بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تولد در لس آنجلس | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تولد در لس آنجلس

بریده‌هایی از کتاب تولد در لس آنجلس

انتشارات:عهد مانا
امتیاز:
۴.۵از ۲۳۷ رأی
۴٫۵
(۲۳۷)
آمریکایی که ما در سال‌های اول ورودمان با آن مواجه شده بودیم این‌طور نبود. آن روزها در آمریکا اصل بر این بود که همه بی‌گناه بودند، مگر اینکه خلافش ثابت می‌شد؛ اما این روزها دیگر آن ارزش‌های اجتماعی‌اش را هم از دست داده بود.
زهرا بانو
شاید هدف همین است که تخیّل مردم را به‌سمت گناه ببرند؛ یعنی امروز فرهنگی دارد در آنجا شکل می‌گیرد که تشویق می‌کند شما فکرت را به آن سمت ببری و اگر تا الآن دربارهٔ آن فکر نمی‌کردی، حالا به آن فکر کنی؛ یعنی در قالب یک برنامهٔ تلویزیونی و کمی شوخی و خنده نشان می‌دهند که خیلی هم اتفاق وحشتناکی رخ نمی‌دهد. حالا اگر چیزی هم جابه‌جا شود و حریمی هم حفظ نشود مشکلی نیست.
زهرا بانو
خداوند می‌فرماید: «هر خوبی و خیری در این عالم می‌رسد از سمت من است و هر بدی به شما می‌رسد از سمت خودتان است.»
زهرا بانو
به محمود التماس می‌کردم که خانواده‌ات را لاس‌وگاس نبر. بچهٔ تو سه سالش است. تو برای چه آن‌ها را به لاس‌وگاس بردی، چون آنجا هتلش ارزان‌تر و قشنگ‌تر است، سبک زندگی آنجا به چه درد ما می‌خورد؟ این گناه است. آن شهر، شهر شیطان است. خود آمریکایی‌ها هم می‌گویند آنجا «سین‌سیتی» (شهر گناه) است. تازه آمریکایی‌های باکلاس هیچ‌وقت لاس‌وگاس نمی‌روند. هیچ‌وقت پایشان را در کازینو نمی‌گذارند. از خود آمریکایی‌ها خانواده‌هایی را می‌شناسم که اگر به آن‌ها بگویی برویم لاس‌وگاس، انگار به آن‌ها توهین کرده‌ای. می‌گویند که یعنی چه؟ لاس‌وگاس یک شهر احمقانه است. شهری است که برای احمق‌ها طراحی شده. من در چنین شهری بروم؟ آن‌ها از دید علمی به آن نگاه می‌کنند. فرهنگی به آن نگاه می‌کنند. ما یک قدم بالاتر از آن‌ها هم داریم که ازنظر فقهی و شرعی هم مسئول هستیم تا نرویم. بعد تو زن و بچه‌ات را در این خراب‌آباد می‌بری؟
زهرا بانو
این حدیث را منابع شیعه و اهل سنت تأیید کرده‌اند: ’هرکسی می‌خواهد وارد شهر علم من شود، از آن در که علی هست وارد شود.
زهرا بانو
متوجه شدیم یکی از اسم‌های خیلی معروف بینشان توسین است که بر وزن حسین خودمان است. بعدها وقتی تحقیق می‌کردم، در آمریکا به کتابی برخوردم که ادعا کرده بود اسامی و جملاتی در غارهای سرخ‌پوست‌ها هست که به کلمه‌های عربی نزدیک‌اند؛ مثل اینکه کلام اهل‌بیت (ع) و اسامی‌شان در غارهای سرخ‌پوست‌ها حک شده بوده است؛ یعنی شاید قبل‌از «کریستف کلمب»، شیعیان به این قاره آمده بودند و با این سرخ‌پوست‌ها رابطه برقرار کرده بودند. ظاهراً قدمت این دیوارنگاره‌ها مربوط به هشتصدسال پیش است.
زهرا بانو
ارم گفت: «می‌دانی مارینا، من می‌خواهم به‌گونه‌ای زندگی کنم که اگر روز قیامتی هم بود، مشکلی نداشته باشم.»
زهرا بانو
چون وقت در غرب خیلی گران‌بها شده و شاید یکی از عوامل افسردگی در غرب هم همین کمبود وقت باشد؛ یعنی انسان‌ها کم‌تر برای خودشان، زندگی‌شان و آینده‌شان وقت می‌گذارند. بیشتر وقتشان برای کار و چیزهایی صرف می‌شود که به سبک زندگی‌شان ربط پیدا می‌کند. فکر می‌کنند اگر بیشتر کار کنند، بیشتر پیشرفت می‌کنند؛ ولی واقعیت این است که این پیشرفت، توقف ندارد و همیشه در یک دور بسته درحال دویدن‌اند.
