من کهنسال نیستم، اما
هنگام برخاستن از خواب، همچو کشتیِ شکستهٔ دریا، مغلوبِ دردم.
ziza
«"انتخاب با خودت است اما گاهی فراموش کردن بهترین راه است. فراموشی گاهی باعث رهایی میشود.
ziza
سوار بر امواج در نسیمی دلانگیز،
خورشید در بیکران،
سریعتر از هزاران اسب بر امواج سپید،
حقیقتا این است زندگی.
ziza
شاید ساراکوئل اولین کسی بود که عاشق شده بود اما لوسیفر اولین کسی بود که اشک ریخت و من هیچوقت این را فراموش نمیکنم.
ziza
«جسد تقریباً سیاه شده بود. با وجود این هرازگاهی نور ضعیفی درون آن شعله میکشید، جرقهای از آتشی سرد نشانههای زندگی برای آخرین بار در سینه و چشمها و در فضای خالی لگن زبانه میکشید و خاموش میشد.
«خون مانند تکههای یاقوت از سینهاش فرو میریخت و پرهای سفیدش را سرخ میکرد. او حتی در حال مرگ هم زیبا بود.
ziza