بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برادر من تویی | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب برادر من تویی

بریده‌هایی از کتاب برادر من تویی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۷۹ رأی
۴٫۶
(۱۷۹)
مولا علی (ع) رو به پسرانش گفت: - حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس... سپس سرعباس را به سمت چپ سینه‌اش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت: - عباس هم قلب امیرالمؤمنین است. عباس همچنان به صدای قلب پدر گوش می‌داد.
:)
حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس... سپس سرعباس را به سمت چپ سینه‌اش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت: - عباس هم قلب امیرالمؤمنین است. عباس همچنان به صدای قلب پدر گوش می‌داد.
- Book Lover -
بعضی شب‌ها به منزل برادر بزرگش حسین می‌رفت. چیزی را بهانه می‌کرد و خودش را به خواب می‌زد تا برادرش حسین او را در آغوش گرفته و به خانه برساند. تمام راه صورتش را روی سینهٔ حسین می‌گذاشت و به صدای قلب او گوش می‌داد.
Soheyla
- نه، ما مسلمانیم. آب هدیهٔ خداوند است. هیچ‌کس حق ندارد آب را بر مخلوقات و بنده‌های خدا ممنوع کند. انصاف داشته باشید
_.kowsar._
به آب خیره شد که می‌جوشید و بالا می‌آمد. آبی که شور و تلخ بود و نمی‌شد از آن نوشید. علی‌اکبر به سختی لبخند زد و گفت: - لااقل می‌توانیم با این آب شور نمکی وضو بگیریم. غسل شهادت کنیم. عموجان، اینان چه مردمی هستند که حتی آب را بر خاندان رسول‌الله حرام کرده‌اند؟
_.kowsar._
عباس دو ساله بود که ام‌البنین متوجه بوسه‌های مولا علی (ع) بر دستان عباس و گریه‌های شدید ایشان شد. قلبش به درد آمد. باوحشت و هراس از مولا علی (ع) پرسید: - چرا گریه می‌کنید؟ مگر دستان پسر من عیب و ایرادی دارد که شما را ناراحت کرده؟ حضرت با صدایی لرزان گفت: - نگران نباش ام‌البنین. اتفاقاً این دستان پربرکت جایگاهی عظیم در عرش خداوند دارند. اما من به خاطر اتفاقی که بر این دستان پرقدرت خواهد افتاد، محزون و غمگین شدم. - چه بر سر دستان پسرم خواهد آمد؟ - روزی می‌رسد که دستان عباس من در دفاع از دین اسلام و در راه برادرش حسین قطع می‌شود.
ftmz_hd
دل مردم کوفه با شماست اما دست و شمشیرشان با بنی‌امیه و یزید است
• Khavari •
- الحق که به پدرت ابوتراب رفته‌ای. او در جنگ‌ها و جهادها هم پرچمدار ما بود و هم برایمان آب می‌آورد و سقا می‌شد. سقایی در خاندان شما موروثی است. همان‌گونه که جدت عبدالمطلب سقای زوار خانهٔ خدا بود.
_.kowsar._
- اسمش را می‌گذارم عباس، یعنی شیر بیشه و کنیه‌اش می‌شود اباالفضل
_.kowsar._
مولا علی (ع) با مهر و محبت به سر عباس دست کشید و گفت: - مشکت کجاست؟ بیاور تا پرش کنم. عباس مشکش را آورد. امیرالمؤمنین مشک چرمی را پر از آب کرد و گفت: - اول به دوستان تعارف کن که خیلی وقت است این‌جا نشسته و خسته شده‌اند. مالک اشتر گفت: - مولای من، شما چاه کنده و خسته‌اید. ما که زیر سایهٔ نخل نشسته و کاری نکرده‌ایم. عمار یاسر پیالهٔ سفالی پر از آب را از دست عباس گرفت و لبخندزنان گفت: - دست عباس را رد نکن. نوشیدن آب از دست عباس لذت دیگری دارد.
