بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تولد در لس آنجلس | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تولد در لس آنجلس

بریده‌هایی از کتاب تولد در لس آنجلس

انتشارات:عهد مانا
امتیاز:
۴.۵از ۲۳۷ رأی
۴٫۵
(۲۳۷)
در قرآن، خدا در آیهٔ اول سورهٔ کهف می‌فرماید: «بارها بگردید، در این کتاب هیچ عیب و ایرادی پیدا نمی‌کنید.» در آیهٔ تطهیر هم می‌فرماید: «ما خواستیم این خانواده از هر عیب و نقصی پاک و مطهّر باشد و ما این‌ها را مطهر نگه داشتیم.» من همیشه این دو را با هم جمع می‌کردم که «کتابی بدون عیب» و «معلمانی بدون عیب». حالا شما اگر نمی‌توانید کتاب را حذف کنید، این آیه را حذف می‌کنید. اگر بتوانی این معلمان را از این کتاب بگیری، حتماً کار بزرگی کرده‌ای. شما توانسته‌ای معنی دقیق این کتاب قرآن را از مردم بگیری و آن معنی را به آن بدهی که فکر می‌کنی یا می‌خواهی آن‌ها داشته باشند.‌ این‌طور یعنی عملاً کتاب را از آن‌ها گرفته‌ای
رز سپید
خیلی‌ها در دنیا به اعتقاداتشان پایبندند: هندوها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها، بودائی‌ها و...؛ ولی، شما به چیزی عقیده داری که پارهٔ عظیمی از آن، حق است. این، روی همه‌چیز شما تأثیر می‌گذارد؛ حتی هوایی که تنفس می‌کنی و زمینی که رویش زندگی می‌کنی؛ یعنی صرف باورداشتن مهم نیست؛ بلکه مهم این است که به «حقیقت» باور داشته باشی.
رز سپید
«برای اینکه یک جامعه شکل بگیرد پنج ستون اصلی لازم است: دولت، زبان مشترک، پول مشترک، مذهب مشترک و خانواده.»
...!
برایشان توضیح می‌دادم: «اسلام مثل یک دایره است. هرکس وارد این دایره شود مسلمان است. هستهٔ دایره را که اهل‌بیت (ع) و قرآن هستند معرفی کنید، مخاطب خودش با حقیقت آشنا می‌شود. قرآن هم همین کار را می‌کند. خداوند می‌فرماید: ’نگویند ما ایمان آورده‌ایم، بگویید ما اسلام آورده‌ایم؛ چراکه از زمان اسلام‌آوردن تا زمان ایمان‌آوردن فاصله‌ای است.‘
philobiblic
مردم در ایران انگار خانواده‌محور بودند؛ ولی اهمیت به خانواده در غرب تقریباً دارد محو می‌شود و از بین می‌رود.
sh
اگر این بار بخواهم مهاجرت کنم به نجف اشرف می‌روم، در همسایگی امیرالمؤمنین (ع)؛ یعنی بعد از اینجا باید جایی بروم که سخت‌تر باشد؛ چون انسان در سختی‌های دنیوی است که رشد می‌کند. بعد هم جوار امیرالمؤمنین (ع) چیز دیگری است. هر روز می‌توانید به حرم حضرت بروید و نماز خودتان را آنجا بخوانید
alireza brujerdi
توی آمریکا هم مثل خیلی جاهای دیگر مسلمان‌ها دو گروه بودند: یک گروه که مثل بقیه سرکار می‌رفتند و به تفریح، مسافرت و زندگی عادی‌شان می‌پرداختند. توی خانه هم نماز می‌خواندند و احتمالاً یکی‌دو مراسم مذهبی مثل محرم را هم در طول سال شرکت می‌کردند؛ یعنی اسلام فقط در بعضی از لحظه‌های زندگی‌شان حضور داشت. یک گروه دیگر هم بودند که می‌گفتند: «این‌طوری نیست که ما در بعضی لحظه‌ها مسلمان باشیم و در بعضی لحظه‌ها نه. اگر ما مسلمانیم و وظایفی داریم، این وظیفه‌ها همیشه به عهده‌امان است. یکی هم دغدغهٔ کمک‌کردن به دیگران است.» من از این گروه دوم بودم؛ یعنی سعی می‌کردم حقیقتی را که فهمیده بودم، به همهٔ مردم دنیا منتقل کنم.