قطره دریاست اگر با دریاست
مهمانی‌ها را فقط برای آخر هفته می‌گذاشتیم. وسط هفته مهمانی نداشتیم. زود می‌خوابیدیم و صبح می‌رفتیم سرِ کار. ساعت کاری‌مان از هفت صبح تا یازده شب بود. بعد دوباره برمی‌گشتیم و روز بعد هم همین‌طور تا آخر هفته. بیشتر آدم‌هایی که من در آمریکا دیدم همین‌طور پرکار بودند. باید همین‌طور باشند؛ یعنی حجم زیاد کار باعث آرامششان می‌شود و یک‌جوری اگر این کار را هم نکنند ازنظرِ مالی وضعیت خوبی پیدا نمی‌کنند؛ چون خیلی سخت است و همین‌طور دارد بدتر هم می‌شود.
قطره دریاست اگر با دریاست
با دیدن آن فضا و جنگل باشکوه، به یاد خدایی می‌افتادم که این‌ها را خلق کرده. همهٔ چیزهایی که می‌دیدم برایم تازه و جدید بود و انگار همه‌اشان را تازه داشتم کشف می‌کردم؛ آن عظمت آب و درخت، آن دلفین‌ها، اسب‌های آبی و حرکتشان در آب برایم خیلی عجیب بود و صداهایی که آنجا در شب و در طول روز حاکم بود. همه‌چیز یک همهمهٔ هم‌زمان و هماهنگی داشت. خیلی هماهنگی عجیبی بود. انگار کل این جنگل نفس می‌کشد. انگار صدای هوهو می‌آمد. این صدای هماهنگ از اول که وارد شدم تا آخر، همین بود. شب‌ها همین تکرار می‌شد.‌ این هماهنگی، این زیبایی و این‌ها همه، با آن آیاتی که می‌خواندم دقیقاً یک چیز را به من نشان می‌داد: «خالق». همه یادآوری خالق بود و من مرتب، هم با خواندن قرآن و هم نگاه‌کردن به اطرافم، داشتم یادآور می‌شدم که این عالم خالقی دارد و آن خالق چقدر روی همه‌چیز دقیق بوده و همه‌چیز را چقدر دقیق در جای خودش قرار داده است.
قطره دریاست اگر با دریاست
نمی‌شود گفت آیا رفتن به غرب خوب است یا بد. برای کسی خوب است که درست از شرایط استفاده کند؛ ولی برای آن کسی که از آن شرایط استفادهٔ مطلوب نکند؛ خوب نیست.
قطره دریاست اگر با دریاست
در موقع مهاجرت جذابیت‌هایی ایجاد می‌شود. آدم وارد یک محیط جدید می‌شود. یک اتفاقات جدید دارد برایش می‌افتد و وارد فعالیت‌های جدیدی می‌شود. احساس من این است که انسان‌ها اهدافی دارند و هرکاری انجام می‌دهند در راستای آن اهداف است. برای پیشرفت زندگی‌شان است. در همان راستا قدم‌های جدیدی را برمی‌دارند؛ ولی بعد از اینکه این مراحل پشت سر گذاشته می‌شود، یک خستگی با خودش دارد. نمی‌توانیم بگوییم خستگی با آن نیست.‌ ایرانی‌هایی که مهاجرت کرده‌اند و به خارج از ایران رفته‌اند، در این بازی می‌افتند و یک هیجان هم برایشان ایجاد می‌شود؛ ولی در نهایت توأم با خستگی است. حالا باید ببینیم اصلا این ارزش دارد یا ندارد؟ چون در این بازی شما یک چیزهایی را هم از دست می‌دهید؛ مثلا من دراین شرایط، حیا و غیرتم را از دست داده بودم. آیا ارزش دارد که آدم وارد یک چنین بازی‌هایی می‌شود؟
قطره دریاست اگر با دریاست
حالا که به زندگی‌های آن روزِ این آدم‌ها و خودم فکر می‌کنم، نمی‌دانم چرا فکر می‌کردیم در این مدل زندگی خیلی خوشیم؟ زندگی ما چیزی بود شبیه بازی فوتبال. شما بازی فوتبال را دیده‌اید؛ از زمانی که سوت شروع زده می‌شود، شروع می‌کنند به دویدن تا وقتی که سوت پایان زده شود. حتی یک لحظه هم آرامش ندارند. تا نود دقیقه فقط شور است و هیجان. نود دقیقه که تمام می‌شود، آن چیزی که می‌ماند، خستگی دوندگی است. بالاخره دو تا تیم با هم مبارزه کرده‌اند، گل زده‌اند یا گل خورده‌اند و هر اتفاقی که افتاده، آن زمان بازی شور و هیجان داشت و آنها گرم بازی بودند؛ ولی بعد از اینکه بازی تمام می‌شود، آن چیزی که سراغشان می‌آید خستگی و کوفتگی این همه دویدن است. فکر می‌کنم در مورد مهاجرت هم چنین حالتی است.
قطره دریاست اگر با دریاست
این غیرت و حیا از هفده‌سالگی تا نوزده‌سالگی کم‌کم محو شد. یعنی اول حیا را از دست دادم بعد غیرت را و این سلسله مراتب همین‌طور پیش رفت. بعدها روایتی خواندم از یکی از معصومان (ع) که «انسان حیایش را که از دست دهد، بعد می‌تواند به گناهان دیگر تن دهد.»
قطره دریاست اگر با دریاست
حس کردم این یک نشانه از طرف خدا بوده که ببین، تو تنها نیستی، ما هرلحظه حواسمان به تو هست و فکر نکن به حال خودت رها شده‌ای. روی این پولی هم که دستت می‌آید و می‌رود حساب و کتاب نکن. ما حواسمان به تو هست. تو خیالت راحت باشد، برو کارت را بکن. این توی ذهنم از همانجا ریشه گرفت و یواش‌یواش جا افتاد و تا امروز که دارم حرکت می‌کنم، آن نشانه هنوز در ذهنم هست که آنجایی که من بی‌حساب داده‌ام، بی‌حساب هم به من کمک شد.
قطره دریاست اگر با دریاست
حالا که برمی‌گردم و به تفاوت‌های خانواده در هر دو جامعه نگاه می‌کنم، بیشتر،‌ این اختلاف را حس می‌کنم. در ایران اعضای خانواده با هم حرکت می‌کنند؛ یعنی خانواده یک سیستمی است که همهٔ اعضا در آن به یکدیگر وابسته‌اند و با همدیگر رشد می‌کنند؛ اما، فرهنگی که من در آن بزرگ می‌شدم، خانواده در کنار هم حرکت می‌کردند و هرکس اهداف خودش را دنبال می‌کرد. بعضی وقت‌ها ممکن بود اهدافشان با هم تضاد پیدا کند، آن وقت خیلی راحت از هم جدا می‌شدند و فاصله می‌گرفتند. حس می‌کردم در فرهنگ غرب، احترام به بزرگ‌ترها جایی ندارد. هرکسی باید آن‌طور که دوست دارد رفتار کند و آن کاری را که دوست دارد بکند.
قطره دریاست اگر با دریاست
در ایران، محوریت خانواده خیلی جدی‌تر و عمیق‌تر بود. مردم در ایران انگار خانواده‌محور بودند؛ ولی اهمیت به خانواده در غرب تقریباً دارد محو می‌شود و از بین می‌رود.
قطره دریاست اگر با دریاست
آمریکا جایی است که هرکس پایش به آنجا برسد، آخر خوشبختی را تجربه می‌کند؛ نظر عمویم چنین بود. عمو تعریف می‌کرد آمریکا خیلی نظم دارد، آمریکا خیلی تمیز است، همه‌چیزش روی اصول است؛ اما هیچ‌چیزی دربارهٔ مسائل فرهنگی به ما نمی‌گفت، شاید چون برای خودش هم مسئله نبود. شما باید از نظر فرهنگی مسائلی برایتان مهم باشد؛ مثلا غیرت برایتان مهم باشد یا ناموس و حیا برایتان مهم باشد تا به بود و نبودش توجه کنید. آن وقت اگر توی محیطی، این‌ها نباشد شما اذیت می‌شوید؛ اما وقتی مهم نباشد، بود و نبودش برای شما فرقی نمی‌کند و آن چیزی که به ذهنتان می‌آید یا آن چیزی که برایتان چشمگیر می‌شود همان نظم و همان مسائل ظاهری یک جامعه است.
قطره دریاست اگر با دریاست
می‌گفتند: «برای اینکه یک جامعه شکل بگیرد پنج ستون اصلی لازم است: دولت، زبان مشترک، پول مشترک، مذهب مشترک و خانواده.» اگر خانواده نباشد جامعه شکل نمی‌گیرد؛ یعنی حتی در دیدگاه غربی‌ها هم خانواده به‌عنوان ستون اصلی یک جامعه خیلی اهمیت دارد؛ ولی فرقش با ایران این بود که هدف، خانواده نبود. شاید چند نفر در کنار هم زندگی می‌کردند؛ ولی در این خانواده هرکسی هدف خودش را دنبال می‌کرد
nasim sim
آمریکایی‌ها می‌گویند: «نمی‌توانی بروی استخر و خیس نشوی.» ما وارد آن محیط شدیم و آن محیط روی ما تأثیر گذاشته بود؛
nasim sim

حجم

۳۰۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۳۰۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان