بریدههایی از کتاب انسان، فلسفه، عرفان
۳٫۹
(۱۴)
هر چیز که به نوعی برای ما «جنبه شخصی» پیدا میکند باعث «تیرگی بصیرتِ» ما میگردد
الهام
«ویکتور فرانکل» میگوید: «زندگی به بیشتر مردم میآموزاند که دنیا مکان خوشگذرانی نیست». زندگی ناپایدار و گذراست و هیچ لذتی ماندگار نیست. سلامت و قدرت جسمانی ما هر لحظه در تهدید ضعف و بیماریها قرار دارد. زیبایی ما از دست میرود. عزیزانمان را از دست میدهیم. عشقها ناپایدار و گذرا هستند. حتی ثروتمندترین افراد نیز نمیتوانند خود را از فقر در امان بدارند، یک اتفاق کوچک ممکن است ثروت بزرگی را بر باد دهد. و بالاخره «مرگ» که به قول «سهراب»: «در سایه نشسته است مرا مینگرد!»
اگر در خواب غفلت نباشیم چگونه میتوانیم در فضایی چنین خوفناک که هیچ چیز قادر نیست امنیت ما را تضمین کند لذت ببریم؟!
به قول حافظ:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها؟!
esrafil aslani
هیچ شاگردی از مکتب استاد مرخص نمیشود مگر آنکه خود سبک و روش جدیدی ابداع نماید، در غیر اینصورت این شاگرد تا پایان عمر نیز به استادی نمیرسد. زیبایی طریقت در این است که با «اطاعت» شروع میشود و با «آزادی» به پایان میرسد، با «سرسپردگی» آغاز میگردد و با «خلاقیت» تمام میشود. گرچه در شروع مسیر، «وابستگی» را میبینیم، اما این «وابستگی»، مقدمه یک «وارستگی» است، آنچنان که حافظ میگوید:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلّقپذیر آزاد است
الهام
«فلسفه»، جستوجوی راز هستی است و «عرفان» شناور شدن و غرق گشتن در این راز. «تعصب»، هم مانع جستوجوگری حقیقی است و هم مانع شناوری و غرق شدن در زندگی. انسان متعصب، انسانی است که به «دانستن» رسیده است، متعصبها نه فیلسوف میشوند، نه عارف!
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدّهر بماند
(این یمین فریومدی)
فیلسوف عارف، با وارستن از دانستن و با رهایی از تعصب در حالی که در دریای حقیقت غوطهور است حیرتزده عظمت هستی است.
غزاله رفیعی
«دلسپردگی» یک فرآیند احساسی و هیجانی است اما «سرسپردگی» یک فرآیند شناختی است، فرآیندی که فرد آماده یک «خانه تکانی عقیدتی» میشود و میپذیرد که در مقابل استاد، «مقاومت» را کنار بگذارد.
الهام
برای اطمینان از اینکه تصمیمگیری ما عقلانی است و «بصیرت» ما مخدوش نیست لازم است اطمینان داشته باشیم که احساسات ما در شرایط جوش و خروش قرار ندارند.
الهام
گرچه عقلت سوی بالا میپَرَد
مُرغ تقلیدت به پستی میچَرَد
علمِ تقلیدی وَ بالِ جان ماست
عاریهست و ما نشسته کان ماست
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
آزمودم عقلِ دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
پشّه کی داند که این باغ از کی است
کو بهاران زاد و مرگش در دی است
کرم کاندر چوب زاید سُست حال
کی بداند چوب را دقت نهال
گرچه عقلت سوی بالا میپَرَد
مُرغ تقلیدت به پستی میچَرَد
علمِ تقلیدی وَ بالِ جان ماست
عاریهست و ما نشسته کان ماست
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
آزمودم عقلِ دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
غزلیات شمس ـ ادبیات ۲۳۲۱ تا ۲۳۳۲
seymosa
حجم
۱۶۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۱۶۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد