بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرنطینه | صفحه ۱۰ | طاقچه
۴٫۶
(۲۶۹)
جزیرهٔ اتیک همیشه از من خواسته که برگردم. می‌خواد ثابت کنه که جایی برای مردن نیست، جایی برای زندگی کردنه.
N
او نوک چاقویم را توی قفل فرو کرد تا زبانه را
:)💜
دلا گفت: «اینکه نتونی به یه آدم نیازمند کمک کنی،‌ به همون اندازه بده که باعث شده باشی اون آدم، نیازمند بشه
مارگارت
متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.
ارغوان
مثل این می‌مونه که بپری تو یه دریاچه و امیدوار باشی که خیس نشی.»
ارغوان
درواقع، او یکی از معدود افرادی بود که ظاهراً می‌توانست من را همان‌طور که واقعاً هستم، بفهمد.
دانش‌آموز گم شده‌ی هاگوارتز
پایان این بیماری همیشه مرگ بود، اما حداقل مرگِ بی‌روحی نمی‌شد، مرگی بدون عشق.
دانش‌آموز گم شده‌ی هاگوارتز
با عشق، دلا. همان‌طور که نامه را تا می‌کردم، ویول بهم لبخندی زد و پرسید: «نظرت چیه آنی؟» من هم به او لبخند زدم. «فکر کنم باید کلونی رو یه‌بار دیگه ببینیم.»
S*J
ویول تا کمر از روی نرده‌های کشتی خم شده بود و دنبال پدرش می‌گشت. از جایی‌که ایستاده بودم، تقریباً تپش قلبش را می‌دیدم و با اینکه خیلی دوست داشتم کنارش بروم، جلوی خودم را گرفتم. این لحظه متعلق به خودش بود. پدرش آخرین کسی بود که از نردبان به روی عرشه آمد و زمانی که بالای نردبان رسید، اشک از چشم هردو سرازیر شد. پدر ویول همیشه مرد محکمی بود؛ مغرور و با اعتمادبه‌نفس. ولی الآن به زانو درآمد و دست‌هایش را برای در آغوش گرفتن ویول باز کرد و او هم به آغوش پدرش دوید. از جایی‌که ایستاده بودم، فقط پشت ویول را می‌دیدم، ولی شانه‌هایش تکان می‌خورد و مطمئن بودم او هم دارد گریه می‌کند، ولی به دلایل خوبی گریه می‌کرد. ویول عقب‌تر آمد و پدرش صورت ویول را در دست گرفت. چند کلمه به هم گفتند و دوباره یکدیگر را در آغوش گرفتند.
S*J
هیچ‌کس از اهالی رودخانه هیچ‌وقت دوستانش را رها نمی‌کند، حتی اگر به بهای به خطر افتادن خودش باشد.
S*J
جوناس که کلاه نگهبان روی سرش بود، پشت سرمان در مسیر ساحل آمد. او خیلی از ما بزرگ‌تر نبود، اما امیدوار بودیم با آن کلاه و لباس‌هایی به کثیفی لباس‌های نگهبان‌ها، باور کنند او یک نگهبان است. چاقویم توی دستانش بود و مثل نگهبان‌های دیگر بر سرمان فریاد می‌زد و دستور می‌داد. فریاد زد: «سریع‌تر راه برین کرم‌های کثیف!» ویول برگشت به سمتش و گفت: «می‌دونی جوناس، وقتی یه کرم کثیف مثل تو، این حرف رو بهم می‌زنه، واقعاً آزرده می‌شم.» من خندیدم و بعد سعی کردم جدی به نظر برسم. «بسه دیگه ویول. سعی کن وحشت‌زده به نظر برسی.» گفت: «نیازی نیست سعی بکنم، مثل این می‌مونه که بپری تو یه دریاچه و امیدوار باشی که خیس نشی.»
S*J
اینکه نتونی به یه آدم نیازمند کمک کنی،‌ به همون اندازه بده که باعث شده باشی اون آدم، نیازمند بشه. این رو پدرم بهم یاد داده.
S*J
مردم چیزی را که نبینند فراموش می‌کنند.
S*J
متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.
S*J
بعضی‌وقت‌ها دوستی اینه که کاری رو بکنی که به نفع دوستت باشه، حتی اگه چیزی نباشه که خودش می‌خواد.
S*J
هیچ چیزی نمی‌تونه یه دوستیِ واقعی رو از بین ببره.
S*J
افسانه‌های قدیمی می‌گویند که اهالی رودخانه حاصل ازدواج یک پری دریایی با یک کشاورز جوان و خوش‌چهره هستند؛ کشاورز جوان، پری دریایی را که خیلی شنا کرده و زیادی به ساحل نزدیک شده بود، نجات داد. هرچند من این‌جور داستان‌های قدیمی را خیلی باور نمی‌کردم، اما این یکی را باور داشتم. چون توجیه می‌کرد که چرا صدای من وقتی آواز می‌خواندم، باعث می‌شد مردم خودشان را غرق کنند. علاوه بر این توجیه می‌کرد که چرا همهٔ اهالی رودخانه شناگران ماهری هستند.
S*J
نشناختن آن‌ها باعث می‌شد راحت‌تر ازشان متنفر باشیم.
S*J
مردم رودخانه همهٔ گیاهان و فایده‌هایشان را می‌شناختند. زالوها فکر می‌کردند ما به اندازهٔ آن‌ها تحصیل‌کرده نیستیم، چون داروهای گران‌قیمت آن‌ها یا آزمایش‌هایی مثل همینی را که فرمانروا احتمالاً می‌خواست روی ما انجام بدهد نداشتیم، ولی من فکر می‌کردم ما فقط جور متفاوتی تحصیل کرده بودیم؛ آن‌ها جهانی را می‌شناختند که از کتاب‌ها بیرون می‌آمد و ما جهانی را می‌شناختیم که در آن زندگی می‌کردیم.
S*J
«یه پیشنهاد دارم. اگه به من توی جمع کردن ملافه‌ها کمک کنی، من هم به تو توی تمیز کردن اون اتاق‌ها کمک می‌کنم. مهم اینه کارت تموم بشه؛ فکر نکنم برای کسی مهم باشه که داریم کار رو باهم تقسیم می‌کنیم.» دلا با شک به دستم نگاه کرد. «چرا می‌خوای بهم کمک کنی؟ تو با من خیلی بد بودی و منم تقریباً همون‌قدر با تو بد بودم.»
yeganeh

حجم

۲۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
۵۰,۵۰۰
۵۰%
تومان