قرار است تا کی این چیزهای کوچک کنترل من را در دست داشته باشند؟
𝓝𝓲𝓵𝓸𝓾𝓯𝓪𝓻
لبخندی به او میزنم تا فکر کند همهچیز مرتب است؛ با اینکه نیست، حداقل نه کاملاً.
MOBINA
«قدرت من برام کافیه!» این را میگویم و صلیبم را بر دیوار سنگی میکوبم. «کلارویس!... به نام پدر، پسر و روحالقدس... تو رو از اینجا طرد میکنم!»
PARNIYA
حالا که حرف از مونتی شد، او همین الان کنار من ایستاده و با لبخندی به پهنای صورت و شستی بالاآمده به نشانهٔ موفقیت، جلوی کتابخانهٔ عمومی پاتینگر دارد سلفی میگیرد.
به او میگویم: «این کارت اصلاً حرفهای نیست.»
مونتی لبخندی بهم میزند. «واسه گرامه داداش!»
«دیگه هیچوقت اون دوتا کلمه رو نگو!» از حرفش خندهام گرفته. مونتی بعضی وقتها خیلی مسخره میشود.
مهدیار یوسف