بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تو به اصفهان بازخواهی گشت | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تو به اصفهان بازخواهی گشت

بریده‌هایی از کتاب تو به اصفهان بازخواهی گشت

انتشارات:نشر چرخ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۲۷ رأی
۴٫۱
(۲۷)
آنا از توی بالکن دیدند که خیابان‌های تهران خلوت است، اما هنوز پُر از کاغذ و زباله و چوب و چماق؛ چوب و چماق‌های یک مشت لات و لاابالی که نشسته بود بر فرق‌سر طرف‌داران مصدق و ملّیون و توده‌ای‌ها و شکسته بود درودیوار و پنجرهٔ دفتر روزنامه‌ها را و بسته بودشان.
Tamim Nazari
ول کنید اسب مرا راه‌توشهٔ سفرم را و نمدزینم را و مرا هرزه‌درا، که خیالی سرکش به درِ خانه کشانده است مرا...
Tamim Nazari
در تنگنای فرعون زمان، خدا باید به معجزه راه خروج را نشان دهد. بعد کتاب مقدس را باز کرده بود و از سِفر خروج برای‌شان خوانده بود: «موسا دست خود را به سوی دریا دراز کرد و خداوند با یک باد شدید شرقی، آب دریا را شکافت؛ بادی که تمام شب وزید، دریا را سرزمینی خشک گرداند و بنی‌اسراییل در میان دریا از خشکی عبور کرد، درحالی‌که آب چون دیوار در دو طرف برپا بود.»
Tamim Nazari
یکی از دانشجوها گفته بود حالا که قرار است در بر همین پاشنه بچرخد چه رأی دادنی؟ شمیم گفته بود بدی نسل شما این است که به معجزه اعتقاد ندارد. گفته بود شاید به جرقه‌ای جهان روشن شود. اشاره کرده بود به شعر سهراب و گفته بود شاید مردی بیاید که بیش از آن‌که سیاستمدار باشد درخت باشد؛ هوا را تازه کند
Tamim Nazari
شمیم می‌گفت جای مردان سیاست بنشانید درخت، تا هوا تازه شود. طاهر شیشکی می‌بست. پوزخند می‌زد. می‌گفت زرشک!
Tamim Nazari
لهستان دیگر وطن نبود. وطن نیست سرزمینی که خاکش آلوده شود به چکمهٔ سربازهای خارجی
Tamim Nazari
پدرروحانی توی پالتوِ بلند سیاهش که گُله‌به‌گُله خاکی شده بود، رو به تخته‌سیاه کلاس ایستاده بود و زیرلب دعا می‌خواند. شاید از خدا می‌خواست نگاهی بیندازد به مام میهنش که آتش افتاده به دامنش؛ نگاهی بیندازد به شهر و آسمان و کافه‌هاش، به کشتزارهاش، به کندوهای عسل، به بچه‌هاش...
Tamim Nazari
به چی فکر می‌کردند؟ بچه‌ها به مادرشان شاید، مادرها به بچه‌ها و شوهرشان شاید، شوهرها به بچه‌ها و همسر و مادر و میهن‌شان شاید. میهنی که دیگر نبود. میهنی که بیست‌ساله جوان‌مرگ شده بود و زیر چکمه بود. نیمی زیر چکمهٔ نازی‌ها و نیم دیگر زیر چکمهٔ قزاق‌ها.
Tamim Nazari
شمیم اسکناس را گرفت و گفت «فیلم‌فارسی‌بین احمق!» و پول را گذاشت لای انگشت‌های پسر که داشت می‌نواخت و می‌خندید. چراغ سبز شد. شمیم راه افتاد. طاهر گفت «تو چی می‌فهمی آخه؟ بدبخت، سینما یعنی کمدی رمانتیک. یعنی بیلی وایلدر، یعنی سلطان قلب‌ها!»
Tamim Nazari
مادر... مادر... مادر بهترین زن دنیاست. از باربارا هم بهتر است. مادر حجم همهٔ مهربانی دنیاست وقتی دارد روی بند توی حیاط، رخت پهن می‌کند. مادر قله می‌شود وقتی وسط آب‌وجارو کردن حیاط، کمرِ خشک‌شده‌اش را راست می‌کند؛ مثل یک پری دریایی که لابه‌لای کف و موج از وسط اقیانوس سر برمی‌آورد. چشم‌ها... آن چشم‌های سیاه معصوم... گریه نباید بکند
Tamim Nazari
شانزده روز از حملهٔ آلمان‌ها به لهستان می‌گذشت که شوروی‌ها از شرق حمله کردند؛ به این بهانه که دیگر لهستانی وجود ندارد که دفاع کند از حقوق شهروندان اکُراینی و روس‌های سفیدی که در شرق لهستان زندگی می‌کنند. لهستان را بین خودشان تقسیم کردند؛ شرق برای شوروی، غرب برای آلمان.
Tamim Nazari
عکس هیتلر را توی یکی از مجله‌هایی که طاهر از دایی‌سیامک گرفته بود دید. تا عکس پیشوا را دید گفت «مثل بابای من سبیل گذاشته...» طاهر گفت «بابای تو مثل این سبیل گذاشته خره!» شمیم حرف‌های اکبرآقا را که توی ذهن مرور کرد و بعد مقایسه کرد با عقاید پیشوا، دید طاهر راست می‌گوید. تازه می‌فهمید سبیل پدر از کجا سبز شده پشت‌لبش.
Tamim Nazari
بال‌هایم مرا بس است آن‌ها را به سوی شرق و به سوی غرب می‌گسترم بال راست بر آینده و بال چپ بر گذشته کشیده می‌شود و من فراز شعله‌های عشق اوج می‌گیرم و خیره در چشمان تو می‌نگرم ای تویی که می‌گویند هنوز آدمی را دوست می‌داری ای تویی که جایگاهت آسمان‌هاست توانایی من چنان است که به عرش تو می‌رسم پرهایم مرا به سوی تو می‌کشد اما من هنوز انسانم و قلب من آن‌جاست که تن من، در سرزمینی که دوست می‌دارم بر خاک افتاده است... شب یادبود نیاکان ــ آدام میتسکیه‌ویچ
Tamim Nazari
همهٔ عمر دیر رسیدیم.
Melina
عمر ما توی انتظار رفت. انتظار چی؟
Melina

حجم

۲۶۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

حجم

۲۶۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
۳۱,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد