بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب آه | صفحه ۲۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب آه

بریده‌هایی از کتاب کتاب آه

نویسنده:یاسین حجازی
انتشارات:جام طهور
امتیاز:
۴.۵از ۱۸۱ رأی
۴٫۵
(۱۸۱)
جابر ابن عبدالله گفت: نزدِ حسین ابن علی آمدم و گفتم «تو فرزندِ رسولِ خدایی و یکی از دو سِبطِ وی. رای من آن است که با یزید صلح کنی ــ چنان‌که برادرت صلح کرد و او بر راهِ صواب بود.» گفت «ای جابر، آن‌چه برادرم کرد به فرمانِ خدای ــ تعالی ــ و پیغمبرش بود و آن‌چه من کنم، هم به فرمانِ خدای و رسول است.
takhtary
به پیشبازِ آهن رفتند و سینه‌ها جلوِ نیزه و رویها را دمِ شمشیر دادند. امان می‌دادندشان، نمی‌پذیرفتند و مال بر آنها عرضه می‌داشتند، سر باز می‌زدند. می‌گفتند «اگر حسین کشته شود و چشمی از ما در کاسه بگردد، بهانهٔ ما پیشِ رسولِ خدا چه باشد؟» همه کشته شدند. حسین گفته بود «اصحابی باوفاتر از اصحابِ خود ندیدم.»
کتابخوان
و من بیرون نیامدم برای تفریح و اظهارِ کبر، و نه برای فساد و ظلم. خارج شدم برای اصلاحِ امّتِ جدّم و امرِ به معروف و نهی از مُنکر خواهم و به سیرتِ جدّ و پدرم، علی ابن ابی‌طالب، رفتار کنم. پس هر کس مرا قبول کند، خداوند سزاوارتر است به حق و هر کس ردم کند، صبر می‌کنم تا خدا میانِ من و این قوم به‌حق حکم کند ــ و او بهترینِ حکم‌کنندگان است.
takhtary
سلمه گفت: بر امّسلمه درآمدم. دیدم می‌گریست. گفتم «از چه می‌گریی؟» گفت «رسولِ خدا را از زمانِ رحلت تا دیشب در خواب ندیده بودم. دیشب دیدم بر سر و محاسنش خاک نشسته بود. گفتم "یا رسول‌الله، از چه خاک‌آلودی؟" گفت "اکنون در مشهدِ حسین بودم. امشب برای حسین و اصحابِ او قبر می‌کندم."»
maryhzd
ابن عباس گفت: پیغمبر را در خواب دیدم: گردآلوده و ژولیده‌موی و پای‌برهنه، شیشه‌ای پرخون در دست داشت و تلاوت می‌کرد «لا تَحسَبَنَّ اللهَ غافِلا عَمّا یعمَلُ الظّالِمون. و مپندار که خدا غافل است از کردارِ ستمکاران.» پرسیدم «یا رسول‌الله، این خون چیست؟» گفت «این خونِ حسین است. نزدِ خدا می‌برم. امروز از زمین برداشته‌ام.» ابن عباس صبح برخاست و مردم را از قتلِ حسین خبر داد. و از آن روز حساب نگاه داشت تا بعد از آن‌که خبر رسید، دانستند همان روز کشته شده بود.
maryhzd
گردی سخت سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت ــ چنان‌که ستارگان در روز دیده شدند. هیچ سنگی را برنداشتند، مگر زیرِ آن خونِ سرخِ تازه بود. مردم پنداشتند عذاب فرود آمد. کسی در لشکر آمد و فریاد می‌زد. او را از فریاد منع کردند. گفت «چگونه فریاد نزنم و حال آن‌که می‌بینم رسولِ خدا را: ایستاده، نگاه به زمین می‌کند و جنگِ شما را می‌نگرد. و من می‌ترسم بر اهلِ زمین نفرین کند و من با آنها هلاک شوم.» آنها با یکدیگر گفتند «دیوانه است.» او جبرئیل بود.
maryhzd
علی ابن حسین گفت: پدرم آن روز، مرا به سینه چسبانید و گفت «ای فرزند، از من این دعا فراگیر ــ که فاطمه به من آموخت و او از رسولِ خدا و او از جبرئیل فراگرفته بود. در هر حاجت و مهم و مصیبت که پیش آید و امرِ عظیم‌دشوار بگوی: بِحَقِّ یس وَ القُرآنِ الحَکیم، وَ بِحَقِّ طه وَ القُرآنِ العَظیم، یا مَن یقدِرُ عَلی حَوائِجِ السّائِلین، یا مَن یعلَمُ ما فِی الضَّمیر، یا مُنَفِّسآ عَنِ المَکروبین، یا مُفَرِّجآ عَنِ المَغموُمین، یا راحِمَ الشَّیخِ الکبیر، یا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغیر، یا مَن لایحتاجُ اِلَی التَّفسیر، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد، وَ افعَل بی کذا وَ کذا. به حقِ یاسین و قرآنِ حکیم و به حقِ طاها و قرآنِ عظیم، ای که می‌توانی نیازِ نیازمندان را برآوری و ای که می‌دانی آن‌چه را که در نهان‌هاست، و ای که گرفتاران را گشایشی و ای که غمِ غمگینان را پاک کنی، و ای که بر پیرِ سالخورده مهربانی و ای که روزی نوزادِ خرد را می‌دهی، و ای که آشکاری (بی‌نیاز از هر تفسیری و توضیح،) درود بر محمّد و خانواده‌اش فرست و با من چنین و چنان کن.»
maryhzd
آن‌گاه نزدِ قبر بگریست تا نزدیک صبح سر بر قبر نهاد و خوابی سبک او را بگرفت. پیغمبر را دید: می‌آید ــ با گروهی از فرشتگان از چپ و راست و پیشِ روی او ــ تا حسین را به سینه چسبانید و میانِ دو چشمِ او را ببوسید و گفت «حبیبی یا حسین! گویا تو را بینم در این نزدیکی: به‌خون‌آغشته و کشته، در زمینِ کرب‌وبلا، به دستِ گروهی از امّتِ من، و تو تشنه هستی و آبت ندهند و آرزوی شفاعتِ من دارند. خداوند آنها را روزِ قیامت به شفاعتِ من نائل نگرداند. حبیبی یا حسین! پدرت و مادرت و برادرت نزدِ من آمده‌اند و آنها آرزومندِ تواند و تو را در بهشت درجاتی است که تا شهید نشوی، به آن درجات نائل نگردی.»
maryhzd
حسین گفت «ای برادر، سوگند به خدای که اگر در دنیا هیچ پناه و منزلی هم نباشد، با یزید ابن معاویه بیعت نمی‌کنم.» پس محمّد ابن حنفیه کلامِ خویش ببرید و بگریست، و حسین با او ساعتی بگریست.
maryhzd
مروان گفت «با امیرالمؤمنین بیعت کن!» حسین گفت «وای بر تو که بر مؤمنین دروغ گفتی! چه کسی او را بر مؤمنین امیر کرده؟»
maryhzd
تا بوده کتاب‌های این‌چنینی قیافه‌هایی خشک و جدّی داشته‌اند و مفروضِ خوانندگان این بوده که وصالی سخت و کند و دیر می‌دهند و ناخودآگاه ترسیده‌اند از این‌که سراغشان بروند. این شاید برجسته‌ترین دلیلِ ناشناخته ماندنِ کتاب‌هایی نظیرِ نفس‌المهموم است.
takhtary
گفت «قسم به خدا ما قادرتریم بر آنها از شما ولیکن، تا هر کس هلاک می‌شود و گمراه می‌گردد، از روی برهان و دلیل باشد و هر کس زنده می‌گردد و هدایت می‌یابد هم از برهان و دلیل باشد، به قتلِ آنان راضی نمی‌شوم.»
Fateme
حسین به مکه آمد. دخولِ وی در مکه، شبِ جمعه، سه روز گذشته از شعبان بود و این آیه می‌خواند: «وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْین، قالَ عَسی رَبّی اَنْ یهْدِینی سَواءَ السَّبیل
زهرا جاویدی