alireza brujerdi
پس عقل به من می‌گوید علم چیزهایی را می‌بیند و می‌داند که من به آن‌ها دسترسی ندارم؛ بنابراین اجازه ندارم دست خودم را از دست علم و دانش یا از دست عقل بیرون بکشم یا سعی کنم فقط خودم مسائل را تحلیل کنم. می‌دانستم عقل به من می‌گوید کجا بروم. اجازه دادم عقل، تحلیل و تفکر، دست من را در دست وحی بگذارند و آنجایی که دستم را به دست وحی و پیغمبر (ص) گذاشت و از ارتباطم مطمئن شدم که وحی است، دیگر عقل اجازه نداد که دستم را بکشم و آن موقع این نکتهٔ خوبی برای من بود. من برای همه می‌گفتم: «تا زمانی که شما از عقلتان استفاده می‌کنید، اجازه بدهید عقلتان شما را به‌سمت قرآن بیاورد. وقتی به قرآن می‌رسید و متوجه شدید که این وحی خداوند است، دیگر اجازه ندهید عقل برایتان تصمیم بگیرد. اجازه بدهید وحی برای شما تصمیم بگیرد» و این را برایشان باز می‌کردم و می‌گفتم: «چون آنجا دیگر عقل کارایی ندارد. عقل تا آنجایی کارایی دارد که شما را به این نقطه برساند. اگر این نبود که دیگر احتیاجی به وحی نبود و خود عقل کافی بود.»
philobiblic
در ریو دو ژانیرو توی هتلی نیمه‌مجلل اقامت داشتم. وقتی از خواب بلند شدم، دیگر صبح شده بود. رفتم صبحانه خوردم و بعد دوری در شهر زدم. با آقایی آشنا شدم. پرسید کجایی هستم؟ نمی‌دانم چرا گفتم ایرانی‌ام. یک‌دفعه چشم‌هایش برق زد و خندید. گفت: «خمینی! خمینی!» برایم عجیب بود.‌ اینجا آن‌سوی دنیا، میان این همه سروصدا آدم‌هایی هستند که آیت‌الله خمینی را می‌شناسند. من فوق فوقش از کشور آن‌ها «پِله» را بشناسم که فوتبالیست معروفی بود؛ اما ببین آیت‌الله خمینی چقدر معروف شده که این مردم عادی هم نامش را شنیده‌اند، آن هم بعد از این همه سال که فوت کرده است!
Vahid.Nouri.p
دربارهٔ آن، این‌قدر صحبت می‌شود و افراد حاضرند جانشان را برای قرآن بدهند؛ همهٔ این‌ها به‌خاطر این نیست که قرآن سبک تفکرات یک انسان است، این ماورای سبک فکر انسان‌هاست. سخن وحی است و متفاوت از کلام انسان‌ها. قبل از این فرق بین کلام انسانی و وحی برایم روشن نبود.
sh
گاهی برای بقیه طوری جا می‌افتد که بعضی چیزها مثل سبک زندگی را نمی‌توانند تغییر دهند. درصورتی که هویت ما انسان‌ها آن چیزی است که خداوند برای ما در نظر گرفته است. ما تا ندانیم که چه هویتی برای ما در عالم در نظر گرفته شده، نمی‌توانیم برای خودمان هویت تعیین کنیم. باید ببینیم هویت و ارزش ما چیست. خودمان، خودمان را به‌وجود نیاورده‌ایم که حالا می‌خواهیم خودمان سبک زندگی‌مان را تعیین کنیم. باید برویم سراغ همان کسی که ما را به‌وجود آورده تا بگوید هویت ما چیست؟
alireza brujerdi
بدی‌اش این است که برخی از مردم ما در این سال‌ها همین رفتارها را از غربی‌ها تقلید می‌کنند و فکر می‌کنند این یعنی تمدن، یعنی پیشرفت و به‌روزبودن. درحالی که نمی‌دانند آن چیزی که باعث پیشرفت غرب شده کار و تلاش و نظمشان است، نه بی‌بندوباری و ولنگاری. اگر قرار بود همهٔ زندگی‌شان دنبال خوش‌گذرانی باشند پس کی توانستند پیشرفت کنند؟ اما این حرف‌ها را کسی قبول نمی‌کند. تا می‌خواهی از این حرف‌ها بزنی فوری نق می‌زنند که خودت رفته‌ای، خوش‌گذرانی‌هایت را کرده‌ای و حالا که به ما رسیده‌ای دین‌دار شده‌ای؛ درحالی که دقت نمی‌کنند من آن وقتی مسیرم را عوض کردم که اول جوانی‌ام بود و هنوز فرصت زیادی برای خوش‌گذرانی و بی‌بندوباری داشتم.
alireza brujerdi
آن آرامشی را که یک انسان در کنار خانواده‌اش دارد، هیچ‌وقت در کنار دوستان مختلف به دست نمی‌آید؛ یعنی اگر هم کسی بگوید من در این سبک زندگی آرامش دارم، فکر می‌کنم انصافاً حقیقت را نمی‌گوید؛ چون حقیقت این است که انسان وقتی پشتش گرم است و آرامش دارد که بداند حس مسئولیت وجود دارد؛ یعنی شخص مقابل شما نسبت به شما احساس مسئولیت دارد و شما هم نسبت به او تعهد و حس مسئولیت دارید.
alireza brujerdi
زندان‌ها و مدارس در آمریکا خیلی شبیه هم هستند
...!
