بریدههایی از کتاب کتاب آه
۴٫۵
(۱۸۱)
اگر دستِ راستم را بریدید،
قسم به خدا
از دینم دفاع میکنم هنوز،
و از امامم
که فرزندِ پیامبرِ پاک امین است.
و کارزار کرد، تا ضعف بر او مستولی گشت و زخمهای سنگین وی را رسید و از حرکت فروماند.
زید ابن رقاد از پشتِ درختِ خرما بر دستِ چپ او زد. عباس گفت:
saqqa
و ابن زبیر از او مشایعت کرد و گفت «یا اباعبدالله، حج فرارسید و تو آن را رها میکنی و سوی عراق میروی؟»
گفت «ای پسرِ زبیر، اگر در کنارِ فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم که در پیرامونِ کعبه.»
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
ون حسین آهنگِ رفتن به عراق کرد، ابن عباس نزدِ او آمد و گفت «ای پسرعمّ، مرا خبر رسیده است که به عراق خواهی رفت با آنکه آنان خیانتکارند. تو را تنها برای جنگ دعوت کردهاند و بس. شتاب مفرمای! و اگر خواهی حتمآ با این جبّار (یعنی یزید) کارزار کنی و ماندن در مکه را ناخوش داری، سوی یمن شو ــ که آن کشوری است درکنارافتاده و در آن قلعهها و درّههاست و تو را بدانجا یاران و اَعوان است. در آنجا بمان و دُعاتِ خویش را در بلاد پراکنده ساز و به اهلِ کوفه و یارانِ خود در عراق بنویس امیرِ خود را از خود برانند. اگر توانستند و امیرِ خود را راندند و دور کردند ــ چنانکه کسی در آنجا نبود تا به تو درآویزد ــ نزدِ آنها رو. و من از خیانتِ آنها ایمن نیستم. و اگر این کار نکردند، در جای خود باش تا خدای چه پیش آورد.»
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
و مردم چون گفتارِ رؤسا را شنیدند، بپراکندند ــ چنانکه زن نزدیک پسر و برادرِ خود میآمد و میگفت «بازگرد! مردمِ دیگر که هستند. کفایت میکنند.»
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
اما ابنِ عمر: مردی است که عبادت او را از کار بیانداخته است و اگر کسی غیرِ او نمانَد، با تو بیعت کند. اما حسین ابن علی: مردی سبکخیز و تندمزاج است و مردمِ عراق او را رها نکنند تا به خروج وادارندش. پس اگر بیرون آید و بر او ظفر یافتی، از او درگذر که رَحِمِ او به ما پیوسته است
و حقّی عظیم دارد و خویشی با پیغمبر. و اما ابنِ ابیبکر: هر چه اصحاب بپسندند، او متابعت کند و همّتی ندارد ــ مگر در زنان و لهو. و اما آن کس که مانندِ شیر بر زانو نشسته، آمادهٔ جستن بر تو باشد و مانندِ روباه تو را بازی دهد و اگر فرصتی یافت برجهد، ابن زبیر است. اگر این کار با تو کرد و بر او ظفر یافتی، بند از بندِ او جدا ساز و خونِ کسان خود را تا بتوانی حفظ کن.»
آشیخ دکتر
محمّد ابن عبدالرحمان گفت:
رأسالجالوت مرا دید و گفت «میانِ من و داوود هفتاد پشت فاصله است و هرگاه یهود مرا بینند تعظیم کنند. شما میانِ فرزندِ پیغمبرتان و پیغمبرتان یک پدر فاصله است، او را کشتید؟»
¥عاشق مطالعه¥
یکی از دانشمندانِ یهود در مجلسِ یزید بود. پرسید «این جوان کیست؟»
گفتند «علی ابن حسین.»
گفت «حسین پسرِ که بود؟»
گفتند «علی ابن ابیطالب.»
گفت «مادرش؟»
گفتند «فاطمه، بنتِ محمّد.»
گفت «سبحان الله! پسرِ دخترِ پیغمبرِ خود را به این زودی کشتید؟ پاسِ حرمتِ خاندانِ او را پس از وی نداشتید؟ به خدا قسم که اگر موسی عمران نبیرهای از خود گذاشته بود، او را میپرستیدیم. شما دیروز پیغمبرتان از جهان رفت، بر سرِ فرزندِ او ریختید و او را کشتید؟ چه بدامّتی هستید.»
¥عاشق مطالعه¥
حسین گفت «کجا بروم ای برادر؟»
گفت «در مکه منزل گزین. اگر در آن منزل آرام توانستی گرفت، همان است که میخواهی و اگر تو را موافق نیفتاد، به یمن رو. آنها یارانِ جدّ و پدرِ تو بودند و مهربانترین و رقیقالقلبترینِ مردمند، و بلادِ آنها گشادهتر است. اگر در آنجا آرام گرفتن توانی، فَبِها و اِلّا به ریگستانها و کوهها پناه بر و از جایی به جایی رو تا بنگری کارِ مردم به کجا میانجامد و خداوند میانِ ما و این گروهِ فاسق حکم فرماید.»
z.zahiri
من بیرون نیامدم برای تفریح و اظهارِ کبر، و نه برای فساد و ظلم. خارج شدم برای اصلاحِ امّتِ جدّم و امرِ به معروف و نهی از مُنکر خواهم و به سیرتِ جدّ و پدرم، علی ابن ابیطالب، رفتار کنم.
پس هر کس مرا قبول کند، خداوند سزاوارتر است به حق و هر کس ردم کند، صبر میکنم تا خدا میانِ من و این قوم بهحق حکم کند ــ و او بهترینِ حکمکنندگان است.
این وصیتِ من است به تو ای برادر.
para32oo
پس محمّد ابن حنفیه کلامِ خویش ببرید و بگریست، و حسین با او ساعتی بگریست. آنگاه گفت «ای برادر، خدا تو را جزای خیر دهد که نصیحت کردی و راهِ صواب نمودی. من آهنگِ خروج به مکه دارم و آمادهایم من و برادران و برادرزادگان و شیعیانِ من، و امرِ آنها امرِ من و رای آنها رای من است. امّا تو ای برادر، باکی بر تو نیست که در مدینه بمانی و جاسوسِ من باشی بر ایشان و از کارهای آنان چیزی از من پنهان نداری.»
para32oo
دمعالسجوم یعنی «اشکی که میریزد» ــ میشود «اشک روان» یا بسا «بارانِ اشک» اش هم خواند ــ و نفسالمهموم یعنی «نفسِ کسی که غم دارد». بهترین معادل برای نفسالمهموم «آه» است. ما در فارسی به نفسِ آدمی که غمگین است و دلش دارد از غصّه میترکد، چیزی جز آه نمیگوییم
para32oo
چون از غریب یا شهیدی شنیدید، بر من بگریید
هیدرونیوم
و تیر بر تنش مانندِ خار بود بر تنِ خارپشت. و آن همه تیر بر پیشِ تنِ حسین بود.
هیدرونیوم
اشک از دیدگانش روان گشت و گفت «بعد از تو، خاک بر سرِ دنیا.»
هیدرونیوم
و نزدِ پدر بازگشت: زخمهای بسیار بدو رسیده.
گفت «ای پدر، تشنگی مرا کشت و سنگینی آهن تاب از من ببرد. شربتِ آبی هست تا بر دفاعِ دشمن قوّت یابم؟»
هیدرونیوم
به پیشبازِ آهن رفتند و سینهها جلوِ نیزه و رویها را دمِ شمشیر دادند. امان میدادندشان، نمیپذیرفتند و مال بر آنها عرضه میداشتند، سر باز میزدند. میگفتند «اگر حسین کشته شود و چشمی از ما در کاسه بگردد، بهانهٔ ما پیشِ رسولِ خدا چه باشد؟»
همه کشته شدند.
حسین گفته بود «اصحابی باوفاتر از اصحابِ خود ندیدم.»
¥عاشق مطالعه¥
این کتاب «بازخواندهٔ ترجمهٔ فارسی نَفَسُالمَهموم است، شاملِ وقایعِ پس از بیعتِ مردم با یزید ابن معاویه تا بازگشتنِ خاندانِ حضرتِ حسین ابن علی ــ بیاو ــ به مدینه.
مشکیجه:)
چون جنگ بر پای شد، خداوند پیروزی را بفرستاد تا بر سرِ حسین بال بگسترد و او را مخیر گرداند میانِ فیروزی بر دشمن و لقای خویش.
حسین لقای خدای را اختیار کرد.
¥عاشق مطالعه¥
حسین کاغذی خواست و در آن نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین ابن علی ابن ابیطالب به سوی بنیهاشم: امّا بعد، هر کس به من ملحق شود، شهید گردد و هر کس تخلّف کند، به رستگاری نرسد.
والسّلام.
رضوان مطهر
سر بلند کردم: درهای آسمان را دیدم گشوده، و بهشت بالای آنها بود. رسول بالا رفت و کسانی که با او بودند هم. و چون در فضا بود، حسین را صدا زد که: «ای پسرک من، به من ملحق شو!» حسین به او ملحق شد. و بالا رفتند تا دیدم ایشان در بهشت درآمدند از بالای آن.
آنگاه، پیغمبر از آنجا سوی من نگریست و دستِ حسین را بگرفت و گفت «ای جابر! این فرزندِ من است با من. امرِ او را گردن نِه و شک مکن تا مؤمن باشی.»
رضوان مطهر
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰۵۰%
تومان