فاطمه
امام حسین (ع) اشک‌هایش را پاک کرد. دست راست زیر گردن و دست چپ زیر کمر عباس انداخت. خواست پیکر بی‌جان عباس را بلند کند، اما نتوانست. بدن عباس آن‌قدر شمشیر خورده و چاک‌چاک شده بود که هر لحظه ممکن بود تکه‌های بدنش از هم جدا شود. امام حسین (ع) از جا بلند شد. زانوانش لرزید. برای آخرین‌بار به پیکر برادر نگاه کرد و بعد به راه افتاد. هنوز چند قدم نرفته بود که پاهایش لرزید و با زانو بر زمین افتاد. به سختی و بازحمت بار دیگر به کمک بازوانش از جا برخاست. با قلبی پر از درد به سوی خیمه‌ها رفت.
feri
نیمه‌شب بیست‌ویکم ماه رمضان بود. عباس دست پینه‌بستهٔ پدر را در میان کف دو دست گرفته و اشک می‌ریخت و ساعات سخت و طولانی را پشت سر می‌گذاشت. هنگام نماز وقتی پشت سر پدر در مسجد کوفه به سجده رفت، فکرش را هم نمی‌کرد که ایشان با فرق شکافته سر از سجده بلند کند و فریاد «به خدای کعبه رستگار شدم» سر بدهد.
feri
- خواب دیدم که در باغی سرسبز و پردرخت نشسته‌ام. نهرهای روان درخشان و میوه‌های فراوانی در باغ دیده می‌شد. ماه و ستارگان می‌درخشیدند و من دربارهٔ عظمت خدا و آفرینش مخلوقات فکر می‌کردم. ناگهان ماه از آسمان فرود آمد و در دامنم قرار گرفت. چنان پرنور و زیبا بود که شگفت‌زده شده بودم. سپس سه ستارهٔ دیگر در دامنم افتادند؛ ستاره‌های زیبا و نورانی. من هنوز مبهوت بودم که صدایی از جایی نامعلوم به گوشم رسید که می‌گفت: «ای فاطمه! بر تو مژده باد به سیادت و نورانیت ماهی درخشان و سه ستارهٔ نورانی که اینان پسران تو هستند از مردی که رسول‌الله او را گرامی می‌داشت و سید و سرور مؤمنان است.»
feri
رسول‌الله فرمودند: «حق با علی است و علی با حق.» اینک خود انتخاب کنید، یا معاویه و زر و پولش را یا علی و حق و عدالتش را.
sh
- مگر ما مرده‌ایم که اباعبدالله بی یار و یاور بماند؟ اباعبدالله بارها فرموده‌اند که شما ذخیرهٔ امت اسلام هستید. استراحت کن عموجان تا زودتر خوب شوی.
_.kowsar._
با ورود حسین (ع)، عباس به احترام از جا برخاست و دست بر سینه با خضوع و خشوع سلام کرد
:)
- مگر قرار نبود برادر بزرگت حسن هم بیاید؟ - ایشان خسته بودند. دارند استراحت می‌کنند. - بهتر است بگویی دلت نیامد او را از خواب بیدار کنی. درست است؟ عباس لبخند زد و گفت: - مولایم حسن خیلی زحمتکش و پرتلاشند. همان‌گونه که مولایم حسین هستند. وقتی من هستم اجازه دهید آن دو بزرگوار بیشتر استراحت کنند.
:)
بروید و به اربابتان بگویید تا عباس و جوانان طایفهٔ اباعبدالله زنده هستند، کسی جرأت ندارد به وجود بابرکت ایشان آسیب بزند.
feri
در یکی از لحظاتی که مولا علی (ع) به هوش آمد، به عباس اشاره کرد گوشش را نزدیک کند. عباس نجوای آرام پدر را شنید که می‌گفت: - پسرم، برادرانت را تنها مگذار. از حسن و حسین دست برندار. آن‌ها را بی‌یاور و تنها مگذار.
feri
- ای اباالفضل، بعد از تو بی یار و یاور شدم.
_.kowsar._

حجم

۱۱۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۰ صفحه

حجم

۱۱۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۰ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۷۰%
تومان