بریدههایی از کتاب شاید نیاز داری با یک نفر حرف بزنی
۴٫۰
(۲۶۴)
اگر زندگیِ خود را صرف سوگواری دربارهٔ این حقیقت که به ایتالیا نرفتهاید، بکنید، هیچوقت آزاد نخواهید شد که از چیزهای خیلی خاص و خیلی دوستداشتنی مربوط به... هلند لذت ببرید.
Pariya
پس، حدس میزنم باید بازجویی از نامزد را کنار بگذارم – و مخفیانه دنبال کردنش در گوگل را.
Pariya
در نقطهای از زندگیمان، باید این آرزوی خلق گذشتهای بهتر را رها کنیم.
Pariya
این را مطرح میکند که من آنقدر محکم به رنج بردن چسبیدهام که حتماً چیزی از آن بهدست میآورم. حتماً برایم در خدمت هدفی است.
Pariya
آدمها هنگام هجوم اولیهٔ درد دوست دارند حملهور شوند، یا به دیگران یا به خودشان، تا خشم را به سمت بیرون یا درون جهت دهند.
Pariya
اگر ملکه بیضه داشت، شاه میشد.
Pariya
آدمهای خیلی عصبانی افرادی نیستند که راحت بشود بهشان نزدیک شد.
Pariya
«حقیقت بر اساس توانایی ما برای هضم کردنش تغییر نمیکند.»
fatima
چقدر روی هرکدام از اینها کنترل خواهم داشت؟ اما وندل میگوید من، مثل بیمارم، روش مخصوص به خودم برای کنارآمدن با آن را پیدا کردهام. اگر زندگیام را خراب کنم، میتوانم مرگ خودم را مهندسی کنم، به جای اینکه بگذارم برایم اتفاق بیفتد. ممکن است چیزی نباشد که میخواهم، اما لااقل خودم انتخابش میکنم. مثل ضربهزدن به خودم از روی لجبازی، این راهی است برای اینکه بگویم خوردی؟ نوش جانت عدم قطعیت.
me
«شاید تمام چیزهایی که ازش مینالند، درواقع مشکل نباشد! شاید همان طوری که هست خوب است. شاید حتی عالی است، مثل مدل مویشان. شاید اگر سعی نمیکردند چیزها را تغییر دهند خوشحالتر بودند. فقط در لحظه بودند.»
به این مسئله فکر کردم. مطمئناً تا حدودی حقیقت در آن نهفته بود. گاهی مردم نیاز دارند خودشان و دیگران را همانجوری که هستند بپذیرند. اما گاهی برای اینکه احساس بهتری داشته باشی، به آینهای نیاز داری که در برابرت بگذارند و نه آینهای که باعث شود زیبا به نظر برسی، مثل اینی که داشتم بهش نگاه میکردم.
me
یادآوری برای خودم بهعنوان درمانگر است که میتوانم به درککردن مردم نزدیک شوم و کمکشان کنم بفهمند که خودشان میخواهند چه کاری بکنند اما نمیتوانم تصمیمهای زندگیشان را به جای آنها بگیرم.
me
با اینکه در ابتدا دلم برایش سوخت و سعی کردم کمکش کنم با آن کنار بیاید، به تدریج متوجه شدم که هر نوع کار درمانی را به کلی متوقف کردهایم. چطور؟ با تمرکز بر یک مصیبت بعد از دیگری، شارلوت خود را از بحران واقعی زندگیاش – بحرانهای درونی - منحرف میکرد. گاهی «هیجان»، صرفنظر از اینکه چقدر ناخوشایند باشد، میتواند شکلی از خوددرمانی باشد، راهی برای آرامکردن خودمان با اجتنابکردن از بحرانهایی که در درونمان میجوشند.
me
حالا به ذهنم خطور میکند که اول که ریتا برای دیدنم آمد، فقط به این خاطر درمانده نبود که تا یک سال بعد هفتاد ساله میشد، که آن موقع گزارشش این بود، بلکه به این خاطر بود که رفتن مایرون باعث شده بود از خودش همان چیزی را بپرسد که من اولینبار که وندل را دیدم از خودم پرسیدم: آیا مردی که الان ترکم کرد، به قول خودم، «آخر خط» بود – آخرین بخت برای عاشقبودن؟ ریتا هم سوگوار چیزی بزرگتر بود.
اما حالا، آن بوسه بحرانی دیگر پیش روی ریتا قرار داده بود: امکان. و شاید این برایش حتی از دردش تحملناپذیرتر باشد.
me
درمانگرها به بیمارانشان میگویند: حسادتهایت را دنبال کن. نشانت میدهد که چه میخواهی. آیا تماشای شکوفاشدن جولی این حقیقت را پر رنگ میکند که ما میترسیدیم بر اساس معادلهای خودمان برای کار در تریدر جو رفتار کنیم – و اینکه میخواستیم جولی مثل ما باقی بماند، رویا ببافد بی اینکه کاری کند، مقید به هیچ قیدی جز میلههایی باز بر سلولهای زندان خودمان؟
me
با خودش فکر کرد که این شغل چقدر با شغل او متفاوت است، شغلی که دوستش داشت اما فشار دائمی برای تولید و نشر همراهش بود تا خود را برای پیشرفت مهیا کند. با آیندهای کوتاهشده، تصور کرد کاری را انجام دهد که بتواند نتایج محسوسش را در لحظه ببیند – مواد غذایی را بستهبندی میکنی، با مشتریها خوشوبش میکنی، از انبار موجودی میگیری. در پایان روز، کاری عینی و سودمند انجام دادهای.
me
«درونبینی، جایزهٔ دروغین درمان است.» این جملهٔ قصار محبوب من در این حرفه است به این معنا که میتوانی تمام بینش و دروننگری داخل دنیا را داشته باشی اما اگر زمانی که آن بیرون و توی دنیا هستی تغییر نکنی، دروننگری – و درمان – بیارزش است. دروننگری کمکت میکند که از خود بپرسی این چیزی است که سرم آوردهاند یا خودم آن را سر خودم میآورم؟ پاسخ انتخابهایی بهت میدهد، اما اینکه کدام را انتخاب کنی به خودت بستگی دارد.
me
به بیان دیگر، کار درمان، درک خود است به شکلی که هستی. اما بخشی از بهتر شناختن خودت، فراموشکردن خودت است – رهاکردن داستانهای محدودکنندهای که برای خودت تعریف کردهای از اینکه کی هستی تا در تلهٔ آن داستانها گرفتار نشوی، تا بتوانی زندگیات را زندگی کنی و نه داستانی را که دربارهٔ زندگیات به خود گفتهای.
me
آخر دویست سال قبل یوهانس ولفگانگ فون گوته فیلسوف این گرایش را خلاصه کرده است: «والدین بسیاری زندگی را برای فرزندانشان سخت میکنند با تلاش بیشازاندازه مشتاقانه که زندگی را برایشان آسانتر کنند.»
me
به قول فیتزجرالد «در شب حقیقی تاریک روح، همیشه سهٔ صبح است، هر روز بعد از روز دیگر.»
me
اختلالهای شخصیتی از الگوهای پایدار و فراگیر رفتاری تشکیل میشوند که بیشتر بخشی از شخصیت فرد است. به عبارت دیگر اختلالهای شخصیتی خود – همساز (مقبول ایگو) هستند یعنی رفتارهایی هستند که با تصویر فرد از خود، هماهنگی دارند؛ در نتیجه افرادی که این اختلالها را دارند اعتقاد دارند که دیگران در زندگیشان مشکل ایجاد میکنند. از طرف دیگر اختلالهای خلقی، خود – ناهمسازند، به این معنا که افرادی که دچارشان هستند آنها را عذابآور مییابند. آنها دوست ندارند افسرده یا مضطرب باشند یا مجبور باشند قبل از ترک کردن خانه کلیدهای برق را دهبار خاموش و روشن کنند. آنها میدانند که چیزی در وجودشان درست نیست.
me
حجم
۶۵۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
حجم
۶۵۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
قیمت:
۴۲,۰۰۰
۲۱,۰۰۰۵۰%
تومان