بریدههایی از کتاب فراسوی خواب
۳٫۶
(۷)
«من به نوعی از مادرم و کاری که میکند متنفرم. او نمونهٔ زشتی پیش چشمم گذاشته، مثل این است که مدام میگوید: به من نگاه کن! تا وقتی که مردم به تو دکترای افتخاری، مدال شوالیه و پول پیشکش میکنند، لازم نیست خودت را سرزنش کنی. وقتی کنارش هستم، همیشه احساس میکنم کسی هستم که چیزی از دستش برنمیآید، غیر از اینکه همهچیز را بیخودی برای خودش دشوار کند؛ مثل کسی که بخواهد در سرزمینی بهای هر چیزی را حتماً با طلا پرداخت کند، درحالیکه بقیهٔ مردم آن جا دارند با کاغذ معامله میکنند.»
سین هفتم
«چندتا نویسنده داریم که دزد نیستند و به خاطر نوشتن چیزهایی پول گیرشان میآید که به فکر هیچکس نرسیده؟ یا آنها هم در هزاران صفحه چیزهایی را مینویسند که میشد در صد صفحه هم نوشت؟»
«درحالیکه باید حس خوبی داشته باشد که آدم بتواند پیش خودش بگوید: موفق شدم، بدون اینکه چیزی را از جایی سرقت کرده یا کسی را گول زده باشم.»
«در دنیایی که همه به همدیگر دروغ میگویند؟ در دنیایی که در مورد هیچچیز نمیشود یقین داشت؟ دست بردار!»
«درست به همین خاطر. نهفقط به خاطر درستکار بودن، به خاطر منحصربهفرد بودن در چنین کاری.»
سین هفتم
«من همیشه به نویسندههایی فکر میکنم که مادرم راجعبه آنها مقاله مینویسد. آدمهایی که هیچکس زیاد دوستشان ندارد و کسی را ندارند که پیشش به هر چیزی اعتراف کنند، به خاطر همین، با خودشان فکر میکنند: صبر کن ببینم، چرا به جای آن کتاب نمینویسم؟ با تیراژ چند هزارتایی منتشر میشود، شاید یکی دوتا خواننده پیدا شوند که دوستم داشته باشند. بعد چه اتفاقی میافتد؟ مینشیند دو سه سالی زحمت میکشد، رنج میبرد، عاقبت هم مادرم با اراجیف از پیش آمادهشدهٔ خودش از او پیش خوانندهها تعریف میکند ــ اگر به او اهانت نکرده باشد. در این حرفه، چنین چیزهایی هم رخ میدهد، حتا خیلی هم طبیعی به حساب میآید.»
سین هفتم
من معتقدم ــ یا بهتر است بگویم مثل این است که معتقدم، چون قلباً به آن معتقد نیستم ــ که اگر بیشتر از هر کسی محرومیت بکشم، روزی یک پاداش غیرمنتظره و عالی نصیبم میشود.»
«مثلاً چه؟»
«مثلاً یک چیز باارزش کشف میکنم.»
«چهطور چنین چیزی ممکن است؟ فقط با عکس گرفتن با یک دوربین قراضه؟»
آرنه دوربین را توی کولهپشتی مندرسش میگذارد. چیزهایی را که به او میگویم صدبار از دیگران شنیده است، حتا از خودش. با وجود این، بحث را ادامه میدهد. میخواهد ببیند قادر است پشت مرا به زمین بزند.
سین هفتم
هر اسطورهای در واقع دو سر دارد؛ یک سرش خلقت است و سر دیگرش روز قیامت: راگناروک، سرنگونی خدایان، آپوکالیپس خب، کل پایان جهان در دست ماست، چرا خلقتش نباشد؟
سین هفتم
واقعاً خوابآلود هستم... با چند شب بیخوابی پشتسرهم، چهطور میتوانم این تحقیق درخشان را به انجام برسانم و انتقام مرگ پدرم را بگیرم؟... باید بخوابم، اما چهطور؟ خوابیدن در جایی که بیرونش رفتهرفته روشنتر میشود... مثل این است که... آن را با چه چیزی مقایسه کنم؟ مثل پوشیدن لباس نازک در زمستان، نه، مثل... لعنتی! صدای خُرناسهای آرنه کافی نبود، حالا با صدایی مانند درهم شکستن آرام یک کشتی چوبی هم همراه شده، پشت دستم هم شدیداً به خارش افتاده است
سین هفتم
اما، در مقابل هزاران پشه، از دست من چهکاری ساخته است؟ همان اندازه که خدا بخواهد با یک صاعقه گناهکاران همهٔ مسلکها را به کیفر برساند: فاشیستها، کمونیستها، مسیحیها، مسلمانها، بودیستها، روحباورها، کوکلاکس کلانها، سیاهپوستها، یهودیها، عربهای مهاجر، چینیها، ژاپنیها، روسها، آلمانیها، هلندیهای جاوهنشین، امریکاییهای ساکن ویتنام، انگلیسیهای ساکن ایرلند، ایرلندیهای انگلستان، فلاندریها، والونیها، ترکها و یونانیها و... (کسی هست که یادم رفته باشد؟) و هر کس دیگری که گناهکار است.
سین هفتم
آزتکها هر شب انسانی را قربانی میکردند، چون فکر میکردند، در غیر این صورت، روز بعدش خورشید طلوع نخواهد کرد. آنها سالیان متمادی به این کارشان ادامه دادهاند؛ مثل ما که هر شب، قبل از خوابیدن ساعت شماطهدارمان را کوک میکنیم. هیچکس جرئت نمیکرد امتحان کند و ببیند اگر یکبار از آن تشریفاتشان صرفنظر کنند، روز بعد آفتاب طلوع خواهد کرد یا نه. هرگز آزتکی وجود داشته که بگوید «کاری که ما میکنیم دیوانگی است!؟ چه کسی جرئت میکند بگوید، در دنیایی که رویهمرفته به خاطر هیچوپوچ اینهمه قربانی داده، امکانش هست قربانیای وجود داشته باشد که پیشکشاش واقعاً مؤثر باشد؟
چشمم به سنگی میافتد که با بقیهٔ سنگها فرق دارد. خم میشوم. کولهپشتیام جلو میآید و به پشت گردنم ضربه میزند.
سین هفتم
آه! هرگز در سالهای تحصیلم مجبور به انجام اینهمه کارهای اجتنابناپذیر نشده بودم، که عاقبت هم اثری از آنها نماند. وقتی پایاننامهام آماده شود، در هیچجایش نوشته نخواهد شد که با شانههای زخمی و زانوهای خراشیده، با سردرد کوبنده، زیر حملهٔ پشهها و مگسهای گوشتخوار به دست آمده است. حتا به این هم فکر نمیکنم که آنها را برای چه کسی تعریف خواهم کرد ــ همهٔ اینها و چیزهای دیگری که پیش خواهد آمد... احتمالاً.
سین هفتم
حجم
۳۱۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۳ صفحه
حجم
۳۱۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۳ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان