اودین و ویلی و وه میدانستند که جهان تا کسی در آن زندگی نکند، جهان نیست
Arash
همانقدر که انتخاب اینکه چه غذایی، محصول چه سبک آشپزی و فرهنگی را انتخاب کنی کار دشواری است (بعضی شبها هوس غذای تایلندی داری، بعضی شبها سوشی میطلبی و بعضیاوقات هم دلت برای غذاهایی تنگ میشود که با خوردن آنها بزرگ شدهای)، انتخاب اسطورهٔ محبوب از میان مجموعه داستانهای اساطیری نیز آسان نیست
منصوره صادقی
هِل گفت: «ظرف غذایم را گرسنگی خواهم نامید.» او سپس چاقویی برداشت و افزود: «این چاقو را قحطی و تختخوابم را بستر بیماری خواهم خواند.»
pamela
خیلی وقت پیش، در زمانی که جهانها تازه پدید آمده بودند، اودین ردای بلند خود را روی شانه انداخت و کلاهی به سر گذاشت و خود را به صورت زائری درآورد و تمام سرزمین غولها را طی کرد و با به خطر انداختن جان خود، سراغ میمیر رفت تا خردمندی بجوید.
Arash
هیمدال با آخرین نفس خود، به لوکی چنین خواهد گفت: «لوکی، من میتوانم آیندهای دورتر را ببینم. من میتوانم همهجا را تا درخت جهان مشاهده کنم. آتش سورتر نمیتواند به درخت جهان و دو نفری که خود را در دل ایگدرازیل مخفی کردهاند برساند و به آنان آسیب بزند. زنی که آنجاست زندگی نام دارد و نام مرد نیز شوق زندگی است. فرزندان آنان زمین را پر از جمعیت خواهند کرد. اینکه میبینی پایان نیست. پایانی وجود ندارد. لوکی، این صرفاً پایان عصر قدیم و سرآغاز دورهای جدید است. همیشه پس از مرگ، نوزایی میآید. تو شکست خوردهای.»
pamela
زمین زیر پای لوکی بسیار کوچک به نظر میرسید؛ او به جنگلها و کوهها نگریست که به نظرش بهاندازهٔ اسباب بازی کودکان کوچک میآمدند. حتی مسایل و مشکلات ایزدان هم حقیر و کوچک به نظر میرسیدند.
Sadegh Mousavi
میتوان نشانههایی از نامهای تیر یک دست (پسر اودین)، اودین، ثور و فریگ ، ملکهٔ ایزدان را به ترتیب در نامهای انگلیسی روزهای هفته چون تیوزدی (سهشنبه)، ونزدی (چهارشنبه)، ثرزدی (پنجشنبه) و فرایدی (جمعه) مشاهده کرد.
منصوره صادقی