بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب آه | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب آه

بریده‌هایی از کتاب کتاب آه

نویسنده:یاسین حجازی
انتشارات:جام طهور
امتیاز:
۴.۵از ۱۸۱ رأی
۴٫۵
(۱۸۱)
عبیدالله ابن حصینِ ازدی، که وی را در قبیلهٔ بجیله می‌شمردند، بانگی بلند برآورد و گفت «ای حسین! این آب را نبینی هم‌رنگِ آسمان؟ والله، از آن قطره‌ای نچشی تا از تشنگی درگذری.» حسین گفت «خدایا، او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز.» حمید ابن مسلم گفت: به خدا سوگند که پس از این، به دیدارِ او رفتم و بیمار بود. سوگند به آن خدایی که معبودی غیرِ او نیست، دیدم آب می‌آشامید تا شکمش بالا می‌آمد و آن را قِی می‌کرد و باز فریاد می‌زد «العطش! العطش!» باز، آب می‌خورد تا شکمش آماس می‌کرد و سیراب نمی‌شد. کارِ او همین بود تا جان بداد.
•Pinaar•
حسین روی به اصحاب کرد و گفت «مردم بندگانِ دنیایند و دین لیسیدنی‌ای است روی زبانِ ایشان نهاده. تا مزه از آن می‌تراود، نگاهش دارند و وقتی بنای آزمایش شود، دینداران اندک باشند.»
•Pinaar•
و عبیدالله اشرافی را که با او بودند، امر کرد تا از بالای قصر بر مردم مشرف شوند و اهلِ طاعت را به آرزوها فریب دهند و اهلِ معصیت را تخویف کنند. و آنها چنین کردند. و مردم چون گفتارِ رؤسا را شنیدند، بپراکندند ــ چنان‌که زن نزدیک پسر و برادرِ خود می‌آمد و می‌گفت «بازگرد! مردمِ دیگر که هستند. کفایت می‌کنند.»
م.ظ.دهدزی
سکینه پیکرِ پدرش، حسین، را در آغوش گرفت. جماعتی از اعرابِ چادرنشین ریختند، او را کشیدند و از پدر جدا کردند. سکینه گفت: چون او را در آغوش گرفتم، بیهوش شدم. در آن حال، شنیدم می‌گفت: چون آبِ گوارا نوشیدید، یادم کنید چون از غریب یا شهیدی شنیدید، بر من بگریید ترسان برخاستم و چشمم از گریه آزرده شده بود و لطمه بر روی می‌زدم.
کاربر ۳۴۱۱۸۲۵
حسین گفت «جامه‌ای برای من بجویید که کسی در آن رغبت نکند ــ تا مرا برهنه نسازند.» تُبّانی آوردند. گفت «نه، این لباسِ ذلّت است.» جامه‌ای کهنه برداشت و آن را بدرید و زیرِ جامه‌های خویش پوشید. آن‌گاه، سَراویلی از حِبَرَه خواست ــ محکم، بافته از بافته‌های یمن که چشم در آن خیره می‌شد ــ آن را چندجای بدرید و بشکافت تا از تنِ او بیرون نیاورند.
کاربر ۳۴۱۱۸۲۵
مروان گفت «من می‌گویم با یزید ابن معاویه بیعت کن ــ که هم برای دینِ تو بهتر است، هم برای دنیای تو.» حسین گفت «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیهِ راجعون. اسلام را وداع باید گفت اگر امّت گرفتارِ امیری چون یزید گردند.
ام‌البنین
عمرِ سعد عروة ابن قیسِ احمسی را سوی حسین فرستاد و گفت «نزدِ او رو و بپرس برای چه اینجا آمدی و چه خواهی؟» و عروه از آن کسان بود که نامه نوشته بود: شرم داشت از رفتن. پس ابن سعد از دیگررؤسای لشکر همین خواست: آنها نیز نامه نوشته بودند و همه تن زدند و کراهت نمودند.
M
چون جنگ بر پای شد، خداوند پیروزی را بفرستاد تا بر سرِ حسین بال بگسترد و او را مخیر گرداند میانِ فیروزی بر دشمن و لقای خویش. حسین لقای خدای را اختیار کرد. طایفه‌ای از جنّ برای یاری او حاضر گشتند و از او دستوری خواستند. اذن نداد.
حسین محمدی
حسین گفته بود «اصحابی باوفاتر از اصحابِ خود ندیدم.»
کاربر ۳۴۱۱۸۲۵
هرگاه دشمن بر اصحابِ حسین احاطه می‌کرد، عباس می‌تاخت و آنان را می‌رهانید. وقتی عباس رفت و کشته شد، لشکری باقی نمانده بود.
مورچه‌ی کتاب خوان :)
بسم الله الرحمن الرحیم. سوی حسین ابن علی از شیعهٔ او، از مؤمنین و مسلمین. اما بعد، بیا که مردم چشم به راهِ تو دارند و رای آنها در غیرِ تو نیست. بشتاب! بشتاب! بشتاب! والسلام علیک.
م.ظ.دهدزی
حسین کاغذی خواست و در آن نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین ابن علی ابن ابی‌طالب به سوی بنی‌هاشم: امّا بعد، هر کس به من ملحق شود، شهید گردد و هر کس تخلّف کند، به رستگاری نرسد. والسّلام.
م.ظ.دهدزی
گریان نزدِ حسین آمدند. با آنها گفت «ای برادرزادگان، از چه گریانید؟ امیدارم پس از ساعتی، چشمِ شما روشن شود.» گفتند «فدای تو شویم، برای خویش گریه نمی‌کنیم: بر تو می‌گرییم که می‌بینیم دشمنان گردِ تو را گرفته‌اند و نمی‌توانیم از تو دورشان کنیم.»
مورچه‌ی کتاب خوان :)
چون همراهانِ حسین فزونی دشمن را بر خویش بدیدند و دانستند که دفعِ شرّ از حسین و از خود نمی‌توانند، در کشته شدن پیشِ روی او بر یکدیگر پیشی می‌جستند.
مورچه‌ی کتاب خوان :)
حسین دست بر محاسن کشید و گفت «خدای بر یهود آن وقت خشم گرفت که برای او فرزند ثابت کردند، و بر نصارا آن هنگام که او را یکی از سه خدای خود دانستند، و بر مجوس وقتی که بندگی ماه و خورشید کردند. و خشمِ او سخت گردید بر این قوم که بر کشتنِ پسرِ دخترِ پیغمبرِ خود یک‌قول شدند. به خدا قسم، آن‌چه از من می‌خواهند اجابت نمی‌کنم تا آغشته‌به‌خون به لقای پروردگار رسم.»
کاربر ۳۴۱۱۸۲۵
حسین پیش آمد تا برابرِ آن مردم بایستاد و صفوفِ چون سیلِ آنان را نگریست و ابن سعد را دید با اشرافِ کوفه ایستاده. پس گفت: «خدای را سپاس که این جهان را بیافرید رفتنی و نابودشدنی، که اهلِ خود را از حالی به حالی بگردانَد. بی‌خردمرد آن که فریبِ دنیا خورَد و بدبخت آن که فتنهٔ دنیا شود. مبادا شما را فریب دهد! ــ که امیدِ هر کس را که بدان گراید، ببرد و طمعِ آن که را در او دل بندد، به نومیدی مبدّل کند.
حسین محمدی
حرّ با حسین گفت «چون عبیدالله مرا سوی تو روانه کرد، از کوشک او به در آمدم: از پشتِ سر آوازی شنیدم که "ای حرّ! شاد باش که به خیری رو داری." من سر به پشت گردانیدم و نگریستم: کس ندیدم. گفتم "این چه بشارتی است؟ که من به پیکارِ حسین می‌روم." و با خود اندیشه نمی‌کردم که پیروی تو کنم.» حسین گفت «به خیر باز رسیدی.»
مورچه‌ی کتاب خوان :)
به خدا سوگند، از آن وقت که دانستم خداوند دروغگوی را دشمن دارد، دروغ نگفته‌ام.
مورچه‌ی کتاب خوان :)
بامداد، حسین با اصحاب نماز بگزارد و برای خطبه برخاست: خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و اصحابِ خود را گفت «خدای ــ عزّوجلّ ــ خواست شما و من را کشته ببیند... بر شما باد صبر کردن.»
مورچه‌ی کتاب خوان :)
هیجده‌هزار از اهلِ کوفه با مسلم بیعت کردند. و مسلم نامه سوی حسین نوشت و او را از بیعتِ این هیجده‌هزار تن خبر داد و به آمدن ترغیب کرد ــ بیست‌وهفت روز پیش از کشته شدنش.
مورچه‌ی کتاب خوان :)

حجم

۵۶۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

حجم

۵۶۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۸۰ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰
۵۰%
تومان