بریدههایی از کتاب معنای زندگی
۳٫۲
(۲۰)
مدتها قبل میلتون شاعر گفت (فکر میکنم میلتون بود): حقیقت ابتدا با «هیبت ترسناکی» به سراغمان میآید، یعنی پندارها و یقینهای قدیمیمان را درهم میریزد. با این حال با گذشت زمان با آن آشنا میشویم و آن را چنان در زندگیمان شبیهسازی میکنیم، که گویی باید آنطور زندگی کنیم.
Bardia
هزاران گوناگونی از انسان، انسان گوریلنما، انسان نئاندرتال، انسان دوران کهنسنگی، انسان اولیه، انسان میانکهنسنگی، انسان کهنسنگی نخستین، انسان کرومانیون، انسان رودزیایی، انسان پکن هزاران سال زندگی کردند، جنگیدند، فکر کردند، اختراع کردند، نقاشی کردند، حکاکی کردند، بچهدار شدند و جز چند سنگ چخماق و تراشهایی بر سنگ، از خود چیزی برای آیندگان بهجا نگذاشتند. برای هزاران سال فراموش شدند و فقط با بیل و کلنگهای دوران کنجکاو ما دوباره پیدا شدند.
Bardia
مدتها قبل میلتون شاعر گفت (فکر میکنم میلتون بود): حقیقت ابتدا با «هیبت ترسناکی» به سراغمان میآید، یعنی پندارها و یقینهای قدیمیمان را درهم میریزد. با این حال با گذشت زمان با آن آشنا میشویم و آن را چنان در زندگیمان شبیهسازی میکنیم، که گویی باید آنطور زندگی کنیم.
در جستجوی حقیقت
بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر کشف «حقیقت» بود.
momaheb
انسانی که از بیل بخار و دریلهای برقی، از تراکتور و تانک، ماشینهای تکثیر و تفنگ و هواپیما و بمب استفاده میکند، همان نوع انسانی است که از شخمهای چوبی، چاقوهایی از سنگ چخماق، چرخهایی ساختهشده از تنهٔ درختان، تیر و کمان، خط میخی، و نیزههایی با نوک آغشته به سم استفاده میکرد. ابزارها متفاوتاند، اما نتیجه یکی است. مقیاس وسیعتر است، اما مقاصد همانقدر ناشیانه و خودخواهانه، همانقدر احمقانه و متناقض، همانقدر جنایتکارانه و خودکُشانه است که در روزهای ماقبل تاریخ و دوران باستان بود. همه چیز تغییر کرده است. جز انسان.
عادل
تعهد برای انجام کارها، رأی به کفایت تفکر میدهد. مردی که ناچار است شکم خانوادهاش را سیر کند، فرصتی برای فلسفهٔ آگاهانه ندارد. اگر فرصت داشت، احتمالاً میگفت معنای زندگی سیر کردن شکم خانواده است و پیدا کردن پاسخ بهتر، سخت میبود.
samstar
اما آنچه باعث میشود به کارم ادامه دهم، خودِ کار است و احساس به انجام رساندن کار
samstar
پاسخ من کار است. من حظ میکنم وقتی میبینم ایدههایم شکل میگیرند و نتایج قطعی به بار میآورند. این واقعیت که تعداد بیشماری از ایدهها به درد نمیخورند، لذتی را که از به درد خوردن ایدهایم به دست میآید، کم نمیکند. من احساس قدرت را دوست دارم ...
samstar
آخرین و کوتاهترین و شاید خردمندانهترین آنها، نامهای پستی بود که رویش عکس سر بزرگ و چهرهٔ تولستویگونهٔ جورج برنارد شاو و این کلمات مختصر و مفید با دستخطی دقیق و بینقص نقش گرفته بود:
من از کجا بدانم؟
اصلاً خود سؤال معنایی دارد؟
ج. برنارد شاو
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
الهامبخش میلیونها نفر است، برای زیستن زندگیهایی با چشماندازهای وسیعتر، تفاهم و بخشش.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من آنقدر غرق در خودم شدم که شما را فراموش کردم، سرباز ناشناس و ناامید من که در شرف خودکشی است. خواهید دید که آنچه نیاز دارید فلسفه نیست، بلکه زن و فرزند و کار سخت است. ولتر زمانی نوشت که اگر آنهمه کار در دست نداشت، گاهی دلش میخواسته خودش را بکشد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
هدف و نیروی محرک کار من؟ اینکه در اطرافم خوشبختی ببینم و تأیید کسانی را که در نظرم بهتر هستند جلب کنم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بعید به نظر میرسد که ما دارای ارواح فناناپذیر انفرادی و شخصی باشیم. اما بعیدتر آن است که ما ماشینهایی باشیم که بهصورت مکانیکی عزادار مکانیزممان باشیم. چنین فلسفهای به هیچ عنوان دلیل خودکشی نمیشود. این دلیل خوبی است برای شروع خندیدن از ته دل، در جهت زدودن همهٔ تعصبات از آزمایشگاههای مصون از خطا و مردد دنیا.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ما باید یاد بگیریم که شکاک باشیم، حتی در مورد دانشمندانمان.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در سال ۱۹۳۰ نامههای زیادی از افراد جداگانه دریافت کردم که قصدشان را برای خودکشی اعلام میکردند. تا آنجا که میدانم هیچیک از آقایانی که با داستانهای غمانگیزشان مرا ناراحت کردند، خودشان را نکشتند. با این حال من این را به مستدل بودن بحثم (که مانند موضوعات حساس و شکنندهٔ روشنفکری، در مقابل احساسات و ناامیدی باید بیدفاع باشد) نسبت نمیدهم. اما به واقعیت رنج نسبت میدهم. ممکن است تمایلی به زندگی کردن وجود نداشته باشد، اما ترس از مرگ هست. همانطور که «غریزهٔ جمعی» وجود ندارد، اما وحشت از تنهایی هست.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
آیا امکان دارد بدون خارج شدن از زندگی و داوری از بیرون و یا بدون دیدن زندگی به عنوان بخشی از تمامیت بزرگتر، به معنای زندگی پی ببریم؟ و کدام یک از ما قادر به چنین کاری است؟ این خاتمهٔ شادمانهٔ درخواست ماست. ترسیم رنجآور توصیف قدیمی ماوراءالطبیعه: «در یک سوراخ تاریک، گشتن به دنبال موشی که آنجا نیست».
پس باید دست از درخواستمان برداریم؟ ابداً. اجازه بدهید اکنون خودمان با موضوع مواجه شویم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
جورج برنارد شاو
آخرین و کوتاهترین و شاید خردمندانهترین آنها، نامهای پستی بود که رویش عکس سر بزرگ و چهرهٔ تولستویگونهٔ جورج برنارد شاو و این کلمات مختصر و مفید با دستخطی دقیق و بینقص نقش گرفته بود:
من از کجا بدانم؟
اصلاً خود سؤال معنایی دارد؟
ج. برنارد شاو
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
گروه آخر را شکگرایان تشکیل میدهند. شاید دلیل اینکه مبحث را با آنها ختم میکنیم این باشد که به خود یادآوری کنیم که دست آخر سؤال ما پاسخی ندارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اینکه حیات بهطور تصادفی به وجود آمده است، نظریهای است که من هم دلم میخواهد بپذیرم، اما معنایش این نیست که لاجرم باید بیمعنا باشد. هر کسی که عمیقاً فکر کرده و به این نتیجه رسیده است که زندگی بیمعناست، قطعاً شخص هوشمندی بوده است. افراد هوشمند کار بیهوده و بیمعنا نمیکنند، با این حال، مبلغین این نظریه به زندگی ادامه میدهند. ناگزیر نتیجه میگیرم که آنها چندان هم دل به دل نظریهشان نمیدهند. هر بار که روزنامه را برمیدارم و در آن میخوانم که کسی خودکشی کرده است، به خود میگویم: «او کسی بود که واقعاً باور داشت زندگی بیمعناست».
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مشاهیری هستند که خوشبختاند، و افراد زیادی هم هستند که خوشبختاند و در گمنامی زندگی میکنند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
حجم
۶۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
حجم
۶۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
قیمت:
۵۱,۰۰۰
۲۵,۵۰۰۵۰%
تومان