بریدههایی از کتاب کارناوال شوم
۴٫۳
(۱۴۲)
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید...
K.P
فکر میکند اگر از عینک یا لنز استفاده کند تیپ خوبش خراب میشود. نظر بقیه را نمیدانم اما اگر نظر من را بپرسید، میمونهای سیرک هم از مونتی خوشتیپترند.
Hajar
دیگر به چشمهای خودم هم اعتماد ندارم، مردهها که بمانند.
کاربر ۶۹۹۸۴۹۷
میپرسم: «از من چی میخوای؟»
«تو گوش نمیکنی. هیچکس گوش نمیکنه.»
sayna
خوشحالم که رابطهمان عوض شده.
فکر میکنم هیچ کداممان نمیدانستیم واقعاً چهقدر به هم نیاز داریم و دانستن چنین چیزی خیلی آرامشبخش است
sayna
میدونین، وقتی اتفاق بدی برای آدم میافته بقیه نمیدونن چهطور باهاش مواجه بشن و برای همین هم انکارت میکنن.
zohreh
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید...
Hana_NP
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید... حتی اکتوپلاسم چندشآور اشباح.
HONEYTA
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم.
Hajar
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید... حتی اکتوپلاسم چندشآور اشباح.
پایان...
خوره کتاب
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید...
m.r
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید... حتی اکتوپلاسم چندشآور اشباح.
نویسنده
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید...
AliiiiirezaM
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید...
آرنیکا
جالب اینجاست که من دیگر نمیترسم. تجربههایم آنقدر زیاد شدهاند که دیگر از ترسیدن خسته شدهام.
𝓝𝓲𝓵𝓸𝓾𝓯𝓪𝓻
قرار است تا کی این چیزهای کوچک کنترل من را در دست داشته باشند؟
𝓝𝓲𝓵𝓸𝓾𝓯𝓪𝓻
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید...
Book
ما نمیتوانیم همهٔ اتفاقهایی را که قرار است در آینده بیفتند، کنترل کنیم و به جای ترسیدن و پنهان شدن از وقایعی که زندگی بر سر راهمان میآورد، باید با مشکلاتمان مواجه شویم و از آنها بگذریم. و این ما را قوی میکند و آدم قوی از پس هر چیزی برمیآید...
stone_heart
ریچل با وَنش وارد پارکینگ رستوران میشود و برایمان بوق میزند. باران دیوانهوار میبارد. مونتی چترش را باز میکند و با تمام توان به طرف ون میدویم.
شما نباید اینجا باشین...صدایی سر جایم میخکوبم میکند. صدا از پشت سرم آمده، میچرخم و همان پسربچهای را که در موزه دیده بودم، جلوی ورودی رستوران میبینم. ده فوت آنطرفتر ایستاده و انگار خیلی سردش است.
میپرسم: «از من چی میخوای؟»
«تو گوش نمیکنی. هیچکس گوش نمیکنه.» سرش را با تأسف تکان میدهد و ناپدید میشود.
«داری با کی حرف میزنی؟» برمیگردم و مونتی را میبینم که کنار درِ بازِ ون ایستاده. «خیس آب شدی پسر. بیا بریم!»
با اینکه میدانم پسربچه رفته، دوباره پشت سرم را نگاه میکنم. منظورش از تو گوش نمیکنی چی بود؟ من که هیچوقت فرصت نکردم با او حرف بزنم.
anusha
حالا که حرف از مونتی شد، او همین الان کنار من ایستاده و با لبخندی به پهنای صورت و شستی بالاآمده به نشانهٔ موفقیت، جلوی کتابخانهٔ عمومی پاتینگر دارد سلفی میگیرد.
به او میگویم: «این کارت اصلاً حرفهای نیست.»
مونتی لبخندی بهم میزند. «واسه گرامه داداش!»
«دیگه هیچوقت اون دوتا کلمه رو نگو!» از حرفش خندهام گرفته. مونتی بعضی وقتها خیلی مسخره میشود.
مهدیار یوسف
حجم
۴۱۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۴۱۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۵۱,۰۰۰
۲۵,۵۰۰۵۰%
تومان