِ خود میگفت «خدا را ستایش میکنم ــ بهترین ستایش ــ و او را سپاس میگویم بر خوشی و بر سختی. بارخدایا، تو را سپاس گزارم که به نبوّت ما را بنواختی و قرآن را به ما آموختی و در دین بینا گردانیدی و ما را چشم و گوش و دل دادی. پس، ما را از سپاسگزاران شمار. اما بعد، من اصحابی ندانم باوفاتر و بهتر از اصحابِ خود، و نه خانوادهای فرمانبردارتر و به صلتِ رحم پایبستهتر از خاندانِ خود. پس، خدا شما را جزای نیکو دهد از من. و من گمان دارم با اینان کار به جنگ و ستیز کشد. همهٔ شما را اذن دادم: بروید! و عقدِ بیعت از شما بگسستم و تعهّد برداشتم. اکنون شب است و تاریکی شما را فروگرفته. آن را شترِ سواری خود انگارید و هر یک، دستِ یک تن از اهلبیتِ مرا بگیرید و در دِهها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج دهد. این مردم تنها مرا خواهند و چون بر من دست یافتند، به شما ننگرند.»
م.ظ.دهدزی
حسین رو به جانبِ خیمه کرد و گفت «یا سکینه! یا فاطمه! یا زینب! یا امّکلثوم! عَلَیکنَّ مِنِّی السَّلام.»
سکینه فریاد زد «تن به مرگ دادی و دل بر رحیل نهادی؟»
گفت «چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟»
کاربر ۳۴۱۱۸۲۵
و حسین با امّسلمه گفت «ای مادر، خدای ــ عزّوجلّ ــ خواسته است که حرم و کسان و زنانِ مرا آواره بیند و کودکانِ مرا سربریده و مظلوم و درقیدوزنجیربسته بیند، که آنها استغاثه کنند و یار و یاوری نیابند.»
مورچهی کتاب خوان :)
آن روز، در مشرق و مغرب، گروهی غمگینتر و گریانتر از اهلبیتِ پیغمبر نبود.
مورچهی کتاب خوان :)
زنی از اهلِ کوفه از بلندی بر اسیران مُشرِف گشت و گفت «شما اسیرانِ کدام طایفهاید؟»
گفتند «اسیرانِ آلِ محمّد.»
آن زن فرود آمد، چادر و مقنعه و جامههای دیگر بیاورد به آنان داد تا خویش را بپوشیدند.
زنانِ کوفه زاری کردند و گریبان چاک زدند و مردان هم با آنها بگریستند.
علی ابن حسین بیمار بود و از بیماری ناتوان. به آوازِ ضعیف گفت «اینان بر ما گریه میکنند، پس ما را که کشت؟»
razism
«فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن ینتَظِر وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلا: بعضی از مؤمنان جان باختند بر سرِ عهدی که با خدا بسته بودند و بعضی چشم به راهِ آن جان باختناند و عهدشان، بیهیچ تغییری، همان است.»
para32oo
ای مردم، منم پسرِ مکه و مِنی. منم پسرِ زمزم و صفا. من پسرِ کسی هستم که زکات را در گوشهٔ عبایش میگرفت و به مستمندان میداد. من پسرِ کسی هستم که بهترین کسی بود که سعی و طواف میگزارد و حج به جای میآورد و لبیک میگفت. من پسرِ کسی هستم که بر بُراق نشست و به آسمان رفت: از مسجدالحرام به مسجدالاقصی سیر کرد. پس پاک است خداوندی که او را سیر داد.
«من پسرِ کسی هستم که جبرئیل او را تا سِدرَةُالمُنتَهی برد. من پسرِ کسی هستم که نزدیک شد و نزدیکتر، به اندازهٔ پهنای دو کمان یا نزدیکتر. من پسرِ کسی هستم که با فرشتگانِ آسمان به نماز ایستاد. من پسرِ کسی هستم که خداوندِ جلیل بر او وحی فرستاد. من پسرِ محمّدِ مصطفایم.
takhtary
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰۵۰%
تومان