بریدههایی از کتاب برای تاریخ میگویم: خاطرات محسن رفیقدوست
۴٫۳
(۶۲)
مرحوم حافظ اسد برای شخصیت امام احترام خاصی قائل بود. یادم است، یکی از روزهایی که مهمان او بودم، درباره شخصیت امام صحبت جالبی کرد. گفت: «در تاریخ چند صد سال اخیر، دنیا انسانی به ویژگی امام به خود ندیده. امام شخصیتی است که دوستانش به او عشق میورزند و دشمنانش به او احترام میگزارند.»
Ketabkhoram
روز دوم چهارصد نفر و روز سوم هشتصد نفر از خانمها غش کردند. این مشکل را با اعضای شورای انقلاب در میان گذاشتیم. ایشان خدمت امام عرض کردند چنین وضعیتی است و اگر شما موافقید دیدار خانمها را متوقف کنیم. امام فرموده بود: «شما فکر میکنید اعلامیههای من یا سخنرانیهای شما شاه را بیرون کرد؟ شاه را همین بانوان بیرون کردند! چرا میخواهید ملاقاتشان را قطع کنید؟ بروید وسیلۀ آسایششان را فراهم کنید.»
امیر
اگر انسان برای مأموریتی همکاران قویتر از خودش را انتخاب کند، قوّت آنها را به خود افزوده و اگر بخواهد آقابالاسر باشد و افراد ضعیف را انتخاب کند، ضعف آنها را به ضعف خود افزوده است.
Amir Sabeti
سفیر گفت: «شما با انقلابتان دو کار کردید: یکی اینکه هیمنه امریکا را شکستید و حکم ژاندارم منطقه را مثل یک پر کاغذ پاره کردید و دور ریختید؛ دوم اینکه شعار ما را از ما گرفتید؛ چون در دنیای کمونیسم ما، نزدیک به هفتاد سال، نیمی یا بیشتر جمعیت دنیا را با این شعار، که دین افیون تودههاست، به خودمان جلب کرده بودیم، یکمرتبه زیر گوشمان انقلابی پیروز شد که موتورِ محرّکِ تودههای آن دین بود؛ آن هم در همسایگیِ کشوری که نزدیک به یکسوم جمعیت آن مسلمان است.»
محمد
«اویس قرنی در زمان خلیفۀ دوم برای زیارت حرم حضرت رسول(ص) به مدینه رفت. همه به استقبال رفتند. خلیفۀ دوم، به اویس گفت اگر میتوانستم خرقۀ خلافت را درمیآوردم و به تن تو میکردم. اویس گفت حرفت از ریشه غلط است. اگر حقت نیست و به تنت است، چرا به تنت است؟ دربیاور صاحب حق بپوشد. اگر حقت است، به چه حقی میخواهی دربیاوری؟»
zahra.n
من هنوز هم بعد از ۳۱ سال، معتقدم که نظر امام و همه بزرگان درباره بسیج همین بود که هر ایرانی که توان حمل سلاح را دارد، آموزش ببیند و آماده باشد، تا هر زمان که مملکت به او نیاز داشت، به صحنه بیاید. آن شخص ممکن است استاد دانشگاه باشد، دکتر باشد، معلم باشد، تاجر یا بازاری، کاسب، یا دانشجو و دانشآموز. در هر کجا که باشد، میتواند این دوره را ببیند و سازماندهی بشود.
رحيم اهری
هنری که سید حسن نصرالله داشت و خیلی عجیب بود این بود که مسیحیها را هم به جمع خودش آورد. الان حزبالله طرفدار مسیحی خیلی دارد و با یک سوت نیروهایش میآیند. وقتی اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد و خانههای مردم را تخریب کرد، سید حسن نصرالله همه خانهها را تعمیر کرد و نپرسید این خانه شیعه است یا سنّی یا مسیحی. اگر به لبنان بروید، خانههای تعمیرشده زیادی را میبینید که متعلق به مسیحیان است.
یعنی حرکتش جنبه ملی هم دارد.
