بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باشگاه مشت‌زنی فمینیستی | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب باشگاه مشت‌زنی فمینیستی

بریده‌هایی از کتاب باشگاه مشت‌زنی فمینیستی

۳٫۸
(۳۰)
اگر احساس کردید آن خانم کم آورده و نمی‌تواند ادامه دهد، شما با این پرسش به او کمک کنید: «نل عزیز! نظرت را اعلام کن.» باور کنید شما به‌عنوان یک خانم تأثیر زیادی در حمایت از هم‌جنسان خود دارید پس مانند عضوی از یک تیم هوای هم را داشته باشید.
:)
برای مثال وقتی آقای توحرف‌بپر خودش را وسط انداخت، شما بگویید: «صبر کنید، ظاهراً حرف این خانم تمام نشده بود.»
:)
باشگاه مشت‌زنی فمینیستی سال ۲۰۰۹ پایه‌ریزی شد، اما ما ادعا نمی‌کنیم که اولین گروه از زنانی بودیم که در یک آپارتمان تنگ و تاریک جمع شدیم تا دربارهٔ شغل‌هایمان درددل کنیم. در دورهٔ مادرهایمان، دورهمی‌های هفتگی گروه‌های آگاهی‌دهنده نامیده می‌شد: این دورهمی‌ها شامل زنانی بود که وقتی شوهر یکی به سفر می‌رفت، در خانه او جمع می‌شدند و از هم می‌پرسیدند: «وقتی شوهرت نیست، کارهای خانه چطور پیش می‌رود؟» یا «رؤیای تو در این زندگی چیست؟»
:)
آیا مردان می‌توانند در اف‌اف‌سی عضو شوند؟ بله! و از قضا مردان را ترغیب می‌کنیم که در این باشگاه عضو شوند.
:)
اعضای اف‌اف‌سی به‌شدت در جنگ آماری، مذاکره و پایان دادن به بی‌حرمتی‌های زیرپوستی و خنثی کردن هر مبارزهٔ فیزیکی آزموده و باتجربه هستند.
:)
این کتاب برای زنانی مثل ماست که رفتارهای جنسیت‌زده دیده‌اند، اما خودشان را متقاعد کرده‌اند که این مسئلهٔ مهمی نیست یا دست‌کم این مسئله تقصیر ما نیست. این کتاب برای زنان و مردانی است که وقتی بی‌عدالتی را می‌بینند، دوست دارند فریاد بزنند اما نگرانند که اگر چنین کنند، تاوان بزرگی بدهند. این کتاب دربارهٔ درک این مسئله است که مشکلات و چالش‌ها جمعی و درهم‌تنیده هستند. این کتاب برای قدرت بخشیدن به شماست! برای اینکه در برابر هر فردی، هر سازمانی و هر سیستمی که شما را محدود می‌کند، قوی‌تر شوید، آگاه‌تر شوید، سریع‌تر و آماده‌تر شوید. درون هر زن یک رزم‌آور زندگی می‌کند. یک رزم‌آور حقیقی.
:)
ما به تحول سیاسی، به مقاومت، به اعتراض در مقیاس وسیع نیاز داریم.
:)
زنان باید برای آنکه توانایی‌های خودشان را نشان دهند، دوبرابر مردان کار کنند،
:)
جنسیت‌زدگی عصر دههٔ پنجاه هنوز به‌طور کامل ریشه‌کن نشده است.
:)
به‌واقع هیچ سیاست مستقیمی نبود که زنان را از نوشتن باز دارد؛ برعکس، در به روی همهٔ زنان باز بود و هر روز به تعداد زنان نویسنده افزوده می‌شد. اما این نگرش‌های ریشه‌دار که سال‌ها جا افتاده بود فقط خودش را در نسل قدیم نمایان نمی‌کرد.
:)
به او گفته بودند: «زنان در نیوزویک نمی‌نویسند.»
:)
«پس از مدتی به‌تدریج به این باور می‌رسی که نوشتن، کاری مردانه است.»
:)
و هنوز غیرمستقیم شنیده می‌شد که «زنان نمی‌نویسند». رؤسای مرد، همکاران زن خود را عروسک خطاب می‌کردند. شرح وظایف آنها شامل هل دادن سبد نامه‌ها، آوردن قهوه، انجام تحقیقات و گزارش‌دهی بود که البته تمام این کارها را باید به یک مرد تحویل می‌دادند.
:)
(یادتان باشد که هرگز شغلی را بدون نهایی کردن عنوان نپذیرید حتی اگر به شما بگویند که خودتان مختار هستید.)
:)
یکی دیگر از اعضای گروه، مستندسازی به نام تانیا بود. او ایدهٔ جالبی برای تولید یک مستند ارائه کرده بود، اما مدیرانش ایدهٔ او را برای اجرا به یک همکار مرد داده بودند. بسیار خشمگین بود، اما ساکت ماند تا کسی به او برچسب احساساتی بودن نچسباند یا نگوید که فلانی مهارت کار تیمی ندارد.
:)
بانوی سرسخت دیگری به نام راشل داشتیم که توسعه‌دهندهٔ وب بود. یک‌بار رئیسش که مرد بود او را سرزنش کرد که چرا با کارمندان بخش خودش جدی برخورد می‌کند. این سرزنش حاکی از آن بود که همه انتظار دارند یک رئیس زن صدایش را بالا نبرد، مقتدر نباشد و بر طبق استانداردهای پذیرفته‌شدهٔ جامعه کمی ظرافت داشته باشد.
:)
نولا مدیرپروژهٔ یک مؤسسهٔ تبلیغاتی بود که به همهٔ اعضای گروه ایمیل زده بود و با عصبانیت از اتفاقی که در محیط کار برایش افتاده بود، گفته بود. او به‌عنوان مدیرپروژه در یک جلسهٔ بسیار مهم با مشتری بود که یکی از کارمندان مرد از او خواسته بود برای همه قهوه آماده کند و بیاورد. او که از شنیدن این درخواست ناگهانی تعجب کرده بود، جلسه را رها کرده بود، به آشپزخانه رفته بود تا قهوه درست کند و با لباسی که لکهٔ قهوه روی آن ریخته شده بود و با نگاهی پر از خشم به جلسه بازگشته بود.
:)
سوگند خورده‌ام که رازها را برملا نکنم، اما گروه ما چیزی شبیه این بود: دانیل، نویسندهٔ طناز و بسیار باهوش، سخت تلاش کرده بود تا بتواند به‌عنوان دستیار در برنامهٔ تلویزیونی معروفی مشغول به کار شود و تا به آن روز این برنامه هیچ نویسندهٔ زنی نداشت. در کنار این دستاورد بزرگ، دانیل دو کتاب نوشته بود، دو ویدئو در وب درست کرده بود و خودش فتوشاپ آموخته بود و حالا با این مهارت می‌توانست دعوتنامه‌هایی رنگی با گرافیک بالا برای جلسات باشگاه مشت‌زنی درست کند. اما به‌رغم تمام کامیابی‌هایش هرگز در شغل خودش ترفیع نگرفته بود. او خسته و مستأصل بود. وبگردی می‌کرد تا اخبار انگیزشی و مثبتی دربارهٔ زنان پیشرو پیدا کند و برای تمام اعضای گروه بفرستد. از طرفی انرژی و زمان می‌گذاشت تا سویی‌شرت‌های گربه‌ایِ فمینیستی بدوزد و بفروشد و هیچ‌یک از ما نمی‌دانست که آیا خریداری برای این سویی‌شرت‌ها پیدا می‌شود یا نه.
:)
جلسات ما یک مدیر داشت که این مدیر در بیشتر مواقع همان میزبان بود. گاهی اوقات او کارت‌هایی برای یادداشت‌برداری بین ما پخش می‌کرد که روی آن سؤالاتی از این قبیل نوشته شده بود: «می‌خواهی پنج سال آینده چه موقعیتی داشته باشی؟» «یک روش را بنویس که حس می‌کنی امسال با استفاده از آن می‌توانی به دیگر زنان کمک کنی.» «قهرمان زن زندگی تو چه کسی است؟» گاهی اوقات در صورت نیاز در جلسات کوچک‌تر و غیررسمی‌تر جمع می‌شدیم. این جلسات زمانی برگزار می‌شد که یکی از ما با بحران تازه‌ای روبه‌رو بودیم. مثلاً باید برای مصاحبهٔ شغلی آماده می‌شدیم، مقاله‌ای عالی می‌نوشتیم، داشتیم یک شکست عاطفی را از سر می‌گذراندیم یا به یکباره کار خود را از دست داده بودیم. این رویدادها برای همهٔ ما پیش می‌آمد.
:)
جنگ بین جنسیت‌ها، یادگار نسل مادران ما و نبردی بود که همان روزها پیروز شده بود.
:)

حجم

۱۰۰۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۱۰۰۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۵۰۰
۳۱,۸۵۰
۳۰%
تومان