بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب آه | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب آه

بریده‌هایی از کتاب کتاب آه

نویسنده:یاسین حجازی
انتشارات:جام طهور
امتیاز:
۴.۵از ۱۸۱ رأی
۴٫۵
(۱۸۱)
اما آن هفت چیز، که بدان‌ها برتری داریم بر دیگران: پیغمبرِ مختار، محمّد، از ماست و صدّیق که به او اوّل ایمان آورد (یعنی علی) از ماست و جعفرِ طیار از ماست و حمزه، شیرِ خدا و رسولِ او، از ماست و دو سبطِ این امّت از مایند و مهدی ــ که می‌کشد دجّال را ــ از ماست.
takhtary
روزِ اوّلِ صفر، سرِ حسین را به دمشق درآوردند و بنی‌امیه آن روز را عید گرفتند.
takhtary
زینب، دخترِ علی، از درِ خیمه بیرون آمد و فریاد زد «کاش آسمان بر زمین می‌افتاد! کاش کوهها خرد و پراکنده بر هامون می‌ریخت!»
زهرا یارمحمد
یزید گفت «یا امِّ کلثوم، این اموال عوضِ آن مصیبت‌ها که به شما رسید.» امّکلثوم گفت «چه بی‌شرم و سخت‌روی مردی تو یزید! برادر و مردانِ خاندانِ مرا می‌کشی و به جای آن خواهی ما را به مالِ دنیا دلخوش کنی؟ به خدا قسم که چنین نخواهد شد.»
محمدحسین
سکینه گفت: چون او را در آغوش گرفتم، بیهوش شدم. در آن حال، شنیدم می‌گفت: چون آبِ گوارا نوشیدید، یادم کنید چون از غریب یا شهیدی شنیدید، بر من بگریید
محمدحسین
اسبِ حسین دستها بر زمین می‌زد و نزدیک خیام سر بر زمین می‌کوفت تا بمرد.
محمدحسین
گردی سخت سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت ــ چنان‌که ستارگان در روز دیده شدند. هیچ سنگی را برنداشتند، مگر زیرِ آن خونِ سرخِ تازه بود.
محمدحسین
ما سی‌هزار بودیم. وقتی حسین حمله می‌کرد منهزم می‌شدیم و مانندِ ملخ پراکنده، و حسین به جای خویش بازمی‌گشت و لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَلِی العَظیم می‌گفت.
محمدحسین
حسین گفت «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله.»
محمدحسین
در این میان، پنج کجاوه از نور دیدم می‌آیند و در هر کجاوه زنی بود. گفتم «این زنان کیستند؟» گفت «اوّلی حوّا، مادرِ بشر، است و دوم آسیه، دخترِ مزاحم، و سوم مریم، دخترِ عمران، و چهارم خدیجه، دخترِ خویلد، و پنجمی که دست بر سر نهاده افتان و خیزان است جدّهٔ تو فاطمه است، دخترِ محمّد، مادرِ پدرت.» گفتم «به خدا قسم، با او بگویم که با ما چه کردند.» به او پیوستم و پیشِ او ایستادم گریان، و گفتم «مادر، به خدا حقِ ما را انکار کردند. مادر، به خدا جمعیتِ ما را پریشان ساختند. مادر، به خدا حریمِ ما را مباح شمردند. مادر، به خدا پدرِ ما، حسین، را کشتند.» گفت «دیگر مگوی سکینه، که جگرِ مرا آتش زدی و بندِ دلم را پاره کردی. این پیراهنِ حسین است با من، و از من جدا نشود تا به لقای پروردگار رسم.»
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
«لا تَحسَبَنَّ اللهَ غافِلا عَمّا یعمَلُ الظّالِمون. و مپندار که خدا غافل است از کردارِ ستمکاران.
ar
اهلِ کوفه به آن کودکان که بر مَحامل بودند خرما و جوز و نان می‌دادند. امّکلثوم فریاد می‌زد «ای اهلِ کوفه! صدقه بر ما حرام است،» و آنها را از دست و دهانِ ایشان می‌گرفت و بر زمین می‌انداخت. و چون این سخن می‌گفت، مردم گریه می‌کردند. امّکلثوم سر از محمل بیرون کرد و گفت «مردانتان ما را می‌کشند و زنانتان بر ما گریه می‌کنند؟ روزِ داوری، خدا میانِ ما و شما حکم کند.»
اشک انار
فرشتگان بانگ به گریه بلند کردند و گفتند «ای پروردگار! این حسین، برگزیدهٔ تو و پسرِ دخترِ پیغمبرِ توست.» خدای سایهٔ قائم را به آنها نمود و گفت «به این انتقام می‌کشم خونِ او را.»
اشک انار
و جمعه بود، دهمِ محرّمِ سالِ شصت‌ویکم، مابینِ نمازِ ظهر و عصر. و حسین پنجاه‌وهشت سال داشت.
اشک انار
گردی سخت سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت ــ چنان‌که ستارگان در روز دیده شدند. هیچ سنگی را برنداشتند، مگر زیرِ آن خونِ سرخِ تازه بود. مردم پنداشتند عذاب فرود آمد. کسی در لشکر آمد و فریاد می‌زد. او را از فریاد منع کردند. گفت «چگونه فریاد نزنم و حال آن‌که می‌بینم رسولِ خدا را: ایستاده، نگاه به زمین می‌کند و جنگِ شما را می‌نگرد. و من می‌ترسم بر اهلِ زمین نفرین کند و من با آنها هلاک شوم.» آنها با یکدیگر گفتند «دیوانه است.» او جبرئیل بود.
اشک انار
گفت «چون چشمِ خدا می‌بیند، آن‌چه بر من آمد سهل باشد.»
صدف
حمید ابن مسلم گفت: زنی دیدم از بنی‌بکر ابن وائل با شوهرش در سپاهِ عمرِ سعد بود. هنگامی که دید مردم بر زنانِ حسین و خیامِ آنها درآمده غارت می‌کنند، شمشیری در دست گرفت و جانبِ خیام آمد و گفت «ای آلِ بکر ابن وائل! آیا دخترانِ رسولِ خدا را تاراج کنند؟ فرمان خدا راست و بس. به خونخواهی رسولِ خدا برخیزید!» شوهرش او را بگرفت به جای خود بازگردانید.
ar
آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت ــ چنان‌که ستارگان در روز دیده شدند. هیچ سنگی را برنداشتند، مگر زیرِ آن خونِ سرخِ تازه بود. مردم پنداشتند عذاب فرود آمد.
مورچه‌ی کتاب خوان :)
دو دست زیرِ گلوی او گرفت و چون پر شد، به آسمان پاشید و گفت «چون چشمِ خدا می‌بیند، آن‌چه بر من آمد سهل باشد.»
مورچه‌ی کتاب خوان :)
سرزنشِ مردمان بهتر که آدمی به دوزخ درآید.
ar

حجم

۵۶۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

حجم

۵۶۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰
۵۰%
تومان