بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تو به اصفهان بازخواهی گشت | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب تو به اصفهان بازخواهی گشت اثر مصطفی انصافی

بریده‌هایی از کتاب تو به اصفهان بازخواهی گشت

انتشارات:نشر چرخ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۲۷ رأی
۴٫۱
(۲۷)
داشت تعریف می‌کرد مُرده‌ها را برده‌اند توی قبرستان ارمنی‌ها. صدتا، دویست‌تا تابوت چوبی بی‌رنگ‌ورو را که با شلختگی تمام ساخته شده بودند، چیده بوده‌اند روی هم. مُرده‌ها را یکی‌یکی گذاشته‌اند توی تابوت‌ها و بعد گذاشته‌اند توی عمق خاک. اسم‌ورسمی اگر داشته‌اند نوشته‌اند روی یک تکه‌چوب و فرو کرده‌اند توی خاک بالای سر مُرده. یک پدرروحانی آن‌جا بوده و مدام برای آمرزش مُرده‌ها دعا می‌خوانده. گفته عیسامسیح با رنج‌هاش گناهان تمام کسانی را که به او ایمان آورده‌اند به جان خریده و روح این مُردگان قطعاً در آرامش است. یک مشت خاک برداشته و ریخته روی تابوت‌ها و گفته از خاک به خاک، به پاس صبر و فروتنی در برابر یک عمر رنج، آرام بخوابید ای نفوس مطمئن. باشد که ناآرام باشد خواب هیزم‌کشان آتش جنگ و گور پدر همه‌شان... آمین.
Dr. Hayoula
نگاه کرد به سطل زباله. داد زد «آشغال‌ها رو چند وقت به چند وقت می‌بری بیرون؟» طاهر جواب نداد. این‌جور وقت‌ها خودش را می‌زند به نشنیدن. چندباری بهش گفته بود تو تا زن نگیری آدم نمی‌شوی. طاهر هربار خندیده بود. گفته بود من تا آدم نشوم هیچ‌کس به من زن نمی‌دهد و چون مسئله به لحاظ منطقی پیچیده است درگیرش نشویم بهتر است و بعد هر دو خندیده بودند.
Dr. Hayoula
طاهر گفت «الان مثلاً نمی‌خوای برگردی به گذشته؟ الان مثلاً فراموش کردی؟ گُه تو این فراموشیت!» سیگارش را این‌بار نصفه خاموش کرد توی زیرسیگاری و گفت «گذشته، تک‌تک لحظه‌هاش، مثل ذره‌ذرهٔ اکسیژنی که نفس می‌کشیم می‌ره توی خونِ‌مون... گذشته نمی‌گذره استاد... نمی‌شه ازش فرار کرد...»
Dr. Hayoula
وقتی یک اقیانوس فاصله است بین تو و دخترت چه اهمیتی دارد این توهّمِ در کنار هم بودن، بی‌فاصله بودن، این دسترسی آسان و بی‌دردسر و بی‌انتظار با این شبکهٔ خوش‌آب‌ورنگ؟ نوشت: «دختر نازنینم، سحر عزیزم، سلام...»
Dr. Hayoula
طاهر گفته بود تا قبل از چهل‌سالگی هر رشته موی سفید تازه که توی سرت، هر رشته ریش سفید جدید که توی صورتت پیدا می‌کنی، هول برت می‌دارد، می‌ترسی. فکر می‌کنی داری به مرگ نزدیک می‌شوی. چهل سالت که تمام می‌شود، نه این‌که دیگر به مرگ فکر نکنی، نه... ولی هر کدام از این رشته‌های سفید می‌شوند حبل‌المتین. هر کدام می‌شوند یک رشتهٔ محکم و استوار. بس که ریشه‌شان محکم شده، بس که تاریخ پشت‌شان است؛ تاریخ یک انسان، که توی هر خبری، توی هر خطری می‌شود به یکی‌شان چنگ زد.
Dr. Hayoula
مرگ از باغچهٔ خلوت ما می‌گذرد داس‌به‌دست.
nazila
غصه‌ای که نرود توی چشم و اشک نشود هم زخم می‌زند.
Melina
می‌گفت بچه یکی. یکی را عین آدم تربیت کنیم، بهتر از این است که ده‌تا اراذل تحویل جامعه بدهیم.
fahime
پاییز شصت و پنج توی تمام خیابان‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر و دل‌شان بی‌داد می‌کرده حتماً آن روز که آدری راه افتاده سمت شمال. ساره نمی‌داند آن روز چرا مدام بغض داشته. نزدیک غروب وقتی زنگ در به صدا درآمده ته دلش خالی شده. رفته دم در و دیده دختری تنها با مانتویی بلند به رنگ شفق ایستاده دم در. دختر گفته با زهره کار دارد. ساره گفته دیر آمدید. گفته «عمرشون رو دادند به شما... من خواهرش هستم. امرتون؟» ساره خیلی واکنش‌های دختر را یادش نیست. فقط یادش است که دختر گفته همهٔ عمر دیر رسیدیم.
Dr. Hayoula
با حسرت به گذشته‌اش نگاه می‌کرد و می‌دید هر چه جلو آمده، پیش نرفته؛ فرو رفته. فرو رفته توی مردابی که همه‌چیزش را بلعیده، کودکی و نوجوانی‌اش را، عشقش را، جوانی‌اش را، زنش را، دخترش را ــ انگار به دنیا آمده باشد برای از دست دادن و بعد از دست رفتن.
Mohamad Faraji

حجم

۲۶۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

حجم

۲۶۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
۳۱,۰۰۰
۵۰%
تومان