بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید | طاقچه
تصویر جلد کتاب ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید

بریده‌هایی از کتاب ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید

انتشارات:فرهنگ معاصر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۰۸ رأی
۳٫۸
(۱۰۸)
ماشاءالله‌خان که هنوز ناله می‌کرد، از مرد بلندقد پرسید: ــ خیلی ببخشید حضرت آقا، قصر خلیفه از اینجا خیلی دور؟ خیلی فاصله؟ فاصله طویل؟ ــ نعم. ــ پس بنده از پیاده آمدن معذورم. انا معذور! ــ ماذا؟ ــ برای اینکه انا المریض... انا درد شدید فی‌الحدود الشکم! هذا ابن‌الحمار ضرب واحد لگد فی حدودالناموس.
Hanieh Sadat Shobeiri
عمامه را از سر برداشت و با ژست و حرکات زیاد شروع به نقل واقعه کرد: ــ انا مشغول الصرف الطعام. واحد دفعه شیر الغضبناک تعال. انا بی‌اعتناء. الشیر واحد نعره. انا واحد خمیازه. الشیر تعال جلوتر. انا واحد خمیازه... ماشاءالله‌خان به تقلید شیر نعره‌ای کشید و ادامه داد: ــ الشیر واحد دیگر نعره... انا واحد نگاه النافذ الی الشیر. الشیر متوقف مع الوحشت. انا تعال الی شیر. شیر تعال عقب. انا تعال جلو. شیر تعال عقب. انا قرائت التماس فی نگاه الشیر. انا ترحم. ولی واحد دفعه تفکر علی زجر و العذاب الشیر علی همشیرتان مقبولتان الخلیفه، فقد عصبانی. الخون تعال مقابل العین الماشاءالله‌خان، ضرب واحدالبوکس الی رأس الشیر و بلافاصله قتلت مع واحد دست. التوجه! انا قتلت مع واحد دست و فقد ادامه الی صرف الطعام مع دست الثانی. هذا حکایت القتل الشیر.
Hanieh Sadat Shobeiri
ماشاءالله‌خان بدون تعارف در را کاملاً باز کرد و الاغ را جلو انداخت. ــ هین. نچ‌چ‌نچ... الهین... الاغ وارد شد. یکی از قراولان فریاد زد: ــ ماذا تعال؟ الورود الممنوع. انت نامحرم الی سیدتی عباسه و... ولی ماشاءالله‌خان با نگاه تندی حرف او را برید و فریاد زد: ــ خفه شو! بی‌تربیت! مگر تو توی طویله بزرگ شدی؟ انت تعلیم و التربیت فی الطویله حاجی؟‌... انا مأمور من جانب الخلیفه. هذا الاغ احسن التربیت من انت!
Hanieh Sadat Shobeiri
شیر که به خمیازه افتاده بود از یک قوطی کوچک حبی بیرون آورد و به دهن انداخت. ماشاءالله‌خان با تعجب پرسید: ــ ماذا انت تناول یا ابوجنگل! ــ هذا واحد نخود تریاک! ــ آهان... پس انت عملی؟ ــ نعم.
Hanieh Sadat Shobeiri
برگشت و بعد از یک دهن‌کجی به مسرور سیاف گفت: ــ حاجی مسرور شیکاری! انت شیکار! واحد ثانی ثلاثی، ارواح بابات خلاصی!
Hanieh Sadat Shobeiri
هر که گریزد ز خرابات شام بارکش‌غول بیابان شود
soroosh7561
ماشاءالله‌خان با دست صورت خود را باد زد و گفت: ــ البته ازدواج باید فوری باشد. ولی من باید رضایت پدرم را بگیرم. انا لازم الجلب الرضایت الابوی. مسرور سری فرود آورد و گفت: ــ انا موافق. ماشاءالله‌خان نفس راحتی کشید و گفت: ــ مرحبا، مرحبا، انا متشکر. مسرور گفت: ــ انت طالب الرضایت الابوی؟ ــ نعم. ــ هذا اللزوم و الضرورت؟ ــ البته که نعم. الرعایت الحق ابوی واجب الی الفرزند.
shariaty
ــ جناب عبدالله‌خان، آقای جعفرخان راجع‌به شام و ناهار ما دستوری به شما نداده‌اند؟ چون که جسارت است ما از گرسنگی سرپا بند نیستیم. الرودهًْ الکبیر صرفها رودهًْ الصغیر! ــ مرحبا، مرحبا. ماشاءالله‌خان غرولندکنان به اتفاق او به راه افتاد: ــ زهرمار و مرحبا! مرحبا که شام و ناهار نشد!
Hanieh Sadat Shobeiri
ــ مسرور میرغضب هارون‌الرشید بوده. نمی‌دانی با چه بی‌رحمی جعفر برمکی را سربریده! این کتاب را باید بخوانی تا بفهمی... محمودآقا نگاهی به روی جلد کتاب انداخت و با صدای بلند خواند: «امین و مأمون اثر جرجی زیدان.»
زهرا بی اذیت
لحظه‌ای سراپای ماشاءالله‌خان را برانداز کرد، سپس گفت: ــ انت آغاباشی فی القصر الخلیفه. الفرار... ــ بله قربان می‌خواستند ما را بکشند ما هم زدیم به چاک. انا اطلاع من قصد الخلیفه و ضرب فی چاک.
shariaty
ماشاءالله‌خان شکسته‌نفسی کرد: ــ لا، لا، هذا وظیفه... قال الشاعر الرأس لا فی راه العزیزان فقد بار الثقیل الی الدوش...
shariaty
ماشاءالله‌خان عمامه از سر برداشت و عرق پیشانی را پاک کرد و بعد گفت: ــ یک چیز گلوترکن بیاور... العطش. ــ ماذا؟ ــ هرچی هست... چایی... شیر... پپسی‌کولا... و چون دید استاد سمعان با تعجب او را نگاه می‌کند، متوجه اشتباه خود شد: ــ آخ عجب حواسی من دارم!‌... اینها هنوز پپسی‌کولا ندارند. شیرکاکائو دارید؟
Hanieh Sadat Shobeiri
بچه باز با قیافهٔ وحشت‌زده، لب‌ها را جمع کرد. ماشاءالله‌خان با عجله دوباره چشم خود را زیر روبنده پوشاند و شروع به خواندن و دست زدن کرد. وقتی بچه آرام گرفت، انگشت خود را بالا برد و گفت: ــ یا ابن‌سفیان، و من انت گریه، لولو تعال.
Hanieh Sadat Shobeiri
ماشاءالله‌خان همچنان ناله می‌کرد، به‌طوری که نمی‌گذاشت آنها صحبت یکدیگر را بشنوند. اکبر عجمی با بی‌حوصلگی گفت: ــ ساکت باش... این زن حالا دیگر موضوع را می‌داند یا بنت سکینه. ماشاءالله‌خان با خشم تندی گفت: ــ اگر می‌داند پس چرا به من بنت سکینه می‌گویی نره‌خر؟
Hanieh Sadat Shobeiri
ــ خدمت حضرت خلیفه بفرمایید که شیر کشتن و این حرف‌ها مسخره‌بازی است به ما کارهای مهم‌تری ارجاع بفرمایند. هذا مسخره! انا بالاتر از هذا مسخره‌بازی‌ها! ــ مرحبا، مرحبا.
Hanieh Sadat Shobeiri
ماشاءالله‌خان لحظه‌ای ساکت شد سپس آهسته گفت: راستش را بخواهی حق با توست... این کتاب نمی‌دانی چه کتابی است... دلم می‌خواست دستم به این مسرور می‌رسید، خفه‌اش می‌کردم... ــ مسرور کدام بیچاره‌ای است. ــ مسرور میرغضب هارون‌الرشید بوده. نمی‌دانی با چه بی‌رحمی جعفر برمکی را سربریده! این کتاب را باید بخوانی تا بفهمی...
Hanieh Sadat Shobeiri
ذاتاً جوان خجالتی سربه‌راهی است حالا اگر یک‌وقت... در این موقع درست جلوی در خروجی بانک رسیده بودند. مریم بازوی پدرش را فشرد و گفت: ــ بفرمایید، بفرمایید جوان خجالتی سربه‌راه را تماشا کنید. آقای ارفاق عینک خود را به چشم زد. محمودآقا دربان سابق بانک که اونیفورم رانندگان را به تن داشت درِ یک اتومبیل بزرگ را باز کرده بود و جوان سربه‌راه که کسی جز ماشاءالله‌خان نبود قبل از پیاده‌شدن با دو خانم خوشگل خوش‌لباس که دو طرفش نشسته بودند و قهقهه می‌خندیدند مشغول خداحافظی بود: ــ الهی دردوبلای شما دو تا مغزقلم بخورد تو دو تا چشم‌های ماشاءالله! درد انت فی هذا چشم الچپ! و درد انت فی هذا چشم‌الراست!
محدثه شمسی
به قول الشاعر انا قال الی انت شرط‌البلاغ/ انت خواه نصیحت تعال و خواه ملال!
علیرضا
ماشاءالله‌خان از لحن تند او ترسید و با کلمات بریده جواب داد: ــ نعم، نعم یا سیدی... ولی هذا الشیر لا کفایت علی تغذیهٔ واحد طفل. ــ ماذا؟ ــ برای اینکه... خدا چه بگویم!‌... برای اینکه انا صاحب پستان الصغیر. صغیر به قدر واحد لیموترش!‌... ــ لا اهمیت یا بنت سکینه. بعد واحد هفته تعال عظیم به قدر واحد هندوانه!‌...
علیرضا
ــ مسرور میرغضب هارون‌الرشید بوده. نمی‌دانی با چه بی‌رحمی جعفر برمکی را سربریده! این کتاب را باید بخوانی تا بفهمی...
زهرا بی اذیت

حجم

۱۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۱۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۴۷,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد