در دین من کسی که بود دختر امام
آیینه جمال نمایست از خدا
شأن تو را همین سه سخن بس که گفتهاند
معصومهای و فاطمه و خواهر رضا(ع)
چڪاوڪ
عمق ما تا سطح خواهشهای دل
او فراتر از حدود آب و گِل
ما حدود خویش را گم کردهایم
چون مگس در خود تراکم کردهایم
طول و عرض او چه دانی تا کجاست
آدمیزادی در ابعاد خداست
ما کجا آن خوب، آن زیبا کجا؟
او امیر عشق و ما عبد هوا
چڪاوڪ
ای مه که آفتاب جهان سایهسار توست
ای هشتمین امام، چه دوریم از تو آه!
چڪاوڪ
عشق در انتظار دیدن اوست
چڪاوڪ
چشمان آهوانه او با نگاهِ شیر
رخ چون شكوفه سرخ و لب از تشنگی سپید
گویی كه از سیاوش و رستم خدای وی
زیبایی و شكوه در او با هم آفرید
میرفت و دیدگانِ پدر بود سوی او
كی میتوان كه از جگرِ خویش دل بُرید
چڪاوڪ
از باده نگه دل ما را خراب کن
بر تاک ماندهایم تو ما را شراب کن!
چڪاوڪ