بله، دقیقاً. او الان رهبر ملی لبنان است. فقط رهبر شیعیان و دبیر کل حزبالله نیست. واقعاً رهبر آزادیخواهان لبنان است.
zahra.n
حضرت امام هم دریافته بود که او به درد نمیخورد. یک سال و چند ماه ایشان را تحمل کردند. پیوند بنیصدر با مجاهدین خلق بلافاصله مشخص شد؛ ولی کلاهی بود که سر ملت رفته بود.
رحيم اهری
من درباره سپاه میدانم که ستاد جدید از فرمانده سپاه سؤال میکند که برای اینکه جنگ تمام بشود باید چه کار کنیم؟ میگوید باید بغداد را بگیریم تا صدام ساقط بشود. میگویند برای اینکه بغداد را بگیریم چه میخواهیم؟ او هم آن سیاهه را میدهد که این تعداد هواپیما و تانک و توپ را به من بدهید، میروم بغداد را میگیرم، جنگ تمام میشود. لذا آن پیشنهاد برای گرفتن بغداد بود، نه تمام کردن جنگ. یعنی سپاه مایل به خاتمه جنگ به این صورت نبود. سپاه میگفت به ما امکانات بدهید، ما جنگ را پیروزمندانه تمام کنیم. اما وقتی سپاه گفت ما این امکانات را میخواهیم، آنها برای امام نوشتند که تهیه این امکانات برای ما مقدور نیست، پس آتشبس؛ که منجر به آن نامه امام شد.
محمد
موضوع جلسه این بود: «چگونه قداست امام را در میان مردم بشکنیم.» جمعبندی آنها این بود: «فعلاً راجع به ایشان نمیشود کاری کرد. راجع به آقای منتظری هم نمیشود. بیاییم از آقای بهشتی و خامنهای و هاشمی شروع کنیم. در صفحه آخر روزنامه انقلاب اسلامی یک ستون باز کنیم و به عنوان انتقاد مردم از مسئولان، خودمان به روزنامه نامه بنویسیم و از آنها انتقاد کنیم. کمکم برسیم به آقای منتظری و بعد امام.»
موقعی این گزارش به دست ما رسید، که پانزده روزی از چاپ این مطالب در روزنامه انقلاب اسلامی میگذشت. من و آقا محسن، خوشحال و سرحال، این پانزده صفحه را برداشتیم و خدمت امام بردیم. ایشان عینکشان را عوض کردند و همه را خواندند. گذاشتند زیر پتویشان و گفتند: «بروید از ایشان اطاعت کنید.»
رحيم اهری
در خیابان آرامگاه [شهید رجایی فعلی] که آن زمان خانههای گلی در اطرافش پیدا بود، امام رو به سید احمد آقا کردند و گفتند: «ببین احمد، من با این مردم کار دارم و این مردم با من کار دارند.»
رحيم اهری
انتظامات در اختیار مردها بود و هر لحظه یکی از خانمها روی دست مردها به بیرون برده میشد. روز دوم چهارصد نفر و روز سوم هشتصد نفر از خانمها غش کردند. این مشکل را با اعضای شورای انقلاب در میان گذاشتیم. ایشان خدمت امام عرض کردند چنین وضعیتی است و اگر شما موافقید دیدار خانمها را متوقف کنیم. امام فرموده بود: «شما فکر میکنید اعلامیههای من یا سخنرانیهای شما شاه را بیرون کرد؟ شاه را همین بانوان بیرون کردند! چرا میخواهید ملاقاتشان را قطع کنید؟ بروید وسیلۀ آسایششان را فراهم کنید.»
𝓐𝓻𝔃𝓮𝓼𝓱𝓲💚
من خدمت حضرت امام رفتم و گفتم که بچههای سپاه اکثراً از خانوادههای طبقه پایین هستند و ما باید برای اینها خانه بسازیم. امام فرمودند: «مگر من جایی دارم؟» گفتم: «باغی هست که مربوط به بهاییها بوده و مصادره شده و الان دست بنیاد است. شما این باغ را مرحمت کنید تا ما برای سپاهیها تبدیل به خانه کنیم.» امام فرمودند: «بروید بپرسید این باغ مال بهاییهاست یا مال بهاییت است.»
ما تحقیق کردیم. متوجه شدیم اسم آنجا، میان بهاییها، مشرقالاذکار بوده است
zahra.n
[هنری] کسینجر مصاحبه کرد و گفت: «اسلامی که ما با شناخت آن، جهان اسلام را در اختیار گرفته بودیم، با اسلامی که این مرد میگوید تفاوت دارد. برای مقابله با او باید این اسلام را بشناسیم.»
zahra.n
چون حقیرْ انسان ضعیفی بودم، از همان ابتدای قبول مسئولیت همیشه همکاران قویتر از خود را انتخاب میکردم و معتقد بوده و هستم که اگر انسان برای مأموریتی همکاران قویتر از خودش را انتخاب کند، قوّت آنها را به خود افزوده و اگر بخواهد آقابالاسر باشد و افراد ضعیف را انتخاب کند، ضعف آنها را به ضعف خود افزوده است.
zahra.n
آنچه از ما خواسته بودند برای پایان جنگ نبود؛ عدهای آن را به پایان جنگ تبدیل کردند؛ یعنی به ما گفتند که آیا بدون سقوط بغداد صدام سقوط میکند؟ گفتیم نه. گفتند برای سقوط بغداد چه میخواهید؟ فرمانده سپاه گفت اگر میخواهید بغداد را بگیرم، اینها را میخواهم. آنها برداشتند و خدمت امام بردند که آقا ما نمیتوانیم اینها را تهیه کنیم و تبدیل به درخواست برای پایان جنگ شد. وگرنه سپاه هیچوقت پایان جنگ را نمیخواست. سپاه میگفت هرچه امام بگوید.
محمد
تا اینکه ستاد جدید جنگ با فرماندهی تماس گرفت که اگر بخواهید صدام را ساقط کنید، باید چه کار کنیم؟ گفت باید بغداد را بگیرید. گفتند اگر بخواهید بغداد را بگیرید، چه میخواهید؟ گفت این لیست را میخواهم؛ اینقدر هواپیما، تانک، توپ، و... .
محمد
آقای بهزاد نبوی هم گفت این کار را نمیکنم. ما هم قرار بود سکوت کنیم. آقای بهزاد نبوی با من ملاقات کرد و گفت: «میدانی چرا شما را قائممقام خودم انتخاب نمیکنم؟ چون نسبت به شما حس استعلاء ندارم. نمیتوانم به تو فرماندهی بکنم و تو فرمانده من میشوی. در حالی که آقای هاشمی میخواهد من مسئول لجستیک باشم. از شما خواهش میکنم آقای غمخوار را راضی کنید قائممقام من بشود.» گفتم: «اولاً اگر هم میخواستی مرا قائممقام خودت بکنی، من قبول نمیکردم. حالا هم به غمخوار توصیه میکنم که قائممقامی را قبول کند.» لذا رفتم کنار و در وزارتخانه نشستم.
محمد
من میخواهم دولت را وارد جنگ کنم و توپ را در زمین دولت بیندازم. تو دیگر در این کارها دخالت نمیکنی، میروی در وزارتخانه مینشینی. اگر خواستند توی این ستاد مسئولیتی به تو بدهند، قبول نکن.» گفتم: «چشم.» فردایش احکام صادر شد؛ آقای مهندس موسوی شد رئیس ستاد، بهزاد نبوی لجستیک، آقای خاتمی تبلیغات و بقیه؛ این سه نفر مهم و معروف بودند. این اتفاق که افتاد ـ در حدی که من شنیدم ـ هم سپاهیها و هم ارتشیها اصرار داشتند که اگر این حکم فرمانده کل قواست، لااقل، در مورد لجستیک، آقای بهزاد نبوی حاج محسن را به عنوان قائممقام خود انتخاب کند.
محمد
آقای هاشمی مرا خواست و گفت: «دولت شعار جنگ میدهد، اما تمامقد در جنگ ظاهر نمیشود. یکی از علتهای ادامه جنگ هم شخص شما هستید که آقای محسن رضایی یک عملیات تعریف میکند، به شما میدهد و شما هم میگویید من پشتیبانی میکنم.
محمد
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۰۷ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۰۷ صفحه
قیمت:
۱۵۲,۰۰۰
۷۶,۰۰۰۵۰%
تومان