در واقع خواندن قرآن به‌گونه‌ای انگار چراغ فطرت من را روشن کرده بود
°•. MaryaM .•°
یک‌بار که سجده رفتم، نتوانستم از سجده بلند شوم. اصلا نفهمیدم چقدر وقت در سجده بودم. همین‌طوری حدس می‌زنم شاید پانزده یا بیست‌دقیقه بود یا شاید هم یک ساعت. نمی‌دانم چقدر طول کشید؛ ولی انگار رویم نمی‌شد سرم را از سجده بالا بیاورم. می‌گفتم: «خدایا تو چطور بنده‌ای مثل من را بخشیده‌ای و اجازه می‌دهی که من ستایشت کنم.» فطرت من تلنگر خورده بود و به من اجازه نمی‌داد سرم را از سجده بیرون بیاورم. هرلحظه که اراده می‌کردم سرم را از سجده بردارم، باز حسی من را آنجا نگه می‌داشت. بعدها شیرینی این لحظه‌ها ارتباط تازه‌ای بین من و خداوند به وجود آورد.
Vahid.Nouri.p
من پیش خودم فکر می‌کنم اگر بخواهم خانواده‌ام رشد کند و صاحب فرزند شوم، اینجا می‌توانم فرزندم را تا حدی کنترل کنم؛ ولی، در خارج از ایران مثلاً در آمریکا هیچ کنترلی نمی‌توانم روی رشد فرزندم داشته باشم. خیلی از خانواده‌ها در آمریکا این معضل را دارند و می‌گویند کنترلشان روی کودک و فرزندانشان بسیار کم است. پدر و مادرها باید در برابر خواسته‌ها و اتفاقاتی که در خانواده می‌افتد مطیع باشند و همراه کودکانشان جلو بروند. در حالی که در اسلام و قرآن، خداوند پدر را در خانواده «ولی» و صاحب‌اختیار می‌داند. نظرش از همه بالاتر است. انگار نمایندهٔ خدا در خانواده است. در آمریکا چنین چیزی نیست. مدیر پدر خانواده نیست و اگر خود شخصِ هجده‌ساله تصمیمی بگیرد، پدر در مقابل آن تصمیم نمی‌تواند مخالفت بکند و بگوید راضی به این تصمیم نیست. بنابراین به‌راحتی در خانواده تنش ایجاد می‌شود و از همدیگر جدا می‌شوند. نوجوان‌ها معمولاً وقتی به سن جوانی یعنی هفده‌هجده‌سالگی می‌رسند از خانواده جدا می‌شوند
alireza brujerdi
یکی از اسم‌های آمریکا، کشور Hi and Bye است، کشور «سلام و خداحافظ»؛ چون انسان‌ها راحت در کنار هم قرار می‌گیرند و خیلی هم راحت از هم جدا می‌شوند. متأسفانه همین باعث شده که امروز خانواده‌ها هم به همین شکل خیلی راحت از هم گسسته شوند
sara
یکی از اسم‌های آمریکا، کشور Hi and Bye است، کشور «سلام و خداحافظ»؛ چون انسان‌ها راحت در کنار هم قرار می‌گیرند و خیلی هم راحت از هم جدا می‌شوند. متأسفانه همین باعث شده که امروز خانواده‌ها هم به همین شکل خیلی راحت از هم گسسته شوند؛ یعنی این شرایط فرهنگی که در جامعه هست، روی خانواده‌ها هم تأثیر گذاشته است. حتی توی دوستی‌های معمولی هم همین‌قدر راحتند. وقتی هم از هم جدا می‌شوند هیچ نفرتی نسبت به هم ندارند. می‌گویند که او رفت سوی زندگی خودش، من هم می‌روم سوی زندگی خودم.‌ این حس عمیق عاطفی که در ایران هست، آنجا تجربه نمی‌شود. آنجا باید این مسائل را خیلی راحت گرفت. اگر راحت نگیرید اذیت می‌شوید
قطره دریاست اگر با دریاست
اگر من تفکر کنم می‌دانم چیزهایی در این عالم هست که الآن قابلیت دیدن آن‌ها را من ندارم؛ اما آن‌ها وجود دارند. مثل سلول‌های بدنم که آن‌ها را نمی‌بینم و نمی‌دانم درون آنها چه اتفاقی می‌افتد؛ اما علم به من می‌گوید سلول وجود دارد و چه اهمیتی برای حیات من دارد، من هم می‌پذیرم؛ یعنی حتی خود علم هم به من اجازه نمی‌دهد که هرچیزی را نمی‌بینم انکار کنم
soroosh7561

حجم

۳۰۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۳۰۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان