هرکس همان کلمات است که با خود میگوید
Mohammad
دانستم که
بر خود افزودن آفت است
و از خود کاستن رویش.
Mohammad
هیچکس در خود تمام نمیشود،
هرکس همگی است
در همگانی دیگر
Mohammad
ما نیستیم، و من سرِ آن ندارم که باشم.
Mohammad
زندگی زاده میشود از هر روز
و مرگ زاده میشود از هر زندگی.
Mohammad
اشیا از نامهایشان تهی شدند
و من در میان عنصرهای بیشمار
از گوشههای تنام
جاری شدم.
نورا
ما به کشتنِ زمان محکوم ایم:
پس خواهیم مرد،
لحظه لحظه.
نورا
ما زاده شدیم و تنها بهای زندگی زخمی بود،
زخمی که سر باز نمیکند،
اما میسوزد، اختری سوزان،
خردهزخمی که هرگز از میان نخواهد رفت
لکه خونی که تا ابد خواهد ماند،
و دری که از آن به درونِ ظلمت میشویم.
آدمی نیز جاری میشود، آدمی نیز فرو میریزد،
خیالی که ناگهان ناپدید خواهد شد.
negar
اگر انسان غبار است،
آنان که از خاک میگذرند
انسان اند.
Javad Azar