حسین سوی مکه شد و این آیه می‌خواند «فَخَرَجَ مِنها خائِفآ یتَرَقَّب، قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ القَومِ الظّالِمین.
زهرا جاویدی
حسین گفت «خدای جزای خیر دهد شما را. آیا کتابِ خدا که بر جدِّ من نازل شده است نخوانده‌اید که: "هر کجا باشید، شما را مرگ دریابد ــ هرچند اگر در کوشکهای بلندِ محکم" و "بیرون می‌شدند به قتلگاه‌شان، آنان که بر ایشان مرگ نوشته شده بود"؟ و اگر من در جای خود بمانم، این خلقِ ننگین به چه آزمایش شود و چه کس در قبرِ من در کربلا ساکن شود ــ با این‌که خداوند در روزِ دَحوُالارض، آن را برای من برگزیده است و پناهِ شیعیان قرارداده تا مأمنِ آنها باشد در دنیا و در آخرت
زهرا جاویدی
آیا می‌خواهی جای معاویه و جای حسین و جای یزید، قاتلِ او، را ببینی؟» گفتم «بلی یا رسول‌الله.» پس، پای بر زمین زد: شکافته شد: دریایی پدید آمد. آن نیز شکافته شد: زمینی پدید گردید و آن شکافته شد: دریایی. و همچنین هفت زمین و هفت دریا شکافته شد و زیرِ همهٔ اینها آتش بود. ولید ابن مغیره و ابوجهل و معاویه و یزید به یک زنجیر بسته بودند و شیاطین با آنها، با هم، بسته بودند و اینان از همهٔ اهلِ دوزخ عذابشان سختتر بود.
زهرا جاویدی
و حسین با امّسلمه گفت «ای مادر، خدای ــ عزّوجلّ ــ خواسته است که حرم و کسان و زنانِ مرا آواره بیند و کودکانِ مرا سربریده و مظلوم و درقیدوزنجیربسته بیند، که آنها استغاثه کنند و یار و یاوری نیابند.»
زهرا جاویدی
امّسلمه گفت «نزدِ من تُربتی است که جدِّ تو به من داده است و آن در شیشه‌ای است.» حسین گفت «به خدا قسم که من کشته شوم. هر چند به عراق نروم، مرا می‌کشند.» آن‌گاه، تُربتی برگرفت و در شیشه نهاد و به امّسلمه داد و گفت «آن را با شیشهٔ جدّم در یک‌جای نه. وقتی خون شدند، بدان که من کشته شده‌ام.»
زهرا جاویدی
آن‌گاه نزدِ قبر بگریست تا نزدیک صبح سر بر قبر نهاد و خوابی سبک او را بگرفت. پیغمبر را دید: می‌آید ــ با گروهی از فرشتگان از چپ و راست و پیشِ روی او ــ تا حسین را به سینه چسبانید و میانِ دو چشمِ او را ببوسید و گفت «حبیبی یا حسین! گویا تو را بینم در این نزدیکی: به‌خون‌آغشته و کشته، در زمینِ کرب‌وبلا، به دستِ گروهی از امّتِ من، و تو تشنه هستی و آبت ندهند و آرزوی شفاعتِ من دارند. خداوند آنها را روزِ قیامت به شفاعتِ من نائل نگرداند. حبیبی یا حسین! پدرت و مادرت و برادرت نزدِ من آمده‌اند و آنها آرزومندِ تواند و تو را در بهشت درجاتی است که تا شهید نشوی، به آن درجات نائل نگردی.»
زهرا جاویدی
حسین گفت «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیهِ راجعون. اسلام را وداع باید گفت اگر امّت گرفتارِ امیری چون یزید گردند. و من از جدِّ خود، رسولِ خدا، شنیدم می‌گفت "خلافت بر آلِ ابی‌سفیان حرام است."»
زهرا جاویدی

حجم

۵۶۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

حجم

۵۶۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰
۵۰%